۲۸ آذر ۱۳۸۶

نابغه بيار منگول ببر

اگر موانع اخلاقي وجود نداشت حتما ماجراي زير را به يك سوژه مطبوعاتي تبديل مي كردم، ماجرايي كه بار ديگر به من ثابت كرد آموزش و پرورش محترم در كشور ما نابغه تحويل مي گيرد و عقب افتاده ذهني تحويل مي دهد
موضوع از اين قرار است كه معلم دخترم آيدا به دليل بيماري بستري و از ادامه تدريس باز مي ماند. قاعدتا مديران مدرسه مي بايست مسئله را به آموزش و پرورش اطلاع داده و درخواست معلم جديد كنند. آموزش و پرورش در پاسخ به اين درخواست دوهفته از مدرسه مهلت خواسته و پيشنهاد مي دهد طي اين دو هفته يكي از والدين بچه ها اداره كلاس را در حد مرور درس ها به عهده بگيرد. خلاصه اينكه در نهايت اين مسووليت به همسرم واگذار شد و ايشان دو هفته اي است كه با مدرك ديپلم و شغل خانه داري دبير پايه چهارم دبستان موصوف شده اند. تا اينجاي قضيه مهم نيست اما اگر خواندن را ادامه دهيد با من هم عقيده خواهيد شد كه اين ماجرا عجب سوژه عجيب و غريبي است
بايد عرض كنم كه دخترم آيدا دو هم كلاسي دارد كه طي چهار سال گذشته عقب افتادگي ذهني آنها به همه از جمله خانواده و مدرسه ثابت شده است. آيدا در توصيف عقب افتادگي اين دو همكلاسي مي گويد: بلد نيستند يك از يك مي شود چند و وقتي چيزي از آنها مي پرسي سرخ مي شوند و سرشان را روي ميز مي گذارند. هيچ وقت هم حرف نمي زنند
جالب اينكه اين دو دانش آموز طي روزهاي تدريس همسرم زبان باز كرده اند و نه تنها مي دانند يك از يك مي شود صفر بلكه عدد سه رقم را در سه رقم ضرب مي كنند و بدون اينكه سرخ شوند با رغبت پاي تخته رفته و درس پس مي دهند
سطح نمره املاي بچه ها به شكل شگفت آوري بالا رفته طوري كه اولياي مدرسه به شك افتاده و شخصا سر كلاس حاضر شده اند تا مسئله را بررسي كنند. آيدا خودش مي گويد: بچه هايي كه زير 10 مي گرفتند حالا از 19 پايين تر نمي آيند
اداره آموزش و پرورش دو روز پيش معلم جديد را معرفي مي كند اما بچه ها همه گريه كرده و التماس مي كنند كه دوباره مادر آيدا سر كلاس حاضر شود. آنها آنقدر گريه كرده بودند كه مدير مدرسه مجبور شده بود زنگ بزند و از همسرم خواهش كند موقتا سر كلاس برگردد. آنها قول داده اند به شرط اينكه مادر آيدا معلم شان باشد، همه درس هاي شان 20 شود
تكمله: من يك سال سابقه تدريس در دبيرستان... شهرك ژاندارمري را دارم. آنجا هم تقربيا همين وضعيت پيش آمد. معلمين محترم به بنده معترض بودند كه چرا توقع خانواده ها را بالا مي برم؟ برخورد درست اين است كه گاه و بي گاه چند نمره زير ده براي هر كدام ثبت كنم تا بعد اگر مشكلي پيش آمد بتوانم دهان همه را ببندم. من هنر درس مي دادم و در كنار اطلاعات كتاب از سبك ها و مكاتب هنري هم براي بچه ها مي گفتم كه شديدا مورد حمله مدير و معلمين قرار گرفتم، دانش آموزاني كه مست لايعقل به كلاس مي آمدند و در شرط بندي هاي عجيب و غريب روي بازوهاي شان را تيغ مي زدند، بعد از دو هفته علاقه مند شده بودند بدانند رنگ تابلوهاي اكسپرسيون با امپرسيون چه تفاوت هايي دارد
بگذريم سوال من اين است كه چه عاملي باعث مي شود يك خانم ديپلمه خانه دار تا اين حد بچه ها را به درس علاقه مند كند و دو بچه را از منگوليسم نجات دهد؟ پدر و مادر اين دو بچه به شدت از پيشرفت تحصيلي فرزندشان شگفت زده هستند و مدرسه را طي چهار سال گذشته مقصر مي دانند
ياد پسر بچه اي افتادم كه معلمش در مدرسه نمونه دولتي... با سيلي محكمي پرده گوشش را پاره كرده بود و همشهري اجازه نداد گزارشش را كار كنم. يعني جنجال بي جنجال يعني همه دست به دست هم دهيم به مهر تا آموزش و پرورش بتواند در محيطي امن به تربيت منگول ها و خنگ هاي مورد علاقه اش مشغول باشد

۶ نظر:

ناشناس گفت...

من از اين يادداشت نتيجه گرفتم كه شما بايد بشويد وزير آموزش و پرورش و همسرتان هم بشود معاون شما :)

ناشناس گفت...

Wowwwwwwwwwwwwww,bavar kardani nist

ناشناس گفت...

be nazar e man etefaghan bakhshe jalebesh oonjast ke oona az khanoom e shoma khastan ke baraye tadris bere.
akhe yani chi? bar asase che meyeri inkar ro kardan?
aya khanoome shoma va sabegheye ishoon dar tadris ro mishnakhntan?
az oon jalebtar inke bazam azashoon khastan ke bian.
baz ham jalebtar az oon inke khanoom e shoma ham paziroftan ke beran va tadris konan.

bavaram nemishe. kheili masaleye ajibyeeeeeeeeeeeeee

ناشناس گفت...

یازده سالی معلم بودم در زمان حکومت آن رژیم و بسیار شاهد شاهکارهای معلمینی بودم که هر از بر تشخیص نمی‌دادند و مدعی " انسان سازی" بودند. متاسفانه حرفه‌ی معلمی حتا در کشور سوئد کسانی را بخود جذب می‌کند که رشته‌های پول‌ساز آنان را بدلیلی بخود جذب نمی‌کند. این نوشته در بلاگ نیوز لینک شد

ناشناس گفت...

زمانی فکر می کردم تنها راه نجات ابران ابن است که کل آموزش و پرورش را توی دریا بریزند، حالا احتمالن باید فکر کنم روزنامه ها را هم، من را هم، یک نسل نمام را شاید

ناشناس گفت...

گفتی مدینه و کردی کبابم.من توی معلمهام ادمهایی رو به یاد میارم که جاشون تو تیمارستان بود.البته یه چندتا شون.کسانی که از کتک زدن لذت میبردن.اینها چه جوری معلم شده بودند؟