فارس باقري: اداره هواشناسى اعلام كرده است كه به زودى سرما سراسر كشور را فرا خواهد گرفت. كم كم هواى مطبوع پاييزي ناپديد مي شود و سرماى زمستان از راه مي رسد. همينطورهاست ديگر. اين روزها همه چيز در حال محو شدن است. هر روز احساس مي كنيم كه در پيرامونمان چيزهايي در حال محو شدن است. اين احساس ما به پيرامون و اشياء، احساسي نوستالژيك نيست. احساس فقدان و غيبت چيزهايي است كه حضورشان جزء طبيعت و فرهنگ انساني است و ما ناگهان غيبتشان را درمي يابيم. اين روزها همه چيز در حال محو شدن است. لباسي كه به تن مي كرديم، محو مي شود و پوششهاي تازه در راه اند، كتابهايي كه مي توانستند چاپ شوند، كمتر چاپ مي شوند، كافه كتابهايي كه باز بودند، بسته مي شوند، ناشرهايي كه در كار چاپ و نشر دستي داشتند، به تعطيلات ساليانه خود مي روند، صحنه هاي تئاتر از هر تئاتري خالي مي شوند، داستانهايي كه مجوز مي گرفتند، ناچيزتر مي شوند و لباسي كه به تن مي كرديم، كم كم قاعده مند مي شود و ناگهان مجسمه تئاتر شهر ناپديد مي شود
ما چه وقتهايي احساس مي كنيم كه برهنه ايم؟ وقتي كه لباسهايمان را از تن بيرون مي آوريم و گزندگي سرما را بر پوستمان احساس مي كنيم و درمي يابيم كه برهنه ايم، يك روح برهنه
انسان بادكنكي نيست كه روح در آن دميده باشند، اما هر روز چيزي در روح و جسم ما مي شكند و نابود مي شود. هر روز تكه اي از ما جدا مي شود و در هوا پاره پاره مي شود و در فضا مي ميرد. فرهنگ هر كشوري روح آن سرزمين و محصولات فرهنگي اش پوشش آن فرهنگ است
اين روزها صبح كه از خواب بيدار مي شويم ديگر نمي دانيم به زودي چه چيزي محو خواهد شد. در خيابان پشت ويترينهاي خالي كتابفروشيها سرگردان مي گرديم و يكباره سر مي چرخانيم و مي بينيم كه ميدان انقلاب را برداشته اند و ديگر وجود ندارد و ميدان آزادي در دست تعمير است. اين روزها همه چيز در حال محو شدن است. تنها نشسته ايم و به صداي شكستن ها گوش مي سپاريم. خانم ها و آقايان! ما كم كم در حال ناپديد شدنيم. اين كشف دانشمندان عصر ماست: معجزه نامرئي شدن
خبرهاي تازه اي در راه است. فردا يكباره صبح از خواب بيدار مي شوي و مي بيني كه عاشق نيستي. نبايد حيرت كرد. هيج چيز بعيد نيست. كابوسي تازه در راه است. انگار هر روز مدام از كابوسي به كابوسي ديگر مي غلتيم. بايد شال و كلاه كرد. اجسام از آنچه در آينه مي بينيد، به شما نزديكترند
ما چه وقتهايي احساس مي كنيم كه برهنه ايم؟ وقتي كه لباسهايمان را از تن بيرون مي آوريم و گزندگي سرما را بر پوستمان احساس مي كنيم و درمي يابيم كه برهنه ايم، يك روح برهنه
انسان بادكنكي نيست كه روح در آن دميده باشند، اما هر روز چيزي در روح و جسم ما مي شكند و نابود مي شود. هر روز تكه اي از ما جدا مي شود و در هوا پاره پاره مي شود و در فضا مي ميرد. فرهنگ هر كشوري روح آن سرزمين و محصولات فرهنگي اش پوشش آن فرهنگ است
اين روزها صبح كه از خواب بيدار مي شويم ديگر نمي دانيم به زودي چه چيزي محو خواهد شد. در خيابان پشت ويترينهاي خالي كتابفروشيها سرگردان مي گرديم و يكباره سر مي چرخانيم و مي بينيم كه ميدان انقلاب را برداشته اند و ديگر وجود ندارد و ميدان آزادي در دست تعمير است. اين روزها همه چيز در حال محو شدن است. تنها نشسته ايم و به صداي شكستن ها گوش مي سپاريم. خانم ها و آقايان! ما كم كم در حال ناپديد شدنيم. اين كشف دانشمندان عصر ماست: معجزه نامرئي شدن
خبرهاي تازه اي در راه است. فردا يكباره صبح از خواب بيدار مي شوي و مي بيني كه عاشق نيستي. نبايد حيرت كرد. هيج چيز بعيد نيست. كابوسي تازه در راه است. انگار هر روز مدام از كابوسي به كابوسي ديگر مي غلتيم. بايد شال و كلاه كرد. اجسام از آنچه در آينه مي بينيد، به شما نزديكترند
۲ نظر:
حيدربابا، سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون
دؤرت بير يانون بولاغ اوْلسون باغ اوْلسون
بيزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون
دوْنيا قضوْ-قدر، اؤلوْم ـ ايتيمدى
دوْنيا بوْيى اوْغولسوزدى، يئتيمدى
به فارس باقری:
هوا دلمرده
سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است
ارسال یک نظر