خليل عزيز نامه ات را به ابراهيم خواندم نامه اي كه تا به امروزهیچ مهر باطل شدی بر روی تمبرش ننشستهاست و برای اولین بار پست میشود، گريستن يادم رفته بود. گريستم. به هق هق افتادم، چشم هايم تار شد، بي حضور تو، بي حضور ابراهيم، جهان دستي شكسته است آويخته از گردن. دارم شعرت را زمزمه مي كنم شاعر
رفته بودم به شوق ليمو هاي ناسوده ات
حريري از مخيله ي پروانه ها بياورم
باغ در نايره مي سوخت
و پيله ها
غلاف سرنيزه ها بودند
رفته بودم به شوق ليمو هاي ناسوده ات
حريري از مخيله ي پروانه ها بياورم
باغ در نايره مي سوخت
و پيله ها
غلاف سرنيزه ها بودند
دست هايم را ببخش
مي گريم و سبك نمي شوم خليل! چه كنم؟ بي سبب برخيزم و اتاق را گرد بگيرم خوب است
حاليا
بي سبب هم كه شده
برخيز اتاق را گرد بگيريم
يا...اصلا به كوچه و خيابان بزنيم
هر كه پرسيد كجا
بگو دعوت شده ايم
براي چيدن گل مي رويم
از اين همه سايه و ميله و ديوار و ...ديوار
هراسي به دلت راه نده
بيا حلول دستهايي از گل و آيينه را
بر كوچه ها و خيابان ها
به تماشا بنشينيم
كافي ست اندكي باران ببارد
نوشته جواد امانم را بريد ، نوشته پروانه همسر خوش قلب و مهربانش و شعر چاپ نشده ابراهيم كه تير خلاص بود، حتي حرف هاي سيد شعر آرامم نكرد
مي گريم و سبك نمي شوم خليل! چه كنم؟ بي سبب برخيزم و اتاق را گرد بگيرم خوب است
حاليا
بي سبب هم كه شده
برخيز اتاق را گرد بگيريم
يا...اصلا به كوچه و خيابان بزنيم
هر كه پرسيد كجا
بگو دعوت شده ايم
براي چيدن گل مي رويم
از اين همه سايه و ميله و ديوار و ...ديوار
هراسي به دلت راه نده
بيا حلول دستهايي از گل و آيينه را
بر كوچه ها و خيابان ها
به تماشا بنشينيم
كافي ست اندكي باران ببارد
نوشته جواد امانم را بريد ، نوشته پروانه همسر خوش قلب و مهربانش و شعر چاپ نشده ابراهيم كه تير خلاص بود، حتي حرف هاي سيد شعر آرامم نكرد
و من
نوزاده اي كه در آستانه فصلي سرد
زاده شد
و ايمان تلخ مادرش را گريست
اكنون
يخپاره پيرسال رويايي است
كه هر شب
با نگاه دختري از سلاله مادرش
در باغچه آب مي شود
تا هميشه آن دست ها
سبز بمانند
برادران و خواهران ناتني ام
جست و جوي بهاران تان مجابم مي كند
اما من
نوزاده اي كه در آستانه فصلي سرد
زاده شد
حضور هموار زمستان را
ايمان آورده است
و تنها
در آغوش دختري از سلاله مادرش
گرم مي شود اكنون
نوزاده اي كه در آستانه فصلي سرد
زاده شد
و ايمان تلخ مادرش را گريست
اكنون
يخپاره پيرسال رويايي است
كه هر شب
با نگاه دختري از سلاله مادرش
در باغچه آب مي شود
تا هميشه آن دست ها
سبز بمانند
برادران و خواهران ناتني ام
جست و جوي بهاران تان مجابم مي كند
اما من
نوزاده اي كه در آستانه فصلي سرد
زاده شد
حضور هموار زمستان را
ايمان آورده است
و تنها
در آغوش دختري از سلاله مادرش
گرم مي شود اكنون
عكس ها: سمت راست زنده ياد ابراهيم رزم آرا و همسرش پروانه حسين خاني، سمت چپ: خليل شيخلو شاعر مجموعه "بي حضور تو" و ابراهيم رزم آرا
۱ نظر:
با درود به شما
مرگ تاسف برانگيز ابراهيم دوست و همشهرى عزيزمان شاعرى كه مى رفت خود را ميان شاعران دهه ثبت كند موجى از غم و اندوه بر خاطرمان پاشيد البته من چند روزى بيشتر نيست كه خبر را دريافت داشته ام اگر چه چند ماهيست كه اين ضايعه به وقوع پيوسته است اما ممنونم از شما و سپاس گذارم كه ياد و خاطره ء دوستى شاعر را گرامى داشته ايد متاسفانه خيلى ها كه دم از رفاقت و انسانيت مى زنند نمى دانم چرا در مرك دوستانشان سكوت مى كنندمن نيز گفتارى كوتاه بعنوان در سوك ابراهيم در وبم منتشر كرده ام كه اميدوارم بتوانم در فرصتى مناسب نسبت به انتشار مطالبى كه مى دانم مفيد واقع خواهد شد اقدام كنم در ضمن متشكرم كه از خليل عزيز و همجنين از همسر هنرمند زنده ياد ابراهيم رزم ارا خانم بروانه ياد كرده ايد متاسفانه به علت دورى از وطن جزئيات فوت و همجنين مراسمات و احوال خانواده اش برايم مجهول مانده اگر خبرى داريد دريغ نفرمائيدسر بلند و سر افراز باشيد
ارسال یک نظر