۲۵ تیر ۱۳۸۷

هفته اي يه بار آدمو نمي كشه

خوآنيتا همه ش منو از اين سينما به اون سينما مي كشونه تا بشينيم پاي اين فيلاي جنگي منگي پر اين مرداي خداييش خوش قيافه كه هميشه م خيلي تر و تميز تير مي خورن، همچين كه از ريخت و قيافه نيفتن، هميشه م كلي وقت دارن كه قبل كشيدن نفس آخر به يه دختر خوشگل تو شهرشون عشق برسونن، همون دختري كه اول فيل سر اين كه طرف تو مهموني رقص مدرسه چي بپوشه باهاش كلي جر و بحث داشتن. بعضي وقتا هم يارويي كه داره خيلي تميز نفس آخرو مي كشه كلي فرصت داره مداركي رو كه از جنرال دشمن گرفته، برسونه دست همقطاراش يا اصلا كل داستان فيلو توضيح بده. تو همين اوضاع احوال، باقي سربازاي خوش قيافه ي دور و برش، هم قطاراش، سر فرصت وامي ستن به تماشاي جون كندن خوش قيافه ترين مرد دنيا. بعدش ديگه هيچي نمي بينيم، فقط صداي شيپور خاموشي رو مي شنويم كه سر صبر و دل سير مي زنن.
بعدشم شهر سربازه رو مي بينيم كه مردم عينهو مور و ملخ توش جمع شده ن، با شهردار و كس و كار سربازه و دوست دخترش و گاهي هم رييس جمهور كه همه دور تابوت يارو جمع شده ن سخراني مي كنن و به سينه همديگه مدال مي زنن و همه م همچين تر و تميز و اتو كشيده ن كه انگار عزا نيست، اومده ن عروسي.
بازهم در هم تنيدگي عشق جسماني، ناپختگي، نوجوانان 14 ساله كه به شخصيت هاي مركزي داستان ها و رمان هاي سلينجر تبديل مي شوند و جنگ.
جي . دي. سلينجر - نشر نيلا - اميد نيك فرجام و ليلا نصيري ها

هیچ نظری موجود نیست: