۰۵ مرداد ۱۳۸۷

پيرمردي كه داستان هاي عاشقانه مي خواند

پير مرد خرچنگ هاي خوشمزه را كه خورد دندان هاي مصنوعي اش را به دقت تميز كرد، لاي دستمال پيچيد و كناري گذاشت. سپس ميز را تميز كرد و خرده غذاها را از پنجره بيرون ريخت، بطري عرق فرونترا را باز كرد و يكي از رمان ها را برگزيد.
باران او را از هر طرف احاطه كرده و خلوتي بي همتا برايش به ارمغان آورده بود.
رمان آغاز زيبايي داشت:
پل دختر را پر حرارت بوسيد. كرجي بان كه همدست ماجراجويي هاي او بود رويش را برگردانده و وانمود مي كرد كه آن دو را نمي بيند و گاندولا كه دور تا دورش بالش هاي نرم گذاشته بودند آرام و خرامان در كانال هاي ونيز پيش مي رفت.
اين بخش را چندين بار خواند.
گاندولا ديگر چيست؟
در كانال پيش مي رود، پس بايد نوعي قايق يا كرجي باشد. اما پل اصلا آدم محترمي نيست زيرا جلو چشم دوستش، همدست ماجراجويي اش، دارد دختر را "باحرارت" مي بوسيد.
با اين همه، از آغاز رمان خوشش آمد.
انديشيد كه نويسنده كاملا حق داشته از همان ابتدا روشن كند آدم بدها چه كساني اند. اين كار مانع از بدفهمي ماجرا و همدلي با شخصيت هاي بد مي شد.
و اما بوسه "پر حرارت" ديگر چگونه است؟ چگونه مي توان كسي را پر حرارت بوسيد؟
"دولورس انكارناسيون دل سانتيسيمو ساكرامنتو استوپينان اوتاوالو" را چند بار بوسيده بود. شايد بدون اينكه خودش متوجه باشد يكي از آن بوسه ها، همچون بوسه پل در رمان، پر حرارت بوده است. ولي به هر حال بوسه هاي فراواني در كار نبود زيرا زنش يا خنده اش مي گرفت يا مي گفت كه بوسه گناه دارد.
بوسه هاي پر حرارت. ناگهان دريافت كه فقط چند بار كسي را بوسيده است. آن هم فقط زنش را، زيرا شووارها با بوسه ميانه اي نداشتند.
زن و مرد شووار يكديگر را، سر تا سر بدن راف حتي در حضور ديگران نوازش مي كردند. ولي حتي در اوج عشق ورزي نيز بوسه اي در كار نبود. زنان عشق شان نيرومند تر بود و در نتيجه سرودهاي همراهي كه مي خواندند تاثير بيشتري داشت.
نه شووارها با بوسه ميانه اي نداشتند.
نيز به ياد مي آورد كه زماني يك از جويندگان طلا را با يكي از زنان جيبارو ديده بود. زن بيچاره به اميد جرعه اي مشروب دور و بر مهاجران و ماجراجويان پرسه مي زد. هر كسي مي توانست او را به گوشه اي ببرد و تصاحب كند. زن بيچاره كه الكل عقل از سرش ربوده بود، اصلا نمي فهميد كه با او چه مي كنند. اين بار جوينده طلا او را كنار ساحل كشانده بود و مي خواست لب بر لبش بفشارد.
زن همچون حيواني وحشي واكنش نشان داد. مرد را كنار زد، مشتي ماسه به چشمش پاشيد و رفت آن سو تر بالا آورد. آشكار بود كه حالش به هم خورده است.
اگر بوسه پرحرارت اين بود پس پل رمان چه آدم بي نزاكتي بود!

نوشته لوئيس سپولودا - نشر هرمس - محمد شهبا

هیچ نظری موجود نیست: