۱۸ شهریور ۱۳۸۶

ترجمه فقط ترجمه هاي بد

اجازه دهيد حرف آخر را اول بزنم: من از ترجمه هاي بد و بازاري بيشتر خوشم مي آيد تا ترجمه هاي معروف آدم هاي معروف اما براي دليل به چند نمونه دم دستي اشاره مي كنم
برخي مترجمين فارسي را خوب بلد نيستند اگر چه امكان دارد بسيار پر كار و به روزتر از سايرين باشند. در اين زمينه مثالي نمي زنم اما همين قدر مي توانم بگويم كه به شخصه با آن ها مشكلي ندارم. من به تجربه دريافته ام كه اين كتاب ها را مي توان هم زمان با دونثر خواند: يكي نثر كتاب و دوم نثري كه هنگام خواندن در ذهن شما شكل مي گيرد
البته عكس اين مسئله هم وجود دارد، يعني مترجميني كه زبان اصلي را خوب بلد نيستند، تعداي از اين گروه به دليل تسلط بر فارسي عيب خود را مي پوشانند به ويژه در شعر كه مي شود مدعي بازسرايي شد اما مترجمين آثار منثور زماني عيب كارشان برملا مي شود كه آنها را با ترجمه ديگران مقايسه كنيم. من مترجم شعري را مي شناسم كه زبان اصلي را در حد 20 درصد هم بلد نيست و همين طور مترجم معروفي كه بخش هايي از يك كتاب مهم را اصلا ترجمه نكرده است. در اين ميان دسته ديگري را هم مي توان در نظر گرفت كه با زبان واسط ترجمه كرده اند مثل ترجمه هاي متعدد آقاي پوري روي شعر يونان، تركي استانبولي و... من به وضوح عيوب عميق كار وي را روي ترجمه هاي تركي مي بينم در عين حال كه منكر ارزش هاي او نيستم
مي توان زبان ها را از نظر گستردگي فعل، فنوتيك و دستور زبان به دو دسته فلات يا تخت و حجم دسته بندي كرد حال اگر زبان اصلي حجم و زبان واسط و پس از آن زبان مقصد فلات باشد امكان ريزش معنايي به ويژه در شعر بسيار است كه در مورد ترجمه اشعار تركي استانبولي كه يك زبان حجم است به انگليسي و سپس فارسي كه هردو فلاتند اين مشكل به وضوح ديده مي شود
گروه ديگر ترجمه ها متعلق به مترجميني است كه فارسي را خوب بلدند و تمام سعي آنها در فارسي شدن اثر است، آنها نيازي نمي بينند اثر را تزئين كنند و در ترجمه خود براي به رخ كشيدن توانايي هايشان غلو كنند. خانم صاحب خانه ترجمه پرويز داريوش را مثال مي زنم كه داراي نثري روان، فارسي و سالم از نظر ويرايش است اما داريوش وسواس بي خودي به خرج نمي دهد و غلو نمي كند اين ترجمه ها در كنار آثار كساني كه فارسي را خوب بلد نيستند مورد علاقه من است نمونه عالي اين شكل از ترجمه، ترجمه دكتر سعيد نفيسي است بر روي ايلياد و اوديسه هومر كه اين دو را با انه ايد كزازي مقايسه خواهم كرد
شكل ديگري از ترجمه متعلق به كساني است كه در فارسي شدن اثر اغراق بيش از حد كرده اند. ترجمه دكتر كزازي بر انه ايد همين حالت را دارد. وي با اين برداشت كه اصل متن آركائيك است سعي كرده تا از پارسي قديمي و تا حدودي موزه اي بهره جويد. هنگام خواندن اين اثر بايد لغت نامه اي كنار خود داشته باشيد و يا مدام به پانويس ها مراجعه و در پي معناي آبخوست و بغ بانو باشيد. كتاب مدام شما را در جاذبه و دافعه اي پياپي قرار مي دهد: از يك سو مسير داستان به شما مي گويد زود باش بخوان، دنبال كن، از سوي ديگر زبان كزازي مي گويد ايست كجا مي روي؟ بگرد دنبال معني پادافره و تا مي خواهيد دور شويد همان نثر آركائيك مي گويد بي خيال انه مرا بخوان و از نثر پارسي لذت ببر. كزازي آنقدر وسواس دارد كه به عنوان نمونه حتي در حد يك ويرگول اشتباهي را در انه اش نخواهيد ديد. آيا واقعا اين همه وسواس لازم است؟ دكتر نفيسي هم در ترجمه آثار هومر همان مشكل را پيش رو دارد يعني با متني آركائيك طرف است و بايد به زباني ترجمه كند كه آن فضا را القا كرده باشد. او راه حل رندانه اي را يافته است به اين معني كه لحن اثر را به گونه اي تنظيم كرده كه خواننده فكر مي كند نثري باستاني را مي خواند در حالي كه تمامي لغات، لغات روزند
شكل ديگري از ترجمه كه معمولا از آنها به عنوان ترجمه خوب ياد مي شودف ترجمه هايي هستند كه اگر از دوستي هديه نگيرم، حاضر به خريدن شان نيستم مثل ترجمه استاد صالح حسيني روي قمارباز داستايوفسكي. دراين ترجمه ها علاوه بر فارسي شدن و يا شايد اغراق و سعي در فارسي تر شدن، تلاش مي شود نهايتا كار ايراني شود. لابد منطقي كه پشت كار است مي خواهد بگويد در اين حالت خواننده احساس نزديكي بيشتري با كتاب خواهد كرد اما واقعيت اين است كه در اين حالت ما كتابي روسي نمي خوانيم بلكه كتابي ايراني مي خوانيم كه شخصيت هاي آن نام هايي روسي دارند. فضا، فضايي ايراني است و ايچ ها و اف ها با چنان اصطلاحاتي با هم ديالوگ برقرار مي كنند كه آدم تعجب مي كند: مثلا در همين قمارباز الكسي ايوانيچ به ميس پولينا مي گويد از تو به يك اشاره از من با سر توي دره افتادن
بنابراين به من حق مي دهيد دنبال ترجمه هاي بد از مترجمين گمنام باشم؟

۵ نظر:

ناشناس گفت...

واي خدا از دهنتون بشنوه كه حرف دل من رو زدين. يكي از مهم‌ترين مشكلات من در انتخاب كتاب، همين مترجمه. چند وقت پيش كتاب صيد قزل‌آلا در آمريكا رو شروع كردم كه بخونم؛ بسكه ترجمه‌ش بد بود نتونستم. مترجم كه مي‌شناسمش تو حرف زدن عادي‌ش انقدر جملات رو مي‌پيچونه و اداي بازي زباني درمياره كه نگو اونوقت يك داستان پرتكنيك رو ترجمه كرده و به نظر من يك افتضاح به بار آورده

ناشناس گفت...

آقاي پوري هم كه خيلي زحمت مي‌كشن و واقعا براي شخصيتشون احترام قائلم، شعرهاي ناظم حكمت رو واقعا خراب كردن. به نظر من ايشون كه زبان تركي استانبولي رو نمي‌دونن و با فرهنگ ترك‌ها هم آشنا نيستن، نبايد اين كار رو بكنن. البته ترجمه‌هاي عربي‌شون رو دوست دارم البته چون زبان عربي نمي‌دونم مقايسه هم نمي‌تونم بكنم

ناشناس گفت...

تقريبا يكي دو ماه پيش مجموعه داستان‌هاي كوتاه ماركز رو خريدم با ترجمه سيامك گلشيري و در هنگام خواندن اون كتاب هم افسوس خوردم . به نظرم خيلي بهتر مي‌شد ترجمه‌ش كرد. البته گلشيري از انگليسي ترجمه كرده و مي‌دونين كه مترجم خوب براي آثار اسپانيولي نداريم. خلاصه سرتون رو درد نيارم همين مشكل ـ نبودن ترجمه خوب يا كم بودنش ـ باعث شد شروع كنم به يادگيري زبان اسپانيولي. چون ادبيات آمريكاي لاتين رو خيلي دوست دارم و البته با توجه به اشتراكات زباني كه با تركي استانبولي داريم وسوسه شدم كه اين زبان رو هم طوري ياد بگيرم كه بتونم به خوبي ترجمه كنم. حالا همزمان دارم دو تا زبان مي‌خونم كه نمي‌دونم مي‌تونم توي هر دو موفق بشم يا نه

محمد مطلق گفت...

خانم ملك محمدي در مورد يادگيري همزمان دو زبان به شما تبريك مي گم. ادامه بديد حتما موفق مي شويد به ويژه اينكه يادگيري زبان براي خانم ها ساده تر است

ناشناس گفت...

آقاي مطلق عزيز
البته من ترك ايراني‌ هستم
پدرم اهل شبستر و ماردم تبريز
ولي براي همه اقوام احترام قائلم و وقتي به قومي توهمين مي‌شود گويي به من توهين شده است. نمي‌دانم چه چيز باعث شده ما ايراني‌ها همديگر را كوچك و حقير بدانيم و خود را بزرگ