۰۵ مهر ۱۳۸۶

مسيح در پاتريارك پاندز

شاعر كه همه گفته هاي سردبير برايش تازگي داشت، به دقت به سخنان ميخاييل الكساندرويچ گوش مي داد و با چشمان گستاخ سبزش به او خيره شده بود و گهگاه سكسكه اي مي كرد و زير لب به آب زردآلو فحشي مي داد. برليوز گفت
حتي يك دين شرقي هم پيدا نمي شود كه در آن باكره عفيفه اي خدايي را به اين دنيا نياورده باشد و مسيحيان كه هيچ خلاقيتي نداشتند، مسيح خود را دقيقا با همين الگو خلق كردند. واقعيت اين است كه مسيج هرگز وجود خارجي نداشته. اين نكته اي است كه بايد به آن توجه كرد
تازه وارد از كنار نيمكت شاعر و سردبير گذشت، از گوشه چشم نگاهي به آنها انداخت و ايستاد. سپس ناگهان بر نيمكتي نشست كه يكي دو قدم آن طرف تر قرار داشت. برليوز فكر كرد"آلماني است" بزدومني انديشيد"انگليسي است چون توي اين هواي گرم دستكش به دست داشت." برليوز گفت
مي دانيد، توصيف شما از تولد مسيح، پسر خدا، بغايت طنزآلود بود ولي نكته مضحك اين است كه قبل از مسيح نيز چندين فرزند ديگر خدا مانند آدونيس فينقي، آتيس فريجيه اي و ميتراي پارسي ها به دنيا آمده بود
شخص ناشناس، با لهجه اي خارجي ولي به زبان روسي سليس گفت
مرا مي بخشيد كه بي آنكه خودم را معرفي كنم مزاحم مي شوم... ولي موضوع بحث فاضلانه شما آنقدر جالب بود كه

مرشد و مارگريت. ميخاييل بولگاكف. عباس ميلاني
پي نوشت اول: من فكر ميكنم تازه وارد مسيح است
پي نوشت دوم: دور از چشم
داود وسط داستايوفسكي خواني لايي كشيدم و رفتم سراغ بولگاكف
پي نوشت سوم: يادداشت هاي كتاب و توهم ادامه دارد، البته فكر مي كنم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

یاد یه دیالوگ از فیلم میم مثل مادر افتادم؛ همون جایی که پسرِه ـ اسمش یادم نیست ـ‌به همسایه‌ی مسیحی خودش ـجمشید آریاـ می‌گه: مسیح هیچ‌وقت دلش واسه پدرش تنگ نمی‌شد