۲۶ مهر ۱۳۸۶

لعنت خدا بر ادبيات

غصه ام مي گيرد وقتي به حال و روز خيال پردازان زندان ادبيات فكر مي كنم، خداوند به آنها غضب كرده است؟ شايد. گاهي سوله اي بزرگ را تصور مي كنم كه عده اي ديوانه وار با چشماني دريده و حريص، كنار هم نشسته اند و ميان انبوه كتاب ها، تئوري ها و انديشه ها سرگشته و حيرانند. آنها حتي مجال احوال پرسي از هم را ندارند. بايد خواند، بايد خواند، بايد خواند با نااميدي بايد خواند. كاميون ها از راه مي رسند و بارشان را خالي مي كنند وسط سوله. كاميون كاميون كتاب كاميون كاميون تئوري، كاميون كاميون فلسفه. چقدر بايد خواند؟ تا مي آيي از كتابي كه در دست داري لذت ببري هزاران كتاب ديگر روي سرت آوار مي شود، حتي كتابي را كه به نيم نگاهي مراقبش بوده اي ، زير آوار مدفون شده است. آيا اين غضب خداوند بر اين جماعت نيست؟ هر يك از اين ديوانگان كه مثل اتومبيلي شش سيلندر از فرط فراخي باك هاي شان، در حال آتش زدن خود هستند، چه گناهي كرده اند؟ اگر مي نشستند و شيمي مي خواندند يا مباني مكانيك بهتر نبود؟ راستي براي آنكه متخصص مكانيك شوي چقدر بايد بخواني؟ ده كتاب، پنجاه كتاب؟ دويست كتاب؟ هزار كتاب؟ واقعا نمي شود با هزار كتاب، شيمي دان شد؟ شايد با هزار كتاب شيمي، آدم جايزه نوبل هم ببرد. هزار كتابي كه معلوم است كدام ها هستند. اما اسيران بدبخت ادبيات حتي اگر نوبل هم ببرند، يكي پيدا مي شود كه بگويد چيزي نمي فهمد! اين غضب خداوند نيست؟
من عين القضات مي خوانم و غرقم در بحور عروضي، كنار دستي ام شعر معاصر مي خواند و زيبايي شناسي شعر نو، آن طرف تر يكي رمان مي خواند، آن طرف تر يكي غرق هايكو است، تو هم كه بند كرده اي به نماشنامه و مدام مي گويي پيش از مرگ نمي رسم كه همه نمايشنامه هاي خوب جهان را بخوانم. بغل دستي ات تاريخ ادبيات مي خواند و دنبال اين است كه بالا خره مولوي به سوريه كه مي رفت از رشت هم گذشته است يا نه؟ كداممان ادبيات را مي خوانيم؟ كداممان از مرحله پرتيم؟ اصلا ادبيات چيست و چطور بايد يادش گرفت؟ ياد گرفتن و همين؟ پس كي غصه بخوريم و قيافه مغموم به خود بگيريم؟ كي به كافه برويم و به هم نشان دهيم كه چقدر ظريف و انديشه ورز و غم زده ايم؟ لعنت خدا بر تو ادبيات

هیچ نظری موجود نیست: