۱۹ مهر ۱۳۸۶

يك داستان نفرت انگيز

ايوان ايليچ به دور ميز نگاه كرد و متوجه شد كه بيشتر ميهمان ها مستقيم نگاهش مي كنند ومي خندند. اما عجيب تر از همه آن بود كه او نه تنها از اين موضوع مطلقا نگران نشد، بلكه يك قلپ ديگر از گيلاسش خورد و با صداي بلند شروع به صحبت كرد: خانم ها و آقايان! همان طور كه چند دقيقه پيش به آكيم پتروويچ مي گفتم، روسيه،... بله، دقيقا! روسيه... خلاصه كلام، متوجه من ظو رم كه هس تيد... روسيه به اعتقاد بي نهايت عميق من، انسان - نيت را تجربه مي كند
يك نفر از آن طرف ميز تكرار كرد: انسانيت
انسا انسا
ميو ميو
يك داستان نفرت انگيز - داستايوفسكي - شهلا طهماسبي

۶ نظر:

ناشناس گفت...

سلام . اینطور که شما از داستایوسکی می نویسید هوس کردم دوباره همه آثارش رو بخونم. واقعیت اینه که بعد از 20 سال آدم باید بسیاری از خوانده هایش رو تجدید کنه و بخصوص آثار داستایوسکی که شاید درکش برای یه آدم 18 یا 19 ساله سخت باشه و نیاز هست در سنین ماینسالی بازخوانی بشن

ناشناس گفت...

صفحه‌ت خوب شده محمد خیلی. این قالب سنگین و خوبه. کمی فقط کاش .. کمی فقط کم‌رنگ بود.. یعنی رقیق‌تر بود این زمینه. به هرحال خوبه که سامون گرفته.
و اما داستایوسکی... به گمانم بد نیست با داوود پنهانی جلسه‌ای ترتیب بدی جایی غیر رسمی که دورخوانی بشه این نویسنده خوب.. قربان تو

ناشناس گفت...

نمی دونم چرا از نویسندگان روس نمی تونم کتاب بخونم. آخرین کتابی که از یه نویسنده‌ی روسی خوندم،ماری بود. اسم نویسنده هم یادم نیست.برادران کارامازوف رو توی 14 یا 15 سالگی خوندم و تا اونجا که یادم می‌یاد هیچ چی نفهمیدم. کسی نبود راهنماییم کنه و بگه این کتاب الان به دردت نمی خوره یا حداقل ترجمه‌ی خوبش رو به من معرفی کنه. این کارها وظیفه دبیرهای ادبیات ِ که می‌دونین سواد این چیزها رو ندارن. شاید به خاطر همون تجربه تلخ ِ که علاقه‌ای به نویسنده‌های روس ندارم. یه نسخه از کتاب خرمگس که چاپ سال 41 شمسی ِ سال‌ها توی کتابخونه‌م بود و هربار که می‌خواستم شروع کنم و بخونم، نمی تونستم و آخرین بار دو هفته‌ی پیش تصمیم گرفتم که این کتاب رو با جدیت شروع کنم که انقدر ویرایشش قدیمی بود که باز هم نتونستم و شاید برای همیشه گذاشتمش کنار

ناشناس گفت...

راستی اگه جلسه گذاشتین به من هم بگین شاید تشویق بشم به خوندن ادبیات روسیه

محمد مطلق گفت...

راستش را بخواهيد خانم ملك محمدي من هم به اندازه كافي از معلمين و اساتيد محترم دانشگاه ضربه خوردم تا حدودي هم وقتي حرف اين چيزها به ميان مي آيد سر درد مي گيرم از به ياد آوردن كلاس هاي دانشگاه. با اين همه عصياني كه در وجود همه هاها هست هميشه نجات دهنده بزرگي است گو اينكه تربيت نشده باشد و تكليفش را با قدم بعدي نداند. من ادبيات روس را خيلي ديرتر از شما شروع كردم شايد 19 سالگي كه براي اولين بار با داستايوفسكي و جن زدگانش آشنا شدم اما واقعيت اين است كه فكر مي كنم حالا وقت بازخواني است نه تنها داستايوفسكي بلكه همه نويسندگان بزرگ.الان دارم سرخ و سياه استاندال را مي خوانم و ترسي از اين ندارم كه بگويند خاك بر سرت تا حالا نخوانده بودي؟ شكسپير را بارها و بارها دوره كرده ام اما همين كافي است؟ احساس مي كنم چيزي از شكسپير نمي دانم و ترسي هم از گفتنش ندارم.مي دانيد خانم ملك محمدي من از آدم هاي به روز لجم مي گيرد و وقتي آدم هاي به روز را مي بينم دوست دارم برگردم به سوفوكلس. دنيايي از كتاب هاي خوب پشت سرمان خوانده و نخوانده باقي است. مي شود دن آرام شلوخوف را نخواند؟ مي شود كافكا را دوره نكرد؟ اين ها كتاب هاي ماهيت ساز هستند و بايد مدام مرور شوند. ادبيات روس هم مملو است از اين كتاب ها. داستايوفسكي آنقدر اهميت دارد كه مي توانيم بگوييم ادبيات قبل از داستايوفسكي و ادبيات بعد از داستايوفسكي. چطور مي شود از اين مرد گذشت. ماها احتياج داريم از نقطه صفر شروع كنيم و مثل تراكتور جلو برويم.
راستي در مورد جلسه اصلا چنين قراري نگذاشته ايم و فكر مي كنم واقعا حرفي هم براي گفتن وجود نداشته باشد. وقت نيست بايد و خيلي چيزها را بايد قبل از مردن خواند. مثل هميشه از لطفت ممنون

ناشناس گفت...

آره/باید شروع کنم