۰۶ آبان ۱۳۸۶

يادداشتي بي سرانجام به احترام خورخه لوئيس بورخس

اگر بخواهيم در مورد يادداشت هاي 150 صفحه اي خورخه لوئيس بورخس بر كمدي الهي دانته بنويسيم، درست تر بگويم "نه مقاله و دو سخنراني درباره دانته و هزار و يك شب، به ترجمه محمد رضا رادنژاد و كاوه سيد حسيني" يا بايد بي كم و كاست 150 پست بگذاريم يا مقاله اي متشتت و پراكنده بنويسيم كه ما را به هيچ سرانجامي نخواهد رساند. اين كتاب حاصل حيرت نويسنده اي چون بورخس است و براي ما هم حاصلي جز حيرت ندارد. متحيرم و بس. با اين همه به چند بارقه كه از تماشاي اين تصوير حيرت افزا اجازه ظهور و بروز مي يابند اشاره مي كنم بورخس براي يادگيري آلماني شيوه عجيبي را آزمود و آن خواندن فلسفه شوپنهاور و نيچه به زبان آلماني بود. او اين شيوه را در مورد زبان ايتاليايي هم امتحان كرد يعني متن ايتاليايي كمدي الهي دانته را با ترجمه واژه به واژه انگليسي آن خواند، آن هم در تراموايي كه هر روز صبح او را به كتابخانه ملي آرژانتين – محل كارش- مي برد. خودش مي گويد به بهشت كه رسيدم متوجه شدم بدون ترجمه مي توانم متن اصلي را بخوانم
بورخس با كمي اغراق كمدي الهي را تنها اثر ادبي همه دوران مي داند
بورخس عاشق نيچه است يعني كسي كه به خاطر عشق به او آلماني را آموخته است اما بي رودربايستي در مقابل اين نظريه نيچه درباره دانته مي ايستد كه او را كفتار مي نامد، كفتاري كه در گورستان ها شعر مي گويد، خب البته از نيچه هم بعيد نيست. او كانت را هم به تمسخر "پدر روحاني" ناميد كسي كه عاشق نيچه مي شود بايد او را با همين مسخره بازي هايش دوست بدارد
بورخس معتقد است از قرون وسطي نبايد آن همه بد گفت چرا كه در اين دوران اثري چون كمدي الهي خلق شده است و همين براي درخشان بودن اين اعصار كافي است
در كمدي الهي نه كلمه اي بيش و كلمه اي زياد است و نظريه بورخس در اين باره چيز عجيبي است. او معتقد است اين شيوه را نبايد حمل بر بلاغت دانته بلكه بايد نشانه اي از صداقت او بدانيم
بورخس مي گويد كمدي الهي را بارها و بارها با تمامي چاپ ها و نسخه ها و تاويل ها و تفسيرهايش خوانده است و متوجه شده است كه در سده هاي ميانه اين اثر را ديني و قرن 18 تاويل تاريخي كرده اند و حالا مسئله مسئله زيبايي شناسي است
بورخس بخش داستان اوليس را كه در هيات گلوله آتش و در محلي كه جايگاه عذاب مشاوران بد و فاسد است، به شكلي عجيب تاويل مي كند. او مي گويد دريا نشانه منطقه ممنوعه در ادبيات غرب است و اوليس( قهرمان اوديسه هومر) توانست به دريايي كه تمام نيم كره جنوبي را گرفته وارد شود و كوه برزخ را كه كوه عظيم و سياهي است از دور ببيند و همين شد كه كشتي اش غرق شد در حالي كه خود دانته هم از همين جا سفرش را آغاز مي كند اما با كمك خداوند و نور الهي بعد بورخس از اينجا به كشف قاره آمريكا نقب مي زند كه تقريبا به حالت اغما فرو خواهيد رفت. توضيح اينكه اوليس در اوديسه هيچگاه غرق نمي شود بلكه به عشق همسرش پنه لوپ و فرزندش تلماك پس از سال ها سرگرداني در بازگشت از جنگ تروا به سرزمين خود آخايي بر مي گردد. اما دانته كه يك ايتاليايي است و تمدن روم را ارجح از يونان مي پندارد به تبع استادش ويرژيل اوليس را در دريا سرگردان مي گذارد و او را نزديك كوه برزخ در دريا غرق مي كند. انتقام سختي است نه؟
بورخس را بايد يك ايراني تمام عيار به حساب آورد او داستان هزار و يك شب را با نام ايران مي شناسد و "شب هاي عربي" يعني ادعاي اعراب كه اين داستان ها را به آنها نسبت مي دهد چندان به مذاقش خوش نمي آيد. او عطار را هم بهتر من و شما مي شناسد و در مقايسه عقاب دانته كه نشانه امپراتوري روم است با سيمرغ عطار، بي هيچ ترديدي سيمرغ را ارجح مي داند و مي گويد عقاب يعني همان نشانه اي كه اكنون وارد تبليغات تجاري غرب شده مجموعه اي از چند پادشاه است كه آني و لحظه اي است اگرچه اين پادشاه ها به خود مي گويند من و نه ما. اما سيمرغ سراسر چيز ديگري است. سي مرغي است كه هر كدامشان سيمرغ اند و سيمرغ سي مرغي است كه وقتي با خود سخن مي گويند با سيمرغ يعني باخود سخن مي گويند و... و... و
بورخس درخشان ترين نقطه تمدن غرب را كشف تمدن ايران در تمدن يونان مي داند و مي گويد اين جذبه چنان بود كه اسكندر را ايراني كرد
او تراژيك ترين صحنه كمدي الهي را لحظه اي مي داند كه دانته در بهشت و نزديك به عرش الهي بئاتريس را گم مي كند. بئاتريس برمي گردد و لبخند مي زند و ناپديد مي شود. تناقضي عجيب و دردناك كه بورخس ان را مربوط به شخصيت حقيقي دانته مي داند يعني دانته اي كه مي نويسد نه دانته اي كه سفر مي كند. بورخس درست مي گويد چگونه ممكن است انسان در بهشت غمگين شود و البته خود دانته هم به غمگيني خويش اشاره اي نمي كند. همچنان كه به شادماني فرانچسكا در دوزخ، جايي كه با عشق ممنوع خويش يعني خواهرش در توفان هاي سياه سرگردان است. اما اجازه دهيد بگويم مثل روز روشن است كه چرا بورخس اين لحظه هاي دردناك را خوب كشف مي كند. براي آنكه او خود همچون دانته به لبخندي عاشق شد و تا انتهاي عمر از داشتن بئاتريسي محروم ماند. تا جايي كه مدام مي ترسيد نوشته هايش اعترافي به اين مسئله باشد. شايد براي همين وقتي به لبخند بئاتريس مي رسد قلمش رگبار مي شود و بي تاب و بي امان مي نويسد
بئاتريسي كه لباس قرمز مي پوشيد، بئاتريسي كه يك بار هم پاسخ سلام دانته را نداد، بئاتريسي كه همسر... شد، بئاتريسي كه در 24 سالگي مرد و دانته چنان در مورد او نوشت كه هيچ كس درباره زني نگفته و ننوشته است

۱ نظر:

Turkay گفت...

salam
yaxci yazirsan yaz...
kimse gozlemezsede yaz...
yaz ancaq aradan bir turkimizdende yaz...
ancaq yaz