پراپ در "ريخت شناسي قصه هاي پريان" شكل تازه اي از بررسي عناصر متن ارائه مي دهد، شكلي ساده و علمي كه نظريه پردازان آن را يكي از پايه هاي اساسي ساختارگرايي دانسته اند. اهميت اين كتاب كه قدر آن در كشور ما باوجود ترجمه بسيار خوبش به همت آقاي فريدون بدره اي، كمتر شناخته شده، تا حدي است كه مي توان ادعا كرد بدون آن نه تنها پژوهش در زمينه ادبيات شفاهي، بلكه اساسا تحقيق و نقد و بررسي در همه زمينه هاي ادبي غير ممكن خواهد بود. اجازه دهيد مدعاي خود را رنگ بيشتري بزنيم و بگوييم توليد اثر و نقد اثر بدون در نظر گرفتن يافته هاي پراپ گناه بزرگي است و عجيب اينكه زبان و شيوه استدلال او به گونه اي است كه فهم مسير پژوهش را براي هر علاقه مندي ميسر مي سازد. من پيش از خواندن اين كتاب احساس مي كردم بايد رابطه اي پنهاني ميان اوليس، قهرمان اوديسه با انه قهرمان انه ايد و سپس دانته در كمدي الهي، ژولين در سرخ و سياه، پرنس ميشكين در ابله و هولدن کالفیلد در ناطور دشت باشد. بعد از خواندن ريخت شناسي اين احساس تقويت شد و من حالا با اطمينان مي توانم بگويم همه اين قهرمانان در واقع يك نفر هستند. پراپ به ما ياد مي دهد به شكلي استقرايي يك داستان را به اجزا تشكيل دهنده اش تقسيم كنيم اين اجزا همان موتيف ها هستند كه در قدم بعدي مي توانيم آنها را رده بندي و بعد از رده بندي و تعريف به كليتي كه داستان است برسيم و در نهايت ارزش و جايگاه تاريخي آن را بيابيم. من به موتيف هاي اساسي در اين چند داستان اشاره مي كنم و بس. قضاوت با شما
اوليس از تراوا به آخايي سفر مي كند
انه از تروا به ايتاليا سفر مي كند
دانته از فلورانس به دوزخ سفر مي كند
ژولين از ويرژي در فرانش كونته به پاريس سفر مي كند
ابله از سوييس به روسيه سفر مي كند
هولدن كالفيلد از مدرسه شبانه روزي اش به نيويورك سفر مي كند
اوليس پس از فتح تروا سوداي ديدار با پنه لوپ را سر دارد
انه سوداي پايه گزاري امپراتوري روم را در سر دارد
دانته رسيدن به ايماني كامل را در سر دارد
ژولين مي خواهد مثل ناپلئون شود و به آن سوي ديوارهاي بلند طبقه بورژوا رخنه كند
ابله مي خواهد چيزهاي تازه اي از زندگي بياموزد
هولدين كالفيلد مي خواهد اولين سكس اش را تجربه كند
اوليس در راه به سيرسه بر مي خورد و با او در جزيره ممنوع سيرسه مي آميزد
انه در راه به ديدون بر مي خورد و با او در معبد مي آميزد يعني در مكاني ممنوع و آميزشي ممنوع چرا كه ديدون بعد از مرگ شوهرش قسم مي خورد با مردي هم خوابه نشود
دانته در دوزخ به فرانچسكا بر مي خورد كه با خواهرش در توفان هاي سياه سرگردان است و به آن عشق ممنوع در كوه واژگون و ممنوع دوزخ حسرت مي خورد
ژولين با زن شهردار مادام دورنال در خوبگاهش مي آميزد
ابله با ناستازيافيليپونا نامزد راگوژين در مي آميزد
هولدن كالفيلد در قطار كنار مادر يكي از هم كلاسي ها مي نشيند و لذت مي برد و به گونه اي وارد اتاق خواهرش مي شود كه خواننده حس مي كند عشق او به خواهر چندان عشق معمولي نيست
اوليس ران هاي زيبايي دارد
انه زيبايي خيره كننده اي دارد
دانته بلند بالاست و كمربندي از ني مي بندد
ژولين چشم هاي زيبا و فريبنده اي دارد
ابله نيم رخ زيبايي دارد
هولدن كالفيلد يك پسر خوشگل نيويوركي است كه حتي معلمش ( مرد) به او چشم طمع دارد
اوليس حقه سوار مي كند و با اسب چوبي تروا را فتح مي كند
انه حقه سوار مي كند و با شوراندن قبايل منطقه پيروز مي شود
دانته به كمك خداوند تنها كسي است كه مي تواند با سايه وارد دنياي ديگر شود
ژولين به عهد قديم و جديد اعتقادي ندارد اما با ياري حافظه اش ديگران را به اين باور مي رساند كه بسيار دين دار است او با همين روش وارد دفتر موسيو دولامول مي شود و با دخترش عشق بازي مي كند
ابله با خط زيباي خود اعتماد سرهنگ را جلب مي كند تا در دفتر او كار كند و با دخترش نرد عشق ببازد
هولدن كالفيلد به همه "حقه بچه مدرسه اي" مي زند
و... و... و
اوليس از تراوا به آخايي سفر مي كند
انه از تروا به ايتاليا سفر مي كند
دانته از فلورانس به دوزخ سفر مي كند
ژولين از ويرژي در فرانش كونته به پاريس سفر مي كند
ابله از سوييس به روسيه سفر مي كند
هولدن كالفيلد از مدرسه شبانه روزي اش به نيويورك سفر مي كند
اوليس پس از فتح تروا سوداي ديدار با پنه لوپ را سر دارد
انه سوداي پايه گزاري امپراتوري روم را در سر دارد
دانته رسيدن به ايماني كامل را در سر دارد
ژولين مي خواهد مثل ناپلئون شود و به آن سوي ديوارهاي بلند طبقه بورژوا رخنه كند
ابله مي خواهد چيزهاي تازه اي از زندگي بياموزد
هولدين كالفيلد مي خواهد اولين سكس اش را تجربه كند
اوليس در راه به سيرسه بر مي خورد و با او در جزيره ممنوع سيرسه مي آميزد
انه در راه به ديدون بر مي خورد و با او در معبد مي آميزد يعني در مكاني ممنوع و آميزشي ممنوع چرا كه ديدون بعد از مرگ شوهرش قسم مي خورد با مردي هم خوابه نشود
دانته در دوزخ به فرانچسكا بر مي خورد كه با خواهرش در توفان هاي سياه سرگردان است و به آن عشق ممنوع در كوه واژگون و ممنوع دوزخ حسرت مي خورد
ژولين با زن شهردار مادام دورنال در خوبگاهش مي آميزد
ابله با ناستازيافيليپونا نامزد راگوژين در مي آميزد
هولدن كالفيلد در قطار كنار مادر يكي از هم كلاسي ها مي نشيند و لذت مي برد و به گونه اي وارد اتاق خواهرش مي شود كه خواننده حس مي كند عشق او به خواهر چندان عشق معمولي نيست
اوليس ران هاي زيبايي دارد
انه زيبايي خيره كننده اي دارد
دانته بلند بالاست و كمربندي از ني مي بندد
ژولين چشم هاي زيبا و فريبنده اي دارد
ابله نيم رخ زيبايي دارد
هولدن كالفيلد يك پسر خوشگل نيويوركي است كه حتي معلمش ( مرد) به او چشم طمع دارد
اوليس حقه سوار مي كند و با اسب چوبي تروا را فتح مي كند
انه حقه سوار مي كند و با شوراندن قبايل منطقه پيروز مي شود
دانته به كمك خداوند تنها كسي است كه مي تواند با سايه وارد دنياي ديگر شود
ژولين به عهد قديم و جديد اعتقادي ندارد اما با ياري حافظه اش ديگران را به اين باور مي رساند كه بسيار دين دار است او با همين روش وارد دفتر موسيو دولامول مي شود و با دخترش عشق بازي مي كند
ابله با خط زيباي خود اعتماد سرهنگ را جلب مي كند تا در دفتر او كار كند و با دخترش نرد عشق ببازد
هولدن كالفيلد به همه "حقه بچه مدرسه اي" مي زند
و... و... و
۱ نظر:
عالي بود .همشه فكر ميكردم با اين روش فقط آثار شفاهي قابل بررسي است
ارسال یک نظر