بارها همسفر شدي و نيامدي ، گفتي دكترها سفر را ممنوع كرده اند. روي همان نيمكت چوبي در سايه درخت پاييزي نشستي و باقيافه اي ترك خورده ، مثل خاطره اي بدرقه كردي. امروز اما اجازه سفر گرفتي، تنها، بي انتظار بدرقه و ما مثل خاطره اي ترك خورده در سايه درخت پاييزي نشسته ايم
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به پاييز نسپرده ايم
چو گلدان خالي لب پنچره
پر از خاطرات ترك خورده ايم
ولي دل به پاييز نسپرده ايم
چو گلدان خالي لب پنچره
پر از خاطرات ترك خورده ايم
۱ نظر:
پیش از آنکه با خبر شوی
باز هم همان حکایت همیشگی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر میشود
...آی
!ای دریغ
و حسرت
همیشگی
ارسال یک نظر