۲۳ آبان ۱۳۸۶

دانايي يك جور ناخوشي است


آقايان من، حالا مي خواهم براي شما از خودم تعريف كنم(برايم فرقي نمي كند كه گوش بدهيد يا نه) كه چرا نتوانستم به صورت حشره بي مقداري درآيم. براي شما خواهم گفت. چندين مرتبه اي خواستم خودم را در حد حشره ناچيزي حساب كنم، ميسرم نشد. آقايان من، واقعا مي گويم، قسم مي خورم، كه بسيار دانستن يك جور مرض است، ناخوشي است. ناخوشي درست و حسابي است. براي رفع حوايج زندگي، دانايي معمولي انسان عادي بيشتر از حد كفايت است. يعني نصف يا سه چهارم از دانستني هايي كه فردي تحصيل كرده دارد. مخصوصا اگر انسان بخواهد در شهري مانند پترزبورگ زندگي كند. پترزبورگ يعني انتزاعي ترين و هنري ترين شهر عالم.( شهرهاي هنري وجود دارند و غير هنري) مثلا مقدار دانش كساني نظير- اين طور تشريح كنم: نظير اشخاص يكدنده و كاري، نظير اشخاص اهل عمل و اجرا، اشخاص مثبت و فعال و كارآمد، اين مقدار دانايي آنها شرط مي بندم كه براي زندگي امروز كاملا كفايت مي كند. لابد حالا تصور كرديد اين ها را در اثر تكبر و خودخواهي مي گويم و مي نويسم و مي خواهم مردان فعال و مجري، مردان قوي الاراده را مسخره كنم. ولي اين نخوت و خودخواهي بس خنكي است
آقا چه كار داري، بگذار مهميزش صدا كند، مثلا همان افسر خودمان. اما آقايان من، آخر چه كسي به خاطر جنايتي كه مرتكب نشده سينه سپر مي كند و فخر مي فروشد؟ اصلا چه گفتم، چه مي گويم؟ همه كس چنين مي كند. همه به جنايني مفتخرند و من، هوم، من به نظرم از همه مردم بيشتر اين كار را مي كنم. بر سر اين كه دعوا نداريم. بهانه هاي من هم زننده و نيش دار نيست. خوب با وجود همه اين حرف ها، براي من كاملا مسلم است كه نه تنها دانش بسيار، بلكه هر گونه و هر مقدار دانشي صورت جنايت و مرض دارد. نخير تغيير عقيده نمي دهم

يادداشت هاي زيرزميني - داستايوفسكي - رحمت الهي

۲ نظر:

ناشناس گفت...

این کار رو ادامه بدید.فوق العاده است
دستتون درد نکنه

ناشناس گفت...

آقای داستایوسکی عزیز! پس از خواندن این پست شما سوالی بس مهم برای من ایجاد شد و آن این‌که شما که پس از آن همه خواندن و نوشتن به این نتیجه رسیده‌اید، آیا به من پیشنهاد می‌کنید که بروم و بخوانم یا نظرتان این است که بی‌خیال خواندن و نوشتن شوم و صرفا به عیش و نوش بپردازم
خدایی الان که سال‌هاست از این عالم خاکی رخت بربسته‌اید چگونه فکر می‌کنید؟ اصلا هستید که فکر کنید؟ سوالم را این‌گونه می‌پرسم؛ این که نامی از شما مانده و با همین نام، امروز توانسته‌اید وبلاگی راه بیندازید و بسیاری از اذهان را مشغول خود سازید برایتان کفایت می‌کند؟ می‌بینید؟ نمی‌بینید؟ هستید؟ نیستید؟ بالاخره من چه کنم؟ به دنبال دانستن بروم یا دانسته به سوی ندانستن گام بردارم. درواقع دانسته شوم یا ندانسته؟
اگر قرار است پس از سال‌ها به این حرف شما برسم یا پس از مردن دیگر هیچ چیز نباشم و نبینم و نفهمم، ترجیح می‌دهم بلند شوم بروم یک گوشه‌ای مفرح از این دنیا، فقط به تفریح بپردازم.البته ممکن است بخشی از این تفریح هم خواندن داستان یا شعری باشد که واقعا از آن لذت می‌برم؛ اما فقط بخشی