۲۸ آبان ۱۳۸۶

ابراهيم هم رفت

افتاده ام گوشه ي خود خاك مي خورم
مثل شمايلي از ياد رفته در خرابه اي دور


گريه مي كنم هاي . هاي
و آب از آب تكان نمي خورد
جگرم پاره پاره است
بس كه دندان فشرده ام
خيالم راحت نمي شود
تاب برداشته انگار
اي قلب! به ايست
مثل اسبي سرگشته بر اين سينه سم مكوب
آتش گرفته ام
مرگ! مثل آب
مثل آب خوردن چرا مرا
كنار نمي گذاري

هیچ نظری موجود نیست: