۰۴ آذر ۱۳۸۶

من، تو، درياي آبي آبي

متاسفانه از آباجان آشك سو شنكال نه زندگي نامه اي توانستم پيدا كنم و نه عكسي، اما هر سايت ترك را كه باز مي كني لااقل شعري ازاو مي بيني. من هم شنكال را در حد خواندن شعرهايش مي شناسم و مي توانم بگويم شاعري است سانتي مانتال، شيك و احساساتي، بي هيچ ساختمان پيچيده اي كه مي خواهد مستقيم عاطفه خواننده را هدف قرار دهد. پيشترها چند شعر از او برگردانده بودم كه حالا پست مي گذارم

سال ها

بازهم آگوستي ديگر
سال ها سال ها
هرچه مي رانيم شان
آه اي حسرت ابدي من
آرام روياهايم
حالا باهميم
من، تو، درياي آبي آبي
و جيك جيك پرندگان كه معناي هستي من است

دست هاي لطيفت را كه مي گيرم
صداي گرمت را كه مي شنوم
چشم هاي تو را كه مي نگرم
عشق را احساس مي كنم
با جادوي گيسوان سياه ات
و گيلاس لب هايت
حس مي كنم خوشبختي را
نفس كشيدن ات را در قلبم
جاري شدن ات را در رگ هايم
تقدس ات را اي عشق

صبح سرد نوامبر

زخمي كهنه در قلبم
در چشمم چند قطره اشك
گم شده اند روشنايي ها
نمانده گرماي خورشيد
پاره مي كنم نامه هاي كهنه را
روياهايم را مچاله مي كنم
امروز سه شنبه است
صبح سرد نوامبر

پاييز

چه چيزها كه از من نه ربود
زمان كه بي صدا جاري است
خوب مي فهمم
هيچ بايدي سرك نمي كشد در من

دوباره خورشيد مي تابد تميز و تازه
مي جنبد چون حشره اي در شب
و دفترش بسته مي شود در انتهاي غروب

روزها به همين تندي مي گذرند
دامان شان لبريز از عشق ناتمام
آري انتهاي رويش اشيا پاييز است

سال ها پير شدند در يك چشم به هم زدن
اما رد خاطره ها باقي است
شايد سال بعد هم بهار شد
شايد
اما همه چيز فرق خواهد كرد

سال هاي رفته را شماره كردن سخت است
شايد نگران پاييزم
چه كسي مي داند
شايد اين آخرين بهار زندگي ام باشد

هیچ نظری موجود نیست: