۲۳ آبان ۱۳۸۶

آه اگر داستايوفسكي وبلاگ داشت

مطمئنم اگر جناب فيودور داستايوفسكي وبلاگ داشت، يادداشت هاي زير زميني اش را يك به يك پست مي گذاشت. تقريبا مطمئنم. مي پرسيد چرا؟ معلوم است براي اينكه تم بلافاصله به نوشته تبديل مي شود و ساختاري ندارد. دقيق تر بگويم ساختار اين كتاب جاي ديگري است مثلا در فرا متن يا در ذهن خود داستايوفسكي يا اصلا در ذهن ما. مي دانم اين ها خصلت هايي پست مدرنيستي هستند و اتفاقا يادداشت هاي زيرزميني شايد از اين زاويه نقطه شروع پست مدرنيسم باشد، يعني زماني كه ما هنوز چيزي به نام فرماليسم هم نداريم. وراجي، چرند گويي، حاشيه پردازي و توضيح مكانيسم نوشتن در در خود نوشته از جمله خصايص پست مدرنيستي است كه به درستي در اين يادداشت ها رعايت شده اند. از اين كه بگذريم، تكه تكه بودن يا شايد متكثر بودن موضوعاتي كه سعي شده است به احمقانه ترين شكل به هم ربط پيدا كنند، بيش از هر ويژگي ديگري يادداشت هاي زيرزمين را به ادبيات وبلاگي نزديك مي كنند و اين چيزي نمي تواند باشد جز بلند نظري داستايوفسكي، مردي كه تنها در زمانه خود نزيست. دوست دارم كاري را كه او نتوانست انجام دهد من با كمال ميل برايش انجام دهم. اما كار سختي است. نمي شود كه هر روز يك تكه از كتاب 200 صفحه اي او را بازنويسي كرد و وارد دنياي سايبرش نمود. به چند پست قناعت كنيد خواننده محترم فرضي و مجازي. اما اجازه دهيد قبل از اولين پست خودم اين سوال را از خودم بكنم كه چه ربطي هست بين ادبيات سايبر و خصلت هاي پست مدرنيستي مثل نبودن يك نقطه عزيمت فكري واحد يا شورش حاشيه بر متن؟ خب لابد تصديق مي فرماييد كه جواب دادن به اين پرسش هم كار سختي است و هم مجال بيشتري مي خواهد. بنابراين همين قدر از من بپذيريد كه بين اين دو رابطه اي ظريف هست يعني ادبيات سايبر و پست مدرنيسم بعد هم ميان اين دو از يك سو با يادداشت هاي زيرزميني از سوي ديگر. فعلا اولين پست فيودور را بخوانيد، شايد يكي – دو پست ديگر هم گذاشتم. شايد هم نه، نمي دانم
من آدم مريضي هستم، آدم بدي هستم، مرد مطرودي هستم. خيال مي كنم مبتلا به درد كبد هم باشم، اما تا كنون نتوانسته ام چگونگي اين امراض را درست بفهمم و تشخيص بدهم. بله خوب كه دقت مي كنم اصلا نمي دانم چه مرضي دارم، در وجود من چه عضوي ممكن است واقعا ناخوش باشد. مدت هاست اين طوري زندگي مي كنم، بيست سالي است. اكنون چهل سال دارم. سابقا در اداره اي مشغول كار بودم، ولي حالا ديگر شغلي ندارم. كارمند بدجنسي بودم، خشن بودم، اعمال خشونت شادم مي كرد. چون از كسي رشوه نمي گرفتم و عايدي ناچيزي داشتم، مي بايست به ترتيبي خود را راضي مي كردم. هه چه شوخي بي مزه و گنديده اي كردم! ولي از يادش نمي برم و بر آن قلم نمي كشم. همين الان كه آن را مي نوشتم خيال كردم خيلي عميق و با ارزش جلوه خواهد كرد و حالا كه دوباره به آن رجوع مي كنم، مي بينم كه مطايبه ابلهانه اي بيش نيست اما آن را باطل نمي كنم و خط نمي زنم
مترجم: رحمت الهي

۳ نظر:

ناشناس گفت...

زیبا بود

ناشناس گفت...

wow.
عجب کار باحالی/این کار رو ادامه بدین لطفا اگه می‌شه.از طرف بقیه هم می تونین پست بذارین
من و امثال من هم دوست داریم ببینیم مثلن داستایوسکی یا بقیه نویسنده های بزرگ اگه وب داشتن توش چیا می نوشتن

محمد مطلق گفت...

حتما خانم ملك محمدي. سعي مي كنم گزيده هايي از يادداشت هاي داستايوفسكي رو پست بذارم. در مورد تنهايي و انزوا، بيماري، خودآزاري جنسي، آدم هاي زود مصمم، قدرت تصميم گيري، شهرت و خيلي چيزاي ديگه يادداشت هاي عجيبي داره و جالب اينكه فكر مي كنم خوندنش تنها توي وبلاگ جواب بده