۰۱ مرداد ۱۳۸۶

شعر ترکیه 10

ناظم حكمتران كه در ايران به ناظم حكمت شهرت پيدا كرده، سال 1902 در سلانيك به دنيا آمد و در سال 1963 در مسكو بدرود حيات گفت. در حيبليه درس نظامي خواند و سربازي اش را روي عرشه كشتي كار كرد.
پس از مدتي به تدريس پرداخت و براي تحصيل در رشته اقتصاد سياسي به مسكو رفت. سال 1924 به وطن برگشت و اشعارش را در روزنامه" آيدينليك"(روشنايي) به چاپ رساند. اين اشعار موجب محكوميت او شد اما پيش از آنكه 15 سال محكوميت خود را به سر برد به مسكو فرار كرد.
سال 1928 از طرف كانون عفو عمومي مورد بخشش قرار گرفت، به تركيه برگشت و در مجله"رسملي آي"(ماه منقش) مشغول به كار شد. سال 1932 باز هم به 4 سال زندان محكوم شد، مدتي از محكوميت خود را به سر برد و باز مورد بخشش قرار گرفت.
مدتي به روزنامه نگاري و كار در استديوهاي فيلم برداري پرداخت و سال 1938 به دليل فراگير شدن اشعار سياسي اش به 28 سال و 4 ماه حبس محكوم شد اما سال 1950 يعني پس از 12 سال گذشت از اين محكوميت به روسيه گريخت تا اينكه سال 1963 همان جا از دنيا رفت و پيكرش را در قبرستان مسكو به خاك سپردند.

مجموعه اشعار:
835 سطر 1929، با ژكوند 1929، آنكه مي رسد 1930، 1+1=1 1930، شهري كه صداي خويش را قايم كرد 1931، چرا بنرچي خودش را كشت 1932، تلگراف شبانه 1932، نامه ها 1935، داستان شيخ بدرالدين 1936، پايان جنگ 1965، ساعت 22-21 شعرها 1965، تصويري ازانسان كشورم(5 جلدي)1966، رباعي ها 1966، چهار زندان 1966، شعرهاي نو 1966

رمان:
خون حرف مي زند1965، سيب هاي سبز 1965، زندگي زيباست برادرم1966
نوشته هاي پراكنده:
گرگ زوزه مي كشد كاروان مي رود (1936، با اسم مستعار اورهان سليم تاكماك)، فاشيزم در آلمان1936، غرور ملي 1936، دموكراسي سوسياليستي 1936

نامه ها:
نامه هايي از زندان به كمال طاهر 1968، نامه هايي از زندان به محمد فواد1968، نامه هاي بي نشان ناظم1986 و...

مثل ها:
مثل هايي از فونتانيه 1949، خيال ابر 1967 و...
*آوردن نام تمامي كتاب هاي حكمتران در اين مقال نمي گنجد.
*متاسفانه ترجمه هايي كه از ناظم به فارسي وجود دارند نتوانسته اند ظرفيت ها و ظرافت هاي تركي استانبولي و نيز ويژگي هاي شعري وي را به درستي انتقال دهند.

دوست مي دارم تو را

دوست مي دارم تو را
مثل نان كه در نمك
مي جهم از بيتوته در شب آتش
مثل تشنه اي كه دهان به شير آب
جاري است پاكت نامه ات تا پست

به تو مي انديشم

روياي تو لبريز از اميد
زيباتراز زيباترين صداي جهان

نفهميدند

ما به خاطر كمر باريك،چشم هاي آبي و ساق هاي بلند عشق نورزيديم
گروپ گروپ دلي آرزو كرديم در غوغاي خويش

مردن

مردن را پيش از تو دوست مي دارم
و آمدن را پشت سر آنكه رفت
تو فكر مي كني كه پيدايش خواهد كرد؟
من فكر نمي كنم.
آتشم مي زني
در اتاقت اجاق را
در آن جامي از شيشه
شفاف
شيشه اي سفيد كه پيدات باشم
درك مي كني چه فداكارم:
گذشته ام پيش از تو ماندن را
از شكوفه و خاك
تا مرده باشي تو هم
و به جام من آيي محبوبم

داستان يك جدايي



مرد به زن گفت كه:
- دوست دارم تو را
اما چگونه
در مشتم چيزي از جنس شيشه مي فشارد قلبم را
خون مي چكد از انگشت هام
بشكند اگر
ديوانه كند اگر...
مرد به زن گفت كه:
- دوست دارم تو را
اما چگونه
كيلومترها عميق، كيلومترها صاف
صد در صد، هزار چيز در صد
بي نهايت در صد...

زن به مرد گفت كه:
- ديدم

هیچ نظری موجود نیست: