۰۲ مرداد ۱۳۸۶

مي خواهم دست نخورده بمانم

اسم من لاوانه و 15 سال دارم
در كلاس آموزش جنسي ، ما بايد قانون مدرسه رو اطاعت كنيم. كلاسي كه بهمون ارتباط صحيح رو آموزش مي ده و درباره ايدز هشدار مي ده. اونا مي گن:"ارتباط جنسي براي نوجوونا،مغشوش كننده ترين چيزاست."
من در اين شكي ندارم... اما من و دوستانم، ميرتل و آني ، مي گيم اين موضوع اونقدرام كه مي گن ، مغشوش كننده نيست.
رياضيات و درساي سخت ديگه مغشوش كننده ترن.
همون قاتلاي خيابوني كه درست بغل گوش تو آزاد مي چرخن و حتي آدمايي كه اينقدر دوستشون داري.
همين طور شكنجه بي محلي ديدن از افرادي كه روشون حساب مي كردي ، همه و همه مغشوش كننده هستند. من و ميرتل و آني مي تونيم هزارتاي ديگه از اين مثالا بزنيم.
كاري كه تو بايد انجام بدي اينه كه دست نخورده بموني. در اين صورت ديگه نگران حامله شدن نخواهي بود و كسي نمي گه آدم بدي هستي. ديگه فكر نمي كنن بچه ناخواسته تو نگه داري يا سقط كني و ديگه براي تمام عمرت اين نگراني رو نداري كه آيا بچه ت در خانواده اي كه اونو به فرزندي گرفته ن ، راحته يا نه؟
من و ميرتل و آني تصميم داريم خودمونو براي شوهراي آينده مون حفظ كنيم. براي كسي كه بخواد با ما ازدواج كنه.
راه هاي زيادي براي اين حفظ كردن وجود داره.
يكي اينكه با پسرا بدرفتار و بدخلق باشي و اصلا باهاشون دوست نشي...
راه ديگه اينه:" حفظ نجابت بخاطر عيسي مسيح". اين اسم همون كلوپيه كه ميرتل عضوش شده و آني هم احتمالا به اون خواهد پيوست.
راه سوم اينه كه هيچ وقت تنهايي جايي نري.
من كه ته قلبم اعتقاد دارم هيچ كدوم از اين سه روش بالا براي من ساخته نشدن و به دردم نمي خورن. با پسرا و مردا بداخلاق و كج خلق باشم؟ نه من اونا رو دوست دارم.
"حفظ نجابت به خاطر عيسي مسيح" در نگاه اول به نظر بد نمي آد اما وقتي بهش فكر مي كني ، احساس خوبي به آدم نمي ده. راه حل شماره 3 هم كه از اول تا آخرش اشتباهه"هيچ وقت تنهايي جايي نرو؟" گاهي وقت ها من دلم مي خواد تنها باشم و فكر كنم. نمي فهمم آدم چطور مي تونه شوهر آينده شو تشخيص بده؟ آيا ظاهرش مثل بقيه اس و اين فقط شما هستين كه مي تونين اونو تشخيص بدين؟
من مطمئنم كه دوست دارم كسي منو ببوسه و دلم مي خواد اين احساسو تجربه كنم. مي خوام ببينم بعدش چه اندازه تغيير مي كنم. شايد حال و هواي ديگه اي پيدا كنم.
ويرجينيا اورولف"باورهاي حقيقي" را به همين سادگي و جذابيت آغاز مي كند.رماني فاقد توصيف كه به واسطه ديالوگ ها و منولوگ هاي دختري 15 ساله مي توان پي به موقعيت و فضا برد. پدر لاوان به دست يكي از اوباش هاي خياباني به ضرب گلوله كشته شده و او تنها با مادرش زندگي مي كند. اين همان چيزي است كه از ارتباط بين دختران و پسران يا تجربه اولين بوسه مغشوش كننده تر است:
" من خوشبختم. شايد به اين دليل كه در ماه خوش يمني متولد شدم.
از اتفاقات بدي كه در زندگيم افتاده ، بدترينش كشته شدن پدرمه وقتي كه خيلي كوچك بودم. اين مثل يك بار غير قابل تحمل هميشه روي شونه هامه و هيچ كس نه مادرم و نه كس ديگه اي نمي تونه كه اين بار شخصي چقدر روي شونه هام سنگيني مي كنه.
اما حداقل مي دونم كه پدري داشته م. پدري كه قد يه دنيا عاشقم بوده. روي عكسي كه به ديوار اتاقمه، من كوچولو بغلشم. كلاهاي بيسبال سرمونه و اون داره از شادي مي خنده."
مادر هم به عشق لاوان و پدرش ازدواج نمي كند و سرگرم كار و جمع كردن پس اندازي است كه لاوان بتواند با آن به دانشگاه برود و اين آرزوي بزرگ لاوان است اما در اين ميان اتفاقات زيادي مي افتد كه او را تا پاي خودكشي و ياس مطلق پيش مي برد
اگر شما هم مثل من هنوز به روز نشده ايد و آدم دمده اي هستيد كه كتاب هاي چاپ 82 را مي خواند اين رمان را برداريد و بخوانيد

هیچ نظری موجود نیست: