خاطره شديم در ذهن خيابان ها
و قرارمان را نماند هيچ ايستگاه اتوبوس
قدم زديم و آراستيم شهر
قدم زديم و آراستيم سكوت
تا رسيده باشيم از راه باران گرفته بود
شيشه هاي بخار آلود را رج زدند گونه ها
و در آن تاريكي
باغی از اقاقی شکفت
آه
مست ياد تواند هرچه هشتي و دالان
هر غروب كه آب مي دهم به گلدان ها
احمد تللي
و قرارمان را نماند هيچ ايستگاه اتوبوس
قدم زديم و آراستيم شهر
قدم زديم و آراستيم سكوت
تا رسيده باشيم از راه باران گرفته بود
شيشه هاي بخار آلود را رج زدند گونه ها
و در آن تاريكي
باغی از اقاقی شکفت
آه
مست ياد تواند هرچه هشتي و دالان
هر غروب كه آب مي دهم به گلدان ها
احمد تللي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر