۰۲ مرداد ۱۳۸۶

چند شعر از اعجوبه ترک امید یاشار اغوزجان

جاده سيواس با تو آشنا شدم
يادت هست
درشكه هاي گاوكش قطار قطار
روبه رويت شبي دراز بود
بيماران
بي حرف بي نگاه




اميد ياشار اوغوزجان
1926 در تارسوس متولد شد. 1948 ازدواج كرد و همان سال مجموعه شعر موسيقي دريا را به چاپ رساند. 1954 رييس بانك كار آنكارا شد و كتاب "زبان شان بلبل" از وي به چاپ رسيد. 1955 شروع به سرودن دوبيتي و رباعي كرد و كتاب هاي "لبريز" و "آخرين چهارشنبه عشقمان" را منتشر كرد.
سال 1956 مجموعه"بار ديگر مردن" ، "آيينه كور" و يك دنيا براي دو مرد" ، سال 1958 " فراموشم نكن"، " سال 1960 "چشم هاي تاريكي"،"با تو مردن مي خواهم" و "ميمون هاي عاقل" را چاپ كرد و هم زمان به عنوان جانشين سردبير در يكي از نشريات قلم زد.
سال 1962 به چاپ گزارش ها و سفرنامه هايش در استانبول مبادرت ورزيد سال 1963 كتاب " آن سو ندارد"، "1964 " يك روز در آنكارا" و ترانه هاي اندوه" 1965 "گوش چپ صدراعظم"،"شعرهاي مهربان" و "نامه ها" 1966 "كمي خاكستر، كمي دود"،"سنگ ها و سرها"،انشاالله ماشاالله" و "تو را دوست داشتن" 1967 "25سال هنر استانبول"،"انسان اروپا ديده" و "ندانستي طعم عشق را" 1968"آيا تو را دوست دارم" 1969"تا زمان خاك شدن"،"عشق بود؟" و " دعواي شكم" را چاپ كرد.
سال 1970 اشعار عاشق وصال را جمع آوري و با نام "دوستان مرا به ياد بياورند" و نيز مجموعه"آتش حقيقت" را چاپ كرد.
سال 1971 گزيده شعر شاعران ترك را با نام "اول تو اخر تو" سال 1972 مجموعه رباعي هايش 1975 اثر" به دروغ تمام شد" 1977"درياي تلخي ها" را چاپ كرد.
سال 1978 با همسر دومش ازدواج و كتاب "اين عشق، تنهايي كهنه من است" و "نامه هايي كه نويسنده شان را جست و جو مي كنند" را به چاپ رساند.
1980 گالري اميد ياشار افتتاح شد و او به فرانسه و سوئد رفت.
1983 چاپ "آينه چشم جران"
1984 سال مرگ شاعر
اشعار ياشار اوغلو به زبان هاي انگليسي ، فرانسوي ، روسي ، يوناني ، آلماني ، بلغاري ، ايتاليايي ، يوگوسلاوي ، عربي و لهستاني ترجمه شده است.

"خيابان آبازو"



رسوب مي كند آهسته غروب
برخيابان آبازو
و سپيد مي شوند چادرهاي چرك
زنان كوتاه قد پياده رو
زنان بي قواره غمبار
چون لكه هاي خون، زردآب، زخم
ماسيده بر تنهايي خويش
ودل ها
شاخه هاي گلي مانده زير پا

"؟"

يادت مي آيم و اشك
پر مي كند خالي درونت را
تقلا مكن بيهوده نازنين
فراموشي ام را ناتوان خواهي ماند

"A"

تو براي من كافي است
آفتاب را نمي خواهم
ستاره را نمي خواهم
پرده را بكش
دوست مي دارم اين تاريكي
دوست مي دارم يله در تنهايي شب

"هيروشيما"

ابري بلند شد
از زمين به هوا
من ديدم
آكاهيتو ديد
يوهارا ديد
هيساكي ديد
تمام زنده ها ديدند
گفتم زنده ها
همه مرده اند
زنان در مزرعه برنج
كودكان بر سينه مادران شان
گل ها مرده اند

هیچ نظری موجود نیست: