فداي سوسوي چشمهات هرچه فانوس
راه بسته از گيسوي شيون نشستگان و
ريشه هاي بلوط
اصلا لعنت به زوزه باد
وگرنه همان چارچوب و چراغ
غلغل و چاي سرد
همان دوردست خسوف، خيرگي
و آنكه تن پوشش پروانه هاست
نازنين!
ديريست آغوشت به هوايم صليب كرده اي
مي دانم
راه بسته از گيسوي شيون نشستگان و
ريشه هاي بلوط
اصلا لعنت به زوزه باد
وگرنه همان چارچوب و چراغ
غلغل و چاي سرد
همان دوردست خسوف، خيرگي
و آنكه تن پوشش پروانه هاست
نازنين!
ديريست آغوشت به هوايم صليب كرده اي
مي دانم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر