اگر بپذيريم كه هر كلمه يك استعاره است آنگاه اولين چيزي كه معناي خود را از دست مي دهد "تعريف" است."باران" استعاره اي در گفتار و نوشتار ميان فارس زبانان است كه سعي دارد " ريزش قطره هاي آب از آسمان " را به ذهن بياورد البته براي ما فارس زبان ها، چراكه اين قرارداد براي غير فارس زبان بي معني است. اما واژه هاي "ريزش" ، "قطره" ، "آب" و "آسمان" هم به نوبه خود استعاره هستند. به عبارت ديگر ما براي توضيح يك استعاره از چند استعاره ديگر كمك گرفته ايم كه ماهيت خود آنها هم نياز به تعريف دارد.
آنتوان دوسنت اگزوپري براساس همين ديدگاه مي گويد كه " زبان منشا سوتفاهم است" زيرا به قول بارت "معنا" هميشه به تعويق مي افتد" يا " زبان در جايي حضور پيدا مي كند كه واقعيت و حقيقت مخفي اند" ساده تر آنكه هيچ انساني از چيزي كه حضور دارد حرف نمي زند ، پارچ آب روي ميز است و نيازي نيست كه من اين واقعيت را تكرار كنم مگر آنكه به زواياي پنهان آن اشاره كرده باشم:
" آن طرف پارچ هم خيس است؟"( زاويه مادي) " پارچ از چه زماني وارد تمدن بشري شد؟" (زاويه معنوي)
در كتاب" پيكاسو سخن مي گويد" خبرنگار يا نويسنده كتاب از پيكاسو درمورد فرهنگ اسپانيا مي پرسد و او با تيزهوشي جواب مي دهد" كدام فرهنگ؟ همين كه شما درمورد فرهنگ اسپانيا مي پرسيد يعني اينكه چنين چيزي وجود ندارد!"
پس زبان به عنوان دستگاهي از استعاره سعي دارد:
1- مفهومي را انتقال دهد كه غايب است
2- براي بيان مفهوم غايت اصوات و نوشته ها را به عنوان قرارداد به كار مي گيرد.
3- در كنار هم قرار گرفتن قراردادها انتقال پيام را مغشوش مي كنند زيرا هر يك از آنها خود نياز به تعريف ديگري دارند.
4- براي تبيين بيشتر مجبوريم از استعاره هاي بيشتري استفاده كنيم و وضعيت را يكسره پيچيده تر كنيم. بنابراين معنا هميشه به تعويق مي افتد و سوتفاهم ايجاد مي كند.
5- درك اين مفهوم براي خلق اثر هنري عالي است اما در گفت و گوي روزمره يكسره باعث ازبين رفتن ارتباط انساني خواهد بود
آنتوان دوسنت اگزوپري براساس همين ديدگاه مي گويد كه " زبان منشا سوتفاهم است" زيرا به قول بارت "معنا" هميشه به تعويق مي افتد" يا " زبان در جايي حضور پيدا مي كند كه واقعيت و حقيقت مخفي اند" ساده تر آنكه هيچ انساني از چيزي كه حضور دارد حرف نمي زند ، پارچ آب روي ميز است و نيازي نيست كه من اين واقعيت را تكرار كنم مگر آنكه به زواياي پنهان آن اشاره كرده باشم:
" آن طرف پارچ هم خيس است؟"( زاويه مادي) " پارچ از چه زماني وارد تمدن بشري شد؟" (زاويه معنوي)
در كتاب" پيكاسو سخن مي گويد" خبرنگار يا نويسنده كتاب از پيكاسو درمورد فرهنگ اسپانيا مي پرسد و او با تيزهوشي جواب مي دهد" كدام فرهنگ؟ همين كه شما درمورد فرهنگ اسپانيا مي پرسيد يعني اينكه چنين چيزي وجود ندارد!"
پس زبان به عنوان دستگاهي از استعاره سعي دارد:
1- مفهومي را انتقال دهد كه غايب است
2- براي بيان مفهوم غايت اصوات و نوشته ها را به عنوان قرارداد به كار مي گيرد.
3- در كنار هم قرار گرفتن قراردادها انتقال پيام را مغشوش مي كنند زيرا هر يك از آنها خود نياز به تعريف ديگري دارند.
4- براي تبيين بيشتر مجبوريم از استعاره هاي بيشتري استفاده كنيم و وضعيت را يكسره پيچيده تر كنيم. بنابراين معنا هميشه به تعويق مي افتد و سوتفاهم ايجاد مي كند.
5- درك اين مفهوم براي خلق اثر هنري عالي است اما در گفت و گوي روزمره يكسره باعث ازبين رفتن ارتباط انساني خواهد بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر