اختلاط خون، تنوع نژادي، قومي، جغرافيايي و آب و هوايي از ما مردمي غير قابل پيشبيني ساخته است. استادي مي گفت دقيقا به همين دليل غيرقابل پيشبيني بودن است كه هيچ گاه تيراژ روزنامه هاي ما ميليوني نمي شود. براي اينكه نويسنده ما از سلايق ، روحيات و تفكر انوه توده ها چيز زيادي نمي داند. اصلا براي همين هميشه در انتخابات حساب و كتاب ها اشتباه از آب در مي آيد. نويسنده آساهي مي داند 12 ميليون خواننده يادداشت هاي اجتماعي اش صبح چه ساعتي از خواب بيدار مي شوند، چگونه و با چه روحيه اي كار مي كنند، چه تفريحي را مي پسندند و...
آيا اين بدان معناست كه ما هنوز تبديل به يك ملت نشده ايم؟ خير. اقوام ايراني در عين حال به دليل تجربه هاي طولاني مشترك، به ويژه انعكاس دردها و رنج ها در زبان و ادبياتي مشترك، نه تنها يك ملت بزگ هستند بلكه حوزه جفرافياي فرهنگي انها بسيار وسيع تر ازمرزهي نظامي و مرزهاي جغرافياي طبيعي شان است چنانكه از اين ديد مي توان بسياري از كشورهاي دور و بر را هم جزئي از ايران دانست. قاعدتا نمي توان ايران را با كشورهايي كه نقشه حدود و ثغور آنها روي ميز كار سياست مداران كشيده شده مقايسه كرد . كشوري چون عراق كه قرن بايد بگذرد تا به مفهوم" روح ملت" برسد.
با اين همه ما ملتي غيرقابل پيشبيني هستيم كه اين موضوع گاه در جهت منفي و گاه مثبت حركت مي كند و روح ملي را به دنبال خود مي كشد. به عبارت ديگر كشاكش هاي روحي به دليل همان تنوع خوني مدام ما را از اين سو به آن سو پرتاب مي كند و به همين دليل چاره اي جز افراط و تفريط نداريم. ما يا بايد چهل ستون بسازيم يا بي ستون، متوسط بودن در ذات ما نيست . تا اينجا بد هم نيست و نشان مي دهد ما ملتي هستيم كه اگر در دوره اي منزوي و گوشه گير شويم در دوره اي ديگر عليه خودمان ياغي شده و سرآمد خواهيم شد. اما مشكل اينجاست كه حدود و ثغور مفاهيم متنوع هيچ گاه در ذهن ما به شكلي شفاف روشن نمي شود. به عبارت ديگر گاه شعورمان به تفكر مه آلود و روحيه آشففته خودمان هم نمي رسد.
هگل يا نيچه ( يادم نيست) روحيه آلماني ها را مه آلود توصيف مي كند و مي گويد آنها مردمي هستند كه به دليل همين تاريكي و مه آلودي دوست ندارند ديگران را به اعماق خود راه دهند اين موضوع در معماري آنها هم با آن اتاق هاي پيچ در پيچ و پنجره هاي كوچك با حفاظ هاي متعدد مي توان ديد. در حالي كه آمريكايي ها به خاطر رو بودنشان دوست دارند در خانه هاي شيشه اي زندگي كنند. خانه هاي شيشه اي بزرگ ، خيابان هاي بزرگ و اتومبيل هايي كه گاه به خاطر بزرگي شان بيشتر به كشتي شبيه اند تا اتومبيل.(مي خواستم راجع به ارتباط سه مقوله دموكراسي، امنيت ملي و مصالح ملي بنويسم اما مثل اينكه مقدمه اجازه نمي دهد وارد بحث شويم)
چرا ما حدود و ثغور خصايص متنوع روحي و ذهني خود كه بي اختيار ما را به اين سو و آن سو مي كشند نمي شناسيم؟
پاسخ اين پرسش را بايد در ذهنيت عرفان زده ما جست و جو كرد. ما هم مثل آلماني ها ذهنيتي پيچيده ، مه آلود و تو در تو داريم، خانه هايمان اندروني و بيروني دارد، ديوارخانه هايمان زخيم اند و هركدام مان درون اين ديوارهاي زخيم ديكتاتوري هستيم بي بديل، اما ذهنيت آلماني و ايراني در يك نقطه افتراق از هم خدا حافظي مي كنند و آن نقطه مرحله اي از تفكر است كه مجبور به صورت بندي نظري مي شويم.
ذهن آلماني ابرهاي مه آلودش را محبوس مي كند و به آن شكل مي دهد، برايش تعريف و دستگاه نظري مي سازد و هر يك از قطعات اين دستگاه را در مسير پارادايم ها و ژانرها آزمايش مي كند تا از سلامتشان مطمئن شود در حالي كه ذهن ايراني ابري است بي شكل يك لحظه به گوني پنبه مي ماند لحظه اي به گوسفند و لحظه اي ديگر به اژدهايي مهيب. بي تعارف بگويم حتي ما ايراني جماعت نتوانسته ايم همچون كشورهاي فقير و تازه كشور شده آمريكاي جنوبي نسبتي لااقل ميان عرفان و مدرنيته بيابيم تا با تاراندن اجنه ها و مردآزماها از روستا به برج هاي شكيل پايتخت رئاليست جادويي بسازيم. اما آيا به گونه اي بايد آشوب درون را آرام كرد يا خير؟
بله و ما هميشه براي آرام كردن آشوب درون به عرفان و به تبع آن براي آرام كردن كشمكش هاي ذهني دست به دامان اخلاق شده ايم: اخلاق آسماني ، اخلاق زميني ، اخلاق خود بافتهف اخلاق موروثي ... اين بهترين راه حل براي به هم چسباندن مفاهيمي است كه حدود و ثغور آن ها را نمي دانيم.
آشوب درون و كشمكش هاي ذهن در ميان ابرها ما را به سمت تئوري "گفت و گوي تمدن ها" سوق مي دهد. ما آدم هاي افراطي و تفريطي هستيم و بايد هرطور كه شده اين ايده را جهاني كنيم اصلا در عالم بشريت كسي غلط مي كند غير از گفت و گو به چيز ديگري مي انديشد. اما براي آن دستگاه نظري نداريم، تئوري نچيده ايم ف مانيفست ننوشته ايم، رساله تدوين دكرده ايم و هر كدام مان در ميان ديوارهاي زخيم اندروني ديكتاتوروار دنيايي خود ساخته يا خود بافته از اين گزاره عقيم فلسفي مي سازيم يا ساخته ايم. راه نجات چيست؟ تنها چيزي كه به ذهن مان مي آيد اخلاق و موعظه ديگران است . موعظه براي رعايت گفت و گو رعايت عدالت رعايت اصول شهروندي ...
" آقا جان تو رو به خدا گفت و گوي تمدن ها را رعايت كن كه تنها راه نجات بشيريت است!" ورز اخلاق و ديكتاتوري هم از مو باريك تر است. چرا؟ چون هردو از بايدها و نبايدها حرف مي زنند، مرز آن بايدها و اين نبايدها هم در ذهن، مه آلود و وحشي و غيرقابل كنترل است.
ما مردمي هستيم كه در شاخصه هاي توسفه انساني 2003 سازمان ملل پايين ترين رده را به خد اختصاص داديم تا آنجا كه تنظيم كنندگان اين گزارش مجبور به ارائه توضيح در زيرنويس شدند:
"يك دانش آموخته ايراني با سواد ديپلم قادر به حياتي ترين امور خود براي زندگي و زنده ماندن نيست."
يعني اينكه روي شربت نوشته شده " مصرف آن براي بيماران ديابتي ممنوع" و ما بي توجه به بروشور مي گوييم ننه جان دهانت را بازكن الان معده ات را آرام مي كند. اما همين آدم ها كه چيزي از مهارت زندگي و زنده ماندن نمي دانند بر اساس آمارهاي رسمي بالاترين سطح سواد، ثروت و هوش را در ميان شهروندان آمريكايي به خود اختصاص مي دهند. مردم عجيبي هستيم.نه؟
"گند بزنم به اين مقدمه كه حرفم يادم رفت"
به اعتقاد من آشفتگي در مفاهيم و عدم تبيين مصاديق آنها به ويژه در حوزه سه مفهوم "دموكراسي"،"امنيت ملي" و "مصالح ملي" اكنون كشور ما را در مرحله خطرناكي قرار داده است
گاهي روشنفكران ما به بهانه به دست آوردن دموكراسي و جريان آزاد اطلاعاتي، امنيت ملي را به خلر مي اندازند، ازهر تريپوني براي رسيدن به مقصد استفاده مي كنند و گاه جرمي مرتكب مي شوند كه در قانون تمامي ملت ها مجازات آن فراتر از مرگ است. اصلا تعريف ما از امنيت ملي چيست؟ آيا به بهانه محافظت از امنيت ملي بايد سدي زخيم در برابر جريان اطلاعات كشيد؟جمع آوري آنتن هاي ماهواره يكي از آن طرح هاي شكست خورده اي بود كه در پس خود نه تعريفي از امنيت داشت و نه تعريفي از اطلاعات. اما از آن خنده دارتر مسدود كردن بسياري از سايت ها توسط سرورهاي مركزي روزنامه ها به روي روزنامه نگاران است. شما در روزنامه همشهري به بي. بي. سي فارسي دسترسي نداريد و از آن جالب تر اينكه حق ديدن تمامي وبلاگ هاي جهان هم از شما گرفته شده است.
كسي كه اين اشتباه را مي كند منظور بدي ندارد او اتفاقا مي خواهد محيطي امن براي انتقال جريان اطلاعات بسازد تا روزنامه نگار به دور از فضاي هرزه نگاري فقط به سايت هاي سالم دسترسي داشته باشد. تنها گناه اين ادم اين است كه شعورش به تفكر خودش نمي رسد و نمي تواند مرزي دقيق براي آبستره بي شكل و بي مرز ذهنش طراحي كند. انديشه هفتاد ميليارد تومان براي خريد دستگاه فيلترينگ هم از همين انديشه ناشي مي شود. هزينه اي كه با كلنجاررفتن يك ساعته نوجوان 16 ساله اي دود مي شود و به هوا مي رود. اساسا حدود و ثغور فيلترينگ چيست؟ چه چيزي بايد فيلتر شود چه چيزي نه؟ رابطه اين تعريف با امنيت ملي چيست و تكليف مصالح ملي چه مي شود؟ آيا هر اقدامي در جهت ايحاد امنيت ملي باشد تامين كننده منافع ملي هم هست يا ...
براي همين هم من گيج شده ام و واقعيت اين است كه نه مي توانم با طرح وزارت ارشاد در حهت ساماندهي سايت ها و ايجاد "اينترنت ملي" موافق باشم و نه مي توانم مخالفين را همراهي كنم. باوركنيد من هم شعورم به تفكر خودم نمي رسد
آيا اين بدان معناست كه ما هنوز تبديل به يك ملت نشده ايم؟ خير. اقوام ايراني در عين حال به دليل تجربه هاي طولاني مشترك، به ويژه انعكاس دردها و رنج ها در زبان و ادبياتي مشترك، نه تنها يك ملت بزگ هستند بلكه حوزه جفرافياي فرهنگي انها بسيار وسيع تر ازمرزهي نظامي و مرزهاي جغرافياي طبيعي شان است چنانكه از اين ديد مي توان بسياري از كشورهاي دور و بر را هم جزئي از ايران دانست. قاعدتا نمي توان ايران را با كشورهايي كه نقشه حدود و ثغور آنها روي ميز كار سياست مداران كشيده شده مقايسه كرد . كشوري چون عراق كه قرن بايد بگذرد تا به مفهوم" روح ملت" برسد.
با اين همه ما ملتي غيرقابل پيشبيني هستيم كه اين موضوع گاه در جهت منفي و گاه مثبت حركت مي كند و روح ملي را به دنبال خود مي كشد. به عبارت ديگر كشاكش هاي روحي به دليل همان تنوع خوني مدام ما را از اين سو به آن سو پرتاب مي كند و به همين دليل چاره اي جز افراط و تفريط نداريم. ما يا بايد چهل ستون بسازيم يا بي ستون، متوسط بودن در ذات ما نيست . تا اينجا بد هم نيست و نشان مي دهد ما ملتي هستيم كه اگر در دوره اي منزوي و گوشه گير شويم در دوره اي ديگر عليه خودمان ياغي شده و سرآمد خواهيم شد. اما مشكل اينجاست كه حدود و ثغور مفاهيم متنوع هيچ گاه در ذهن ما به شكلي شفاف روشن نمي شود. به عبارت ديگر گاه شعورمان به تفكر مه آلود و روحيه آشففته خودمان هم نمي رسد.
هگل يا نيچه ( يادم نيست) روحيه آلماني ها را مه آلود توصيف مي كند و مي گويد آنها مردمي هستند كه به دليل همين تاريكي و مه آلودي دوست ندارند ديگران را به اعماق خود راه دهند اين موضوع در معماري آنها هم با آن اتاق هاي پيچ در پيچ و پنجره هاي كوچك با حفاظ هاي متعدد مي توان ديد. در حالي كه آمريكايي ها به خاطر رو بودنشان دوست دارند در خانه هاي شيشه اي زندگي كنند. خانه هاي شيشه اي بزرگ ، خيابان هاي بزرگ و اتومبيل هايي كه گاه به خاطر بزرگي شان بيشتر به كشتي شبيه اند تا اتومبيل.(مي خواستم راجع به ارتباط سه مقوله دموكراسي، امنيت ملي و مصالح ملي بنويسم اما مثل اينكه مقدمه اجازه نمي دهد وارد بحث شويم)
چرا ما حدود و ثغور خصايص متنوع روحي و ذهني خود كه بي اختيار ما را به اين سو و آن سو مي كشند نمي شناسيم؟
پاسخ اين پرسش را بايد در ذهنيت عرفان زده ما جست و جو كرد. ما هم مثل آلماني ها ذهنيتي پيچيده ، مه آلود و تو در تو داريم، خانه هايمان اندروني و بيروني دارد، ديوارخانه هايمان زخيم اند و هركدام مان درون اين ديوارهاي زخيم ديكتاتوري هستيم بي بديل، اما ذهنيت آلماني و ايراني در يك نقطه افتراق از هم خدا حافظي مي كنند و آن نقطه مرحله اي از تفكر است كه مجبور به صورت بندي نظري مي شويم.
ذهن آلماني ابرهاي مه آلودش را محبوس مي كند و به آن شكل مي دهد، برايش تعريف و دستگاه نظري مي سازد و هر يك از قطعات اين دستگاه را در مسير پارادايم ها و ژانرها آزمايش مي كند تا از سلامتشان مطمئن شود در حالي كه ذهن ايراني ابري است بي شكل يك لحظه به گوني پنبه مي ماند لحظه اي به گوسفند و لحظه اي ديگر به اژدهايي مهيب. بي تعارف بگويم حتي ما ايراني جماعت نتوانسته ايم همچون كشورهاي فقير و تازه كشور شده آمريكاي جنوبي نسبتي لااقل ميان عرفان و مدرنيته بيابيم تا با تاراندن اجنه ها و مردآزماها از روستا به برج هاي شكيل پايتخت رئاليست جادويي بسازيم. اما آيا به گونه اي بايد آشوب درون را آرام كرد يا خير؟
بله و ما هميشه براي آرام كردن آشوب درون به عرفان و به تبع آن براي آرام كردن كشمكش هاي ذهني دست به دامان اخلاق شده ايم: اخلاق آسماني ، اخلاق زميني ، اخلاق خود بافتهف اخلاق موروثي ... اين بهترين راه حل براي به هم چسباندن مفاهيمي است كه حدود و ثغور آن ها را نمي دانيم.
آشوب درون و كشمكش هاي ذهن در ميان ابرها ما را به سمت تئوري "گفت و گوي تمدن ها" سوق مي دهد. ما آدم هاي افراطي و تفريطي هستيم و بايد هرطور كه شده اين ايده را جهاني كنيم اصلا در عالم بشريت كسي غلط مي كند غير از گفت و گو به چيز ديگري مي انديشد. اما براي آن دستگاه نظري نداريم، تئوري نچيده ايم ف مانيفست ننوشته ايم، رساله تدوين دكرده ايم و هر كدام مان در ميان ديوارهاي زخيم اندروني ديكتاتوروار دنيايي خود ساخته يا خود بافته از اين گزاره عقيم فلسفي مي سازيم يا ساخته ايم. راه نجات چيست؟ تنها چيزي كه به ذهن مان مي آيد اخلاق و موعظه ديگران است . موعظه براي رعايت گفت و گو رعايت عدالت رعايت اصول شهروندي ...
" آقا جان تو رو به خدا گفت و گوي تمدن ها را رعايت كن كه تنها راه نجات بشيريت است!" ورز اخلاق و ديكتاتوري هم از مو باريك تر است. چرا؟ چون هردو از بايدها و نبايدها حرف مي زنند، مرز آن بايدها و اين نبايدها هم در ذهن، مه آلود و وحشي و غيرقابل كنترل است.
ما مردمي هستيم كه در شاخصه هاي توسفه انساني 2003 سازمان ملل پايين ترين رده را به خد اختصاص داديم تا آنجا كه تنظيم كنندگان اين گزارش مجبور به ارائه توضيح در زيرنويس شدند:
"يك دانش آموخته ايراني با سواد ديپلم قادر به حياتي ترين امور خود براي زندگي و زنده ماندن نيست."
يعني اينكه روي شربت نوشته شده " مصرف آن براي بيماران ديابتي ممنوع" و ما بي توجه به بروشور مي گوييم ننه جان دهانت را بازكن الان معده ات را آرام مي كند. اما همين آدم ها كه چيزي از مهارت زندگي و زنده ماندن نمي دانند بر اساس آمارهاي رسمي بالاترين سطح سواد، ثروت و هوش را در ميان شهروندان آمريكايي به خود اختصاص مي دهند. مردم عجيبي هستيم.نه؟
"گند بزنم به اين مقدمه كه حرفم يادم رفت"
به اعتقاد من آشفتگي در مفاهيم و عدم تبيين مصاديق آنها به ويژه در حوزه سه مفهوم "دموكراسي"،"امنيت ملي" و "مصالح ملي" اكنون كشور ما را در مرحله خطرناكي قرار داده است
گاهي روشنفكران ما به بهانه به دست آوردن دموكراسي و جريان آزاد اطلاعاتي، امنيت ملي را به خلر مي اندازند، ازهر تريپوني براي رسيدن به مقصد استفاده مي كنند و گاه جرمي مرتكب مي شوند كه در قانون تمامي ملت ها مجازات آن فراتر از مرگ است. اصلا تعريف ما از امنيت ملي چيست؟ آيا به بهانه محافظت از امنيت ملي بايد سدي زخيم در برابر جريان اطلاعات كشيد؟جمع آوري آنتن هاي ماهواره يكي از آن طرح هاي شكست خورده اي بود كه در پس خود نه تعريفي از امنيت داشت و نه تعريفي از اطلاعات. اما از آن خنده دارتر مسدود كردن بسياري از سايت ها توسط سرورهاي مركزي روزنامه ها به روي روزنامه نگاران است. شما در روزنامه همشهري به بي. بي. سي فارسي دسترسي نداريد و از آن جالب تر اينكه حق ديدن تمامي وبلاگ هاي جهان هم از شما گرفته شده است.
كسي كه اين اشتباه را مي كند منظور بدي ندارد او اتفاقا مي خواهد محيطي امن براي انتقال جريان اطلاعات بسازد تا روزنامه نگار به دور از فضاي هرزه نگاري فقط به سايت هاي سالم دسترسي داشته باشد. تنها گناه اين ادم اين است كه شعورش به تفكر خودش نمي رسد و نمي تواند مرزي دقيق براي آبستره بي شكل و بي مرز ذهنش طراحي كند. انديشه هفتاد ميليارد تومان براي خريد دستگاه فيلترينگ هم از همين انديشه ناشي مي شود. هزينه اي كه با كلنجاررفتن يك ساعته نوجوان 16 ساله اي دود مي شود و به هوا مي رود. اساسا حدود و ثغور فيلترينگ چيست؟ چه چيزي بايد فيلتر شود چه چيزي نه؟ رابطه اين تعريف با امنيت ملي چيست و تكليف مصالح ملي چه مي شود؟ آيا هر اقدامي در جهت ايحاد امنيت ملي باشد تامين كننده منافع ملي هم هست يا ...
براي همين هم من گيج شده ام و واقعيت اين است كه نه مي توانم با طرح وزارت ارشاد در حهت ساماندهي سايت ها و ايجاد "اينترنت ملي" موافق باشم و نه مي توانم مخالفين را همراهي كنم. باوركنيد من هم شعورم به تفكر خودم نمي رسد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر