۰۱ مرداد ۱۳۸۶

دلرباي سرخ در همهمه عابران

ويترين مدور مي چرخد، آرام آرام و در هر چرخش آن، آدمي عجيب زل مي زند به چشم هايت؛ پيرمردي چيني با چشم هاي كشيده و ريشي بلند كه در انتها دو شقه شده است، مردي ميانسال با فريم عينك روشنفكري با كراواتي باريك شبيه شاعران فرانسوي، آبراهام لينكن و مردي مغولي كه در ذهنت شاهيني نشسته بر شانه اش را مي تواني تصور كني.

اينجا ميدان فردوسي است. بريده اي از تاريخ جهان كه در همهمه عابران گم شده است. موزه اي بي نقص از سكه، اسكناس و عتيقه جاتي كه نمي دانيد به چه دردي مي خورند، چيزي شبيه يك تانك كوچك كه بعد مي فهميد فندك است و چيزي شبيه آويزه هاي قديمي اسپند با يك دلرباي سرخ در ميانه كه اگر بپرسيد: اين چيست؟ پاسختان را مي دهند: گوشواره . از تماشاي ويترين لوكس و مدور صرافي كه سير شويد رويتان را برمي گردانيد و در كنج خيابان نريمان را مي بينيد. پيرمردي آذري با موها و ابروهايي به رنگ ابريشم و دندان هاي يكي در ميان كه گويي با پير شدن نريمان تازه دارند قد مي كشند.

* كجايي هستي پدر؟

- اردبيل، هفت سالم بود كه در اين خراب شده روزنامه مي فروختم. قبل از ظهر آيندگان و رستاخير، بعد از ظهر هم كيهان و اطلاعات. 40 سال تمام توي خيابان قرني روزنامه فروشي كردم بعد تا ما جمع كرديم و مثلاً صراف شديم روزنامه فروشي رونق پيدا كرد.

نريمان حالا هم سكه ها و اسكناس هايش را كنار خيابان، روي روزنامه پهن مي كند، ليره هاي ترك، سكه هاي مسي موسي خان، درهم هاي عربي و پول هاي محلي. البته خبري نيست از سكه هاي غازان محمود، درهم اشكاني، درهم برنزهاي يوناني، سكه هاي ضرب نيشابور و سكه نادري.

آلبوم هاي اسكناس نريمان هم پر است از اسكناس هاي پهلوي و قجري با بسته هاي آكبند اسكناس رايج.

* اين اسكناس ها را از كجا مي خري؟

- از دلال هاي بانك، به آدم معمولي كه اسكناس آكبند نمي دهند. نريمان تمام سكه هايش را دانه اي صد تومان مي فروشد و هر بسته صدهزار توماني پول آكبند را يكصد و چهار هزار تومان. خودش مي گويد: خدا را شكر روزي 5-4 هزار تومان گوشه خيابان گيرم مي آيد.

نريمان تمام بچه هايش را سروسامان داده و حالا با همسرش تنهاست. تنهايي يعني فرصتي براي مرور كردن عشق ها و حسرت هاي ديرين. عشق نريمان هم چه چيزي مي تواند باشد جز جمع كردن اسكناس ها و سكه هاي قديمي ايران كه حالا به قول خوش دارد كامل مي شود.

روي پله مغازه اي كه كركره اش را پايين كشيده اند و در ميان بساط نريمان يك قطعه اسكناس بزرگ جلب توجه مي كند؛ اسكناس تقريباً به بزرگي يك چهارم روزنامه همشهري است، عكس شاه قجري اين اسكناس نه به ناصرالدين سبيل از بناگوش در رفته مي ماند نه به مظفرالدين شاه عليل و مريض. روي آن نوشته شده بانك شاهنشاهي ايران، فقط در تهران رايج است با دو امضا در چپ و راست؛ مديركل و دفتر اداره كل .

ظهر نزديك است و نريمان بايد با دوستش به قهوه خانه فردوسي بروند، براي خوردن آبگوشتي دونفره. او بي حوصله است و بي مشتري. آن اسكناس هاي هزاري را هم كه در دستش مي بينيد بايد درآمد چندروز پيش باشد.

از او خداحافظي مي كنم تا يك بار ديگر پشت ويترين شيك و مدور صرافي تاريخ جهان را مرور كنم. آقاي صراف وقت ندارد نام پيرمرد چيني با چشم هاي كشيده و ريش بلند دوشقه را معرفي كند. برمي گردم و از دور دستي براي فردوسي تكان مي دهم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
اگه بتونيدراهنماييم كنيدممنون ميشم
من درروستامون چندتاسكه مسي پيداكردم كه روي يك طرف آن عكس يه بزكوهي وطرف ديگركلمه قلوب هم حك شده
خواستم ببينم متعلق به چه دوراني است