۰۲ مرداد ۱۳۸۶

شعر هنر زیستن است

شعر آنگونه كه مردم مي پندارند احساسات نيست ، تجربه است. براي سرودن يك بيت شعر بايد شهرها، آدم ها و چيزهاي بسياري را ببيني، جانوران را بشناسي ،بايد دريابي پرندگان چگونه پرواز مي كنند و ناز غنچه ها را به هنگام شكفتن در صبحگاه حس كني . بايد بتواني به جلوه هاي سرزمين هاي ناشناخته بينديشي و به ديوارهاي نامنتظر و جدايي هايي كه مدت ها انتظارشان را داشته اي ، به روزگار كودكي كه هنوز رازآلود است ، به پدر و مادر ، هنگامي كه برايت شادي به ارمغان مي آوردند و تو اين را نمي فهميدي (اين شادي براي ديگري بود) و آنان را مي رنجاندي ، به بيماري هاي كودكي كه به گونه اي غريب همراه دگرگوني هاي ژرف و ناگوار بروز مي كنند ، به روزهايي كه در اتاق هاي در بسته و خاموش و به بامدادان كنار دريا ، به خود دريا ، به درياها ، به شب هاي سفر كه در دل آسمان همبال با ستارگان پرواز مي كردي – تازه اگر بتواني به اين همه بينديشي ، باز هم بس نيست. بايد خاطره هايي از شب هاي بسيار دلدادگي داشته باشي كه هيچ يك شبيه ديگري نباشد و نيز از جيغ زن هايي كه سبك و سپيد در بستر زايمان غنوده اند و شبيه همند،همچنين بايد بر بالين محتضرها بوده باشي ، در اتاقي با پنجره باز و صداهايي پراكنده كنار مرده اي نشسته باشي و با اين همه هنوز داشتن خاطره بس نيست. بايد بتواني هنگامي كه انباشته شدند از يادشان ببري و صبر پيشه كني و منتظر شوي تا ديگر بار باز گردند . زيرا خاطره ها خود به كار نمي آيند. آنگاه كه در جانمان به خون و نگاه و رفتار تبديل مي شوند آنگاه كه ديگر نامي ندارند و از ما جدا نيستند ، شايد در ساعتي يگانه ، از اين ميان ، نخستين واژه شعري برخيزد و رها شود
اما هيچ يك از شعرهاي من چنين سروده نشده است پس شعر نيستند
راينرمارياريلكه " دفترهاي مالده لائوريس بريگه" ترجمه مهدي غبرائي

هیچ نظری موجود نیست: