وقتي مي گوييم " درخت" بلافاصله در ذهن شما تصويري شكل مي گيرد كه واژه درخت در نوشتار يا گفتار، مخيله را به آن راهنمايي كرده است. حال مي توانيم بگوييم درخت استعاره اي از آن تصوير ذهني است و تصوير ذهني استعاره اي از واقعيت درخت در بيرون از ذهن در عين حال كه لفظ درخت نيز استعاري از يك تصوير ذهني اوليه خواهد بود. زبان شناسان اينجا از واژه " نشانه " بهره مي برند كه تعريفي است از رابطه دال و مدلول و از نظر تاريخي دنباله مباحث نيوتن در پديدارشناسي محسوب مي شود.
چند ويژگي نشانه هاي ذهني كه با تعمق روي آن مي توانيم به ويژگي هاي زبان ذهن يا زبان درون برسيم:
1- درختي كه در ذهن ما شكل مي گيرد درختي كلي است يعني نمي توان گفت اين درخت در پياده روهاي تهران روييده يا باغ هاي لواسان، به درخت گردو اشاره دارد يا بادام ، درخت نهال يا درخت خشكيده 200 سال پيش. درخت درخت است و مصداق بيروني ندارد.
2- درخت كلي ذهن هاي متعدد بنا به تجربيات مختلف و ويژگي هاي رواني مختلف مي تواند رنگ و بوي متفاوتي هم داشته باشد بنابراين درخت در ذهن من با درخت در ذهن شما اگرچه از يك قاعده "كلي" بهره مي برند اما به واقع از هم متفاوتند درحالي كه ما براي كليت هاي متفاوت از يك قرارداد تحت عنوان واژه درخت بهره مي بريم.
3- ذهن ما پر از اطلاعات و دانسته هايي در مورد " درخت " است كه هر گاه در عالم واقع آن را مي بينيم و يا لفظ آن را مي خوانيم و مي شنويم دوباره به همان دانسته ها رجوع مي كنيم. اين حالت باعث مي شود كمتر به شناخت برسيم و يا به عبارت ديگر چيز تازه اي پيدا كنيم. كريشنامورتي فيلسوف هندي بر اين پايه تئوري" رهايي از دانستگي" را مطرح مي كند وي البته از نگاه يك فيلسوف عارف به اين مسئله مي نگرد و اين وضعيت را عامل كهنه شدن ذهن ناتواني براي رسيدن به حقيقت و مسبب استرس مي داند چراكه وقتي زندگي روي تازه و لحظه به لحظه خود را نشان ما نداد ما غمگين و دچار استرس خواهيم شد. در ديگاه ديني هم داريم كه " خداوند هر لحظه در كاري است" پس براي شناخت آنچه كه هر لحظه تغيير مي كند نمي توان به دانسته هاي كلي در مورد پديده ها رجوع كرد. مولانا مي فرمايد:
صوفي" ابن الوقت" باشد اي رفيق
نيست فردا گفتن از شرط طريق
براي پيش رفتن با تغييرات لحظه به لحظه قاعدتا بايد گذشته و آينده را فراموش كرد. اين موضوع به عنوان خصيصه اي كلي در نقاشي ، تئاتر، و داستان هاي امپرسيونيستي مطرح است. نقاشي هاي ونگوگ ، داستان هاي چخوف و... در نمايشنامه هاي امپرسيونيستي همه چيز در يك پرده تمام مي شود و بيش از 45 دقيقه تا يك ساعت نيز طول نمي كشد، رنگ ها از سر عجله انتخاب مي شوند و... نبايد لحظه ها را از دست داد. بر همين اساس ميزان توليد اثر و قدرت خلاقيت هم بالا مي رود چراكه " بايد هر لحظه در كاري بود"
4- تصوير كلي كه در ذهن ما شكل گرفته با واژه اي قراردادي به ذهن ديگري انتقال مي يابد . گيرنده براي شناخت سعي مي كند تصوير ذهني را تعريف كند، اما تعريف او بعلاوه تصوير، تصوير ديگري را ايجاد مي كند كه باز نيازمند تعريف است بنابراين هيچ كدام از دو ذهن گيرنده و فرستنده به معناي نهايي نشانه هاي ذهن خود دست پيدا نمي كنند.آيا مي توان گفت معناي نهايي وجود ندارد
ادامه دارد
چند ويژگي نشانه هاي ذهني كه با تعمق روي آن مي توانيم به ويژگي هاي زبان ذهن يا زبان درون برسيم:
1- درختي كه در ذهن ما شكل مي گيرد درختي كلي است يعني نمي توان گفت اين درخت در پياده روهاي تهران روييده يا باغ هاي لواسان، به درخت گردو اشاره دارد يا بادام ، درخت نهال يا درخت خشكيده 200 سال پيش. درخت درخت است و مصداق بيروني ندارد.
2- درخت كلي ذهن هاي متعدد بنا به تجربيات مختلف و ويژگي هاي رواني مختلف مي تواند رنگ و بوي متفاوتي هم داشته باشد بنابراين درخت در ذهن من با درخت در ذهن شما اگرچه از يك قاعده "كلي" بهره مي برند اما به واقع از هم متفاوتند درحالي كه ما براي كليت هاي متفاوت از يك قرارداد تحت عنوان واژه درخت بهره مي بريم.
3- ذهن ما پر از اطلاعات و دانسته هايي در مورد " درخت " است كه هر گاه در عالم واقع آن را مي بينيم و يا لفظ آن را مي خوانيم و مي شنويم دوباره به همان دانسته ها رجوع مي كنيم. اين حالت باعث مي شود كمتر به شناخت برسيم و يا به عبارت ديگر چيز تازه اي پيدا كنيم. كريشنامورتي فيلسوف هندي بر اين پايه تئوري" رهايي از دانستگي" را مطرح مي كند وي البته از نگاه يك فيلسوف عارف به اين مسئله مي نگرد و اين وضعيت را عامل كهنه شدن ذهن ناتواني براي رسيدن به حقيقت و مسبب استرس مي داند چراكه وقتي زندگي روي تازه و لحظه به لحظه خود را نشان ما نداد ما غمگين و دچار استرس خواهيم شد. در ديگاه ديني هم داريم كه " خداوند هر لحظه در كاري است" پس براي شناخت آنچه كه هر لحظه تغيير مي كند نمي توان به دانسته هاي كلي در مورد پديده ها رجوع كرد. مولانا مي فرمايد:
صوفي" ابن الوقت" باشد اي رفيق
نيست فردا گفتن از شرط طريق
براي پيش رفتن با تغييرات لحظه به لحظه قاعدتا بايد گذشته و آينده را فراموش كرد. اين موضوع به عنوان خصيصه اي كلي در نقاشي ، تئاتر، و داستان هاي امپرسيونيستي مطرح است. نقاشي هاي ونگوگ ، داستان هاي چخوف و... در نمايشنامه هاي امپرسيونيستي همه چيز در يك پرده تمام مي شود و بيش از 45 دقيقه تا يك ساعت نيز طول نمي كشد، رنگ ها از سر عجله انتخاب مي شوند و... نبايد لحظه ها را از دست داد. بر همين اساس ميزان توليد اثر و قدرت خلاقيت هم بالا مي رود چراكه " بايد هر لحظه در كاري بود"
4- تصوير كلي كه در ذهن ما شكل گرفته با واژه اي قراردادي به ذهن ديگري انتقال مي يابد . گيرنده براي شناخت سعي مي كند تصوير ذهني را تعريف كند، اما تعريف او بعلاوه تصوير، تصوير ديگري را ايجاد مي كند كه باز نيازمند تعريف است بنابراين هيچ كدام از دو ذهن گيرنده و فرستنده به معناي نهايي نشانه هاي ذهن خود دست پيدا نمي كنند.آيا مي توان گفت معناي نهايي وجود ندارد
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر