۰۱ مرداد ۱۳۸۶

شعر ترکیه 15 شاعران گمنام ترك: شعري بلند از عابديل. ار

" قطار تنهايي"



اولين سفرش را بوق مي كشد

تلق تلق جابجا خواهد كرد تنهايي را

آهاي شما كه بليت نداريد

واگن هاي خواستني را تماشا كنيد




دست ها آذوقه سفرند

قايم، تهي

و چه بسيار تنهايي را احساس خواهد كرد مسافر



از نردبام ها دور مي شوند واگن ها

بدرقه كردني است بدويد

خاليست اما يك صندلي

پر مي شود درونم از اندوه

با دست هاي پاكيزه جادو



تنهايي اين همه زياد؟

مسافر اين همه تنها؟

چگونه جابجا خواهد كرد اندوه و تنهايي را قطار



زبانشان در گفت و گوست تنها ماندگان

و زمان جاريست در چشم ها

"كجا سوار شديد؟" كنترلچي مي پرسد

جوابهايي از بي خبري

"از تنهايي"



در تلق تلق هاي آتش پنهانش

چه آرام شدن ها كه براي رفتن است

خواهد ايستاد درهر ايستگاه

ايستگاه زمان



مسافران تنها

مي خواهند ريل به دريا دراز شود

و در ميان آهن بي جان

خفه شوند از تشنگي

آخر مرده ها كه آب نمي نوشند



از ته دريا عبور مي كند ريل عشق

در خانه زير آب

روز مي شود اما هوايي نيست

خورشيد آب دار

ستاره ها را به ديوارها بچسبان كاپيتان

اين انساني ترين سبك نقاشي است



رفيق تنهايي رفيق تنهايي است

راهش را انكار مي كند قطار

به هر راه كه نمي رود تنهايي

هر تنها كه به راه نمي رود



راه تنهاست

چه كسي مسافر خواهد شد

روياي شب رفته را حمل مي كند قطار

و از چشم هايش بهار...



از فصل تنها ماندگان رها شده است

آتش خويش را بيرون بريزد اگر

ذوب مي شود راه

ذوب مي شود مسافر

هیچ نظری موجود نیست: