پيشتر از اين ها باور داشتم كه مهاجر، پرنده اي را گويند كه از خشكي به آباداني پر مي زند. انسان مهاجر را شناختم و او را در آرزو و حسرت ديدار ناشناخته ها و ناآشناها يافتم. سپس سير و سلوك را با مهاجرت از دنياي درون به واقعيت و حقيقت معني كردم و هزاران معني و مفهوم ديگر...و خود مهاجرت كردم تا آنچه ديگران مي گفتند و مي نوشتند بشناسم. اما چيزي را فراموش كرده بودم:
من نه بوعلي سينا بودم در دنياي برون و نه حافظ در دنياي درون.
"آواي تنهايي دل" هانري تراوا
من نه بوعلي سينا بودم در دنياي برون و نه حافظ در دنياي درون.
"آواي تنهايي دل" هانري تراوا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر