۰۲ مرداد ۱۳۸۶

نه حافظ بودم نه بوعلی

پيشتر از اين ها باور داشتم كه مهاجر، پرنده اي را گويند كه از خشكي به آباداني پر مي زند. انسان مهاجر را شناختم و او را در آرزو و حسرت ديدار ناشناخته ها و ناآشناها يافتم. سپس سير و سلوك را با مهاجرت از دنياي درون به واقعيت و حقيقت معني كردم و هزاران معني و مفهوم ديگر...و خود مهاجرت كردم تا آنچه ديگران مي گفتند و مي نوشتند بشناسم. اما چيزي را فراموش كرده بودم:
من نه بوعلي سينا بودم در دنياي برون و نه حافظ در دنياي درون.
"آواي تنهايي دل" هانري تراوا

هیچ نظری موجود نیست: