گرگ هاي گرسنه با چشم هاي دريده و شكم هاي چسبيده به پشت اما با صبر و حوصله بسيار رد پاها را در برف بو مي كشند و روزها و هفته هاي پي در پي مرد سورتمه چي و گله سگ هايش را تعقيب مي كنند. مرد "جنازه" به اردوگاه مي برد و براي حفظ جان بي رمق خويش و جسد عزيزتر از جانش تنها سه فشنگ دارد و بس و آتشي كه هر شب گرگ ها دور تا دور آن مي نشينند و خميازه مي كشند با چشم هايي كه مثل گلوله هاي سرخ در تاريكي جنگل برق مي زند.
گاهي گرگ – سگي به خود جرات مي دهد و هنگام تقسيم ماهي ميان سگ هاي سورتمه كش مي پرد و گوشت را از دست مرد مي قاپد. گرگ سگ بين سگ ها پارس مي كند و بين گرگ ها زوزه مي كشد.
گرگ ها آرام آرام يك يك سگ ها را به كناري برده و دور از چشم ديگران پاره پاره كرده و مي خورند تا مرد بماند و جنازه اش و آتشي كه ديگر جرات افزودن هيزم به آن هم نمانده است.
گرگ ها "حيله گري روباه" و" لاشخوري كفتار" و" آرامش گاو" و" شيطنت بوزينه" و" شخصيت سگ" و "حماقت گوسفند"ها را يكجا دارند. آنها مي دانند چقدر بايد كنار جوجه تيغي روي شكم بخوابند و منتظر شوند تا حيوان بيچاره شكم باز كند. آنگاه زخم پنجه اي كافي است تا روده ها از ميان گوشت نرم بيرون كشييده شود.
گرگ يك چشم پير با تجربه ديرين خود مي داند وقتي كه رقيب جوان براي ليسيدن زخم شانه اش بر مي گردد، همان لحظه اي است كه بايد برق آسا بر پشتش پريد و دندان ها را بر شاهرگش فشرد. اما همين گرگ پير يك چشم هنگام قحطي مسووليت "پدر"ي خود را فراموش مي كند و بچه هايش را هم تكه پاره كرده و به دندان مي كشد.
مرد سورتمه چي جسد را به درخت مي آويزد و با فرياد رو به گرگ ها مي گويد:
" مرا هم تكه پاره كنيد ديگر دست تان به اين جنازه نخواهد رسيد."
بعد در آتش مي پرد و ذغال هاي نيمه جان را بر سر و صورت گرگ ها مي پاشد. نمايش دلچسبي است گرگ ها گويي حس درنده خويي خود را فراموش كرده اند و مثل "بوزينه هاي فكور" روي شكم خوابيده اند و گاه لب هاي شان را از هم باز مي كنند تا دندان هاي سپيدشان برق بزند. مرد مستاصل است و نيروي حياتش را از كف رفته مي بيند. مي نشيند و زل مي زند به چشم گرگ ها. اما اين نقطه پايان نيست چون قبيله آپاچي ها در راهند.
من خواندن دوباره و دوباره و دوباره ي" سپيد دندان " اثر ارجمند و شريف جك لندن را به همه آنهايي كه هر لحظه از حمله گرگ ها در هراسند توصيه مي كنم
گاهي گرگ – سگي به خود جرات مي دهد و هنگام تقسيم ماهي ميان سگ هاي سورتمه كش مي پرد و گوشت را از دست مرد مي قاپد. گرگ سگ بين سگ ها پارس مي كند و بين گرگ ها زوزه مي كشد.
گرگ ها آرام آرام يك يك سگ ها را به كناري برده و دور از چشم ديگران پاره پاره كرده و مي خورند تا مرد بماند و جنازه اش و آتشي كه ديگر جرات افزودن هيزم به آن هم نمانده است.
گرگ ها "حيله گري روباه" و" لاشخوري كفتار" و" آرامش گاو" و" شيطنت بوزينه" و" شخصيت سگ" و "حماقت گوسفند"ها را يكجا دارند. آنها مي دانند چقدر بايد كنار جوجه تيغي روي شكم بخوابند و منتظر شوند تا حيوان بيچاره شكم باز كند. آنگاه زخم پنجه اي كافي است تا روده ها از ميان گوشت نرم بيرون كشييده شود.
گرگ يك چشم پير با تجربه ديرين خود مي داند وقتي كه رقيب جوان براي ليسيدن زخم شانه اش بر مي گردد، همان لحظه اي است كه بايد برق آسا بر پشتش پريد و دندان ها را بر شاهرگش فشرد. اما همين گرگ پير يك چشم هنگام قحطي مسووليت "پدر"ي خود را فراموش مي كند و بچه هايش را هم تكه پاره كرده و به دندان مي كشد.
مرد سورتمه چي جسد را به درخت مي آويزد و با فرياد رو به گرگ ها مي گويد:
" مرا هم تكه پاره كنيد ديگر دست تان به اين جنازه نخواهد رسيد."
بعد در آتش مي پرد و ذغال هاي نيمه جان را بر سر و صورت گرگ ها مي پاشد. نمايش دلچسبي است گرگ ها گويي حس درنده خويي خود را فراموش كرده اند و مثل "بوزينه هاي فكور" روي شكم خوابيده اند و گاه لب هاي شان را از هم باز مي كنند تا دندان هاي سپيدشان برق بزند. مرد مستاصل است و نيروي حياتش را از كف رفته مي بيند. مي نشيند و زل مي زند به چشم گرگ ها. اما اين نقطه پايان نيست چون قبيله آپاچي ها در راهند.
من خواندن دوباره و دوباره و دوباره ي" سپيد دندان " اثر ارجمند و شريف جك لندن را به همه آنهايي كه هر لحظه از حمله گرگ ها در هراسند توصيه مي كنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر