۰۷ مرداد ۱۳۸۶

راز جاودانگي را به كسي نگو

گيلگمش در جست و جوي زندگي جاويد به دنبال " اوتناپيشتيم" (نوح) وقتي به باغ خدايان مي رسد، "سابيتو" الهه دربان اين باغ او را نصيحت مي كند. شايد اين جملات اولين واژه هايي باشند كه تفكر اپيكوريسم را تا اين اندازه زيبا بيان كرده اند
"گيلگمش كجا مي روي؟ زندگي كه تو مي جويي، نخواهي يافت. چون خدايان آدميان را آفريدند، مرگ را نصيب آدميان كردند، زندگي را براي خود نگه داشتند. از اين رو گيلگمش، بنوش و بخور، تن خود را بينبار، شب و روز شاد باش! هر روزي را جشن شادي بگير! شب و روز با چنگ و ني و رقص شاد باش! جامه هاي پاك بپوش، سر خود را با روغن بينداي، تن را در آب تازه صفا بده! از ديدار فرزنداني كه دست تو را مي گيرند لذت ببر! در آغوش زنان شاد باش! از اين رو به به اوروك برگرد، به شهر خود" گيلگمش گوش نمي دهد به جزيره دور مي رود كه نوح آنجاست . نوح برايش قصه توفان بزرگ را تعريف مي كند و راز جاودانگي را كه در عصاره بوته خاري در كف درياست. گيلگمش سنگ ها را به پاي خود مي بندد و در آب مي پرد. بوته را برمي دارد و راهي شهرش مي شود. در راه هوس شنا و شست و شوي بدن به سرش مي زند خار را به كناري مي گذارد و در آب مي پرد. ماري داروي حيات را مي بلعد و در دم پوست مي اندازد و جوان مي شود. گيلگمش ناله كنان به شهر باز مي گردد
اما چه فرقی می کرد پیش از یافتن بر می گشت؟ این جمله را بسیاری پاسخ داده اند
هایدگر در"باریکه راه مزرعه" بخش نخست کتاب" مفهوم زمان" این طور پاسخ می دهد
"سرخوشی آگاهانه دروازه ای است به جاودانگی. درهایش بر آن پاشنه هایی می چرخد که روزگاری از رازهای دازاین در آهنگرخانه ای خبره تفته و پرداخته شده اند." گیلگمش باید این باریکه راه را می رفت و بر می گشت. پیدا می کرد و گم می کرد تا پیدا کرده باشد

هیچ نظری موجود نیست: