۰۲ مرداد ۱۳۸۶

آفتاب آفتاب سنت پترزبورگ نيست

آواي تنهايي هانري تراوا را ورق مي زنم و نمي دانم چرا يكسره اين جمله داستايوفسكي در ذهنم مي پيچد:"آفتاب آفتاب سنت پترزبورگ نيست" چيزي فراتر از يك توصيف ، چيزي كه حتي در مقوله تصور هم نمي گنجد. راستي دوربين كدام سينما مي تواند اين " فرا توصيف" ها را شكار كند و پيش چشم تماشاگر بگذارد؟
" نگاهش برق زيتون هاي سياه را داشت"
" بالاي عكس هاي خانوادگي ، تصويري از نيكلاي دوم ، تزار شهيد به چشم مي خورد. نگاهش ، طغيان و پريشاني يكي از وفادارترين تبعيدي ها را آرام مي كرد."
"ايگور دميتريويچ ضمن نوشيدن چاي ، با آرامش ، خانم جواني را كه پسرش از ميان زنان فرانسوي برگزيده بود نگاه مي كرد. اين انتخاب به كشيدن بليت بخت آزمايي مي مانست"
" مزه شراب زبان ايگور را به شيريني نيش مي زد ، بدون ترديد اين يك ازدواج مختصر و مفيد بود"
" سعي مي كرد جواب دهد اما صدايي از گلويش خارج نمي شد. دست زبري روي پيشاني اش فرود آمد و روي چشمهايش نشست. بوي صابون مارسي به مشامش رسيد."
توصيف آخر همان توصيفي است كه در پايان" محاكمه" كافكا با آن روبرو مي شويم. دستهاي كشيش كه ژوزف كا را آماده مي كند تا گردنش زير گيوتين برود بوي صابون مي دهد

هیچ نظری موجود نیست: