فنجان چاي را كه مي آوري
احساس كن مسافري باز آمده ام
حرفي ، لبخندي ، سرفه اي لااقل
تا نگويند ماهيان قالي را نقش پايت انگاشته ام
چشم هايم را مي بندم
ديسي پر از نارنج و انار
چه مي دانم انگور آيينه
از دست هايت افتاده است
نه بي گمان خيال نكرده ام
احساس كن مسافري باز آمده ام
حرفي ، لبخندي ، سرفه اي لااقل
تا نگويند ماهيان قالي را نقش پايت انگاشته ام
چشم هايم را مي بندم
ديسي پر از نارنج و انار
چه مي دانم انگور آيينه
از دست هايت افتاده است
نه بي گمان خيال نكرده ام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر