"شخصيت ناپخته براي هدفي، بزرگوارانه مي ميرد و شخصيت پخته براي هدفي، فروتنانه زندگي مي كند"(ويلهلم استكل
سلينجر مثل پسران ناسازگار يعني نيچه، كي يركه گارد، ونگوگ و كافكا، به زندگي پشت نكرد... داشتم يك چنين ليدي براي گفت و گو در ذهنم مي چيدم كه سلينجر گفت:
" چرا چرند مي گي پسر، كي گفته اون ننه مرده ها به زندگي پشت كردن؟ د لامصب جواب بده آدمي كه گوشش رو مي كنه و به يه روسپي تقديم مي كنه يا آدمي كه براي نجات زندگي يه اسب خودش رو زير گاري مي اندازه، به نظرت پوچ گرا و اندوه مند و از اين مزخرفاتيه كه شما گنده گوزهاي عوضي به ريش اون بدبختا مي بندين...
- تو رو خدا سلينجر كم فحش بده وبلاگم...
- وسط حرفم نپر عوضي نكبت. فكر كردين شما آشغالاي عوضي كه دماغ به درت نخورتون رو براي سياره به اين محشري بالا مي گرين كي هستين؟ سياره اي كه توش شكسپير و مسيح و كي يركه گارد نفس كشيدن. هي يارو شرط مي بندم گوشاي تو هم از حلبيه، اون وقت نمي دونم اين همه اعتماد به نفس مسخره رو از كجا آوردي كه در مورد من و خلاقيت و انزوا و كي يركه گارد حرف بزني نكنه تو هم مثل حقه بازاي سينماچي و سينما دوست فكر كردي اگه تو كلكسيون حافظه بي خاصيتت اسم چند تا هنر پيشه و فيلم نامه و از اين مزخرفات باشه ديگه حق داري قيافه بر من مگوز بگيري و فراموش كني كه وسط شكمت پر از نجاسته ... حرفمو قطع نكن يارو
- باشه باشه قسم مي خورم ديگه هيچ نظري راجع به هيچي ندم من فقط مي خواستم بدونم
- مي خواستي بدوني چرا كتاباي من اين همه جذابه مگه نه رفيق
- فقط فحش نده...
- بدبخت تو فحش دادن هم بلد نيستي اصلا مي دوني چرا كتاباي من اين همه جذابه؟ نه نمي دوني تو فقط بلدي مثل اون دانشگاهي هاي موقشنگ كه درس خوندن و درس دادن براشون يه جور لجن درماليه، قيافه بر من مچس بگيري، مي فهمي چي مي گم؟ اون عوضي حقه باز پفیوزی كه حقوق خونده فكر مي كني براي اينه كه زندگي يه بي گناه رو نجات بده؟ نه رفيق همه اش براي اينه كه بتونه يه كاديلاك خوشگل سوار بشه يا توي جلسه دادگاه دونفر روي شونه هاش بزنن و بگن گل كاشتي. نه بابا؟ تخمم ام نيستي. تو حقوق خوندي مادر قحبه؟ حقوق خوندي كه مسيح رو فراموش كني قرمدنگ؟ فكر كردي براي چي من از حوارييون بدم مي آد؟ براي اينكه تا وقتي عيسا زنده بود عين همه قزميتشون اذيت و آزار اون بدبخت مي كردن بعد كه عيسا مرد همه شدن فرشته. جاكش ها! تو فكر كردي مسيح يهودا رو مي بخشه كه بره بهشت؟ اون هم ببخشه من نمي بخشم. اصللا يه تار موي مريم مجدليه مي ارزه به تموم هيكل اون يهوداي بي بته. من انجيل رو زير و رو كردم مي فهمي؟ اما بايد بگم براي يوحنا و مقرس و بقيه خيلي متاسفم چون خودشون رو كشتن كه من از حواريون خوشم بياد، زكي من از اون گور كني كه توي حاشيه قصه اس و هر روز با سنگ تيز خودش رو زخمي مي كنه بيشتر خوشم مي آد تا واعظاي هالو مرام. از كشيش ها متنفرم... حرفمو قطع نكن گفتم از اونا هم متنفرم فقط به خاطر لحن ملكوتي مسخرشون، عيسا هم اون طوري لحن آسموني به خودش نمي گرفت بدبخت:" آي مومنين..." ولي من مي گم اگه قراره آدم يه گهي بخوره درست و حسابي بخوره براي همين آدمي كه مي ره دانشگاه و حقوق مي خونه خيلي بهتر از اونيه كه نمي ره دانشگاه و حقوق مي خونه بعد هم به همه دانشگاهي ها به خاطر موهاي قشنگشون فحش مي ده. من از تنها چيزي كه تا حد مرگ متنفرم همين فحش دادنه، آدمي كه روي ديوار مدرسه مي نويسه "دهنتو..." بايد بگيري همونجا سينه كش ديوار دوتا گلوله توي مقعدش خالي كني. دارم حرف مي زنم شستت رو نكن توي دماغت... اما بدبختي اينجاست كه هرجا مي ري يه "دهنتو..." جلوت سبز مي شه، حتي توي موزه مرده هاي موميايي شده هم نوشتن دهنتو... دلم مي خواد كسي كه راه مي افته توي شهر و همه جا مي نويسه دهنتو يا روي ديوار مستراح عمومي عكس اونجاي عمه خوشگلش رو كنار يه شماره تلفن مي كشه بگيرم و اونقدر سرش رو بكوبم به لبه پله كه مخش بتركه. مي دونم كه جرات اين كار رو ندارم حتي نمي تونم جلو برم و يكي از دهنتو... هاي كره زمين رو پاك كنم، چون مي ترسم سروكله يكي پيدا بشه و فكر كنه من نوشتم. واقعا كه قباحت داره. بعد همين گه لوله هاي ان كلفت فكر مي كنن اگه بخوان از دنياي "عوضي" كه پره از فيگوراي مختلف اونجاي عمه شون فرار كنن بايد برن ذكر بگن، نفس پرانا و دم و بازدم تانترا. خاك بر سرشون. بس كه كونشون گشاده نمي تونن بشينن و 4 جلد رمان بخونن، فكر مي كنن چون اسم 4 تا كتاب و چند تا هنر پيشه باسن قشنگ سينما رو بلدن مي تونن سر در مفهوم زندگي با دوست دخترشون شرط ببندن و ديگرون رو دست بندازن. نمي دونن اول بايد با خود ناكسشون لج كنن. من وقتي مي خوام لج خودم رو دربيارم مي شينم و كتابي رو كه دوست ندارم 50 بار مي خونمش يه بار با شوهر مادرم لج كردم و توي مسافرخونه اي كه جاي رد شدن نبود 100 جلد كتاب خريدم و يه ماه هر صدتاش رو خوندم. تو چي چهارتا رمان خوندي مي خواي كتاب بنويسي، آره ارواح خيك عمه ات من 20 سال كشيد تا يه رمان بنويسم، مي فهمي ؟ 20 سال تموم ذكر گفتم و كتاب خوندم و با آدماي داستانم حرف زدم تا شدم سلينجر تو چه گهي خوردي؟ بذار يه چيز رو واضح بهت بگم رفيق! شماها بهتره برين يه فكري به حال اوقات فراغت روشنفكراتون بكنين. اونوقت مي بينين چقدر درصد ترشحات خود ارضايي ذهني پايين مي آد. مشكل خيلي ها ادبيات و فلسفه نيست رفيق! اون ها با يه دهنتو... درست و حسابي تا ابد آروم مي گيرن. دارم حرف مي زنم تو رو به مسيح قسم اون پاهاي گنديدت رو از روي ميز بردار! من دارم در مورد خود ارضايي ذهني برات مي گم تو شستت رو مي كني توي دماغت؟ خود ارضايي، خود ارضايي چقدر از اين كلمه بدم مي آد! من هزار و پونصد كلمه در مورد آكلي نوشتم كه اين كلمه رو به كار نبرم. گفتم با جوش هاي صورتش ور مي ره، اتاقش بوي شاش مي ده، دم به دقيقه توي حمومه و هزار جور كثافت كاري ديگه كه نگم مادرقحبه خود ارضايي مي كنه، مي فهمي كه، نه تو هيچ چي نمي فهمي رفيق! حتي نمي فهمي كه مادر قحبه يه جور ذكره، خوب كه بهش فكر كني مي بيني چه انرژيي توي اين كلمه هست، يه انرژي بي كران، نيروانا، اصلا تو از نيروانا چي مي فهمي؟ از دين چي مي فهمي؟ من يه بار با خوم لج كردم و ته و توي همه دين ها رو در آوردم. بعد فهميم انسانيت خيلي مهمه. تو از انسانيت چي مي فهمي؟ نه رفيق تو از انسانيت مدرن سالن تئاتر رو مي فهمي وقتي كه دوست دخترت تو رو به دوست پسراي خنگش معرفي مي كنه و تو خيلي انساني خودت رو به خنگي مي زني. بعد هم يا تو رو مي بره خونه اونا يا اونوا رو مي آره خونه تو تا اون يكياي ديگه تون خيلي انساني خود ارضايي كنن، نه رفيق هر وقت تونستي عاشق آرغ زدن بچه ها بشي اون وقت مي فهمي انسانيت يعني چي. من وقتي بچه بودم يعني همون موقع هايي كه داشتم تمرين آروغ زدن مي كردم شش سال تموم به راديو دعوت شدم. اينش اصلا مهم نيست، چيزي كه مهمه اينكه مي خوام بگم. گوشت با منه رفيق! من عين اين شش سال كه برنامه "چه كودك دانايي" بودم، هر وقت مي خواستم برم راديو بهترين لباسامو مي پوشيدم و كفشامو واكس مي زدم، فقط به عشق پير زني كه احتمالا وقتي روي تراس رخت پهن مي كرده، برنامه منو هم گوش مي كرده، بعد مي دوني چي فهميدم رفيق! فهميدم اون پيرزنه كسي نيست جز مسيح. باور كن به عيسا قسم! خواهرم فرني هم وقتي روي سن مي رقصيد مي گفت كه مسيح هميشه مي آد روي صندلي شماره 17 رديف پنجم مي شينه، فرني مي گفت بعد يه مدت فهميدم كه همه تماشاچي ها مسيحن، مي فهمي رفيق، منم خيلي زود فهميدم كه همه شنونده هاي برنامه به به چه كودك دانايي مسيحن. مي خوام بگم
بچه ها جدا از همه شما معذرت مي خوام اين سلينجر رو نمي شه كنترلش كرد
سلينجر مثل پسران ناسازگار يعني نيچه، كي يركه گارد، ونگوگ و كافكا، به زندگي پشت نكرد... داشتم يك چنين ليدي براي گفت و گو در ذهنم مي چيدم كه سلينجر گفت:
" چرا چرند مي گي پسر، كي گفته اون ننه مرده ها به زندگي پشت كردن؟ د لامصب جواب بده آدمي كه گوشش رو مي كنه و به يه روسپي تقديم مي كنه يا آدمي كه براي نجات زندگي يه اسب خودش رو زير گاري مي اندازه، به نظرت پوچ گرا و اندوه مند و از اين مزخرفاتيه كه شما گنده گوزهاي عوضي به ريش اون بدبختا مي بندين...
- تو رو خدا سلينجر كم فحش بده وبلاگم...
- وسط حرفم نپر عوضي نكبت. فكر كردين شما آشغالاي عوضي كه دماغ به درت نخورتون رو براي سياره به اين محشري بالا مي گرين كي هستين؟ سياره اي كه توش شكسپير و مسيح و كي يركه گارد نفس كشيدن. هي يارو شرط مي بندم گوشاي تو هم از حلبيه، اون وقت نمي دونم اين همه اعتماد به نفس مسخره رو از كجا آوردي كه در مورد من و خلاقيت و انزوا و كي يركه گارد حرف بزني نكنه تو هم مثل حقه بازاي سينماچي و سينما دوست فكر كردي اگه تو كلكسيون حافظه بي خاصيتت اسم چند تا هنر پيشه و فيلم نامه و از اين مزخرفات باشه ديگه حق داري قيافه بر من مگوز بگيري و فراموش كني كه وسط شكمت پر از نجاسته ... حرفمو قطع نكن يارو
- باشه باشه قسم مي خورم ديگه هيچ نظري راجع به هيچي ندم من فقط مي خواستم بدونم
- مي خواستي بدوني چرا كتاباي من اين همه جذابه مگه نه رفيق
- فقط فحش نده...
- بدبخت تو فحش دادن هم بلد نيستي اصلا مي دوني چرا كتاباي من اين همه جذابه؟ نه نمي دوني تو فقط بلدي مثل اون دانشگاهي هاي موقشنگ كه درس خوندن و درس دادن براشون يه جور لجن درماليه، قيافه بر من مچس بگيري، مي فهمي چي مي گم؟ اون عوضي حقه باز پفیوزی كه حقوق خونده فكر مي كني براي اينه كه زندگي يه بي گناه رو نجات بده؟ نه رفيق همه اش براي اينه كه بتونه يه كاديلاك خوشگل سوار بشه يا توي جلسه دادگاه دونفر روي شونه هاش بزنن و بگن گل كاشتي. نه بابا؟ تخمم ام نيستي. تو حقوق خوندي مادر قحبه؟ حقوق خوندي كه مسيح رو فراموش كني قرمدنگ؟ فكر كردي براي چي من از حوارييون بدم مي آد؟ براي اينكه تا وقتي عيسا زنده بود عين همه قزميتشون اذيت و آزار اون بدبخت مي كردن بعد كه عيسا مرد همه شدن فرشته. جاكش ها! تو فكر كردي مسيح يهودا رو مي بخشه كه بره بهشت؟ اون هم ببخشه من نمي بخشم. اصللا يه تار موي مريم مجدليه مي ارزه به تموم هيكل اون يهوداي بي بته. من انجيل رو زير و رو كردم مي فهمي؟ اما بايد بگم براي يوحنا و مقرس و بقيه خيلي متاسفم چون خودشون رو كشتن كه من از حواريون خوشم بياد، زكي من از اون گور كني كه توي حاشيه قصه اس و هر روز با سنگ تيز خودش رو زخمي مي كنه بيشتر خوشم مي آد تا واعظاي هالو مرام. از كشيش ها متنفرم... حرفمو قطع نكن گفتم از اونا هم متنفرم فقط به خاطر لحن ملكوتي مسخرشون، عيسا هم اون طوري لحن آسموني به خودش نمي گرفت بدبخت:" آي مومنين..." ولي من مي گم اگه قراره آدم يه گهي بخوره درست و حسابي بخوره براي همين آدمي كه مي ره دانشگاه و حقوق مي خونه خيلي بهتر از اونيه كه نمي ره دانشگاه و حقوق مي خونه بعد هم به همه دانشگاهي ها به خاطر موهاي قشنگشون فحش مي ده. من از تنها چيزي كه تا حد مرگ متنفرم همين فحش دادنه، آدمي كه روي ديوار مدرسه مي نويسه "دهنتو..." بايد بگيري همونجا سينه كش ديوار دوتا گلوله توي مقعدش خالي كني. دارم حرف مي زنم شستت رو نكن توي دماغت... اما بدبختي اينجاست كه هرجا مي ري يه "دهنتو..." جلوت سبز مي شه، حتي توي موزه مرده هاي موميايي شده هم نوشتن دهنتو... دلم مي خواد كسي كه راه مي افته توي شهر و همه جا مي نويسه دهنتو يا روي ديوار مستراح عمومي عكس اونجاي عمه خوشگلش رو كنار يه شماره تلفن مي كشه بگيرم و اونقدر سرش رو بكوبم به لبه پله كه مخش بتركه. مي دونم كه جرات اين كار رو ندارم حتي نمي تونم جلو برم و يكي از دهنتو... هاي كره زمين رو پاك كنم، چون مي ترسم سروكله يكي پيدا بشه و فكر كنه من نوشتم. واقعا كه قباحت داره. بعد همين گه لوله هاي ان كلفت فكر مي كنن اگه بخوان از دنياي "عوضي" كه پره از فيگوراي مختلف اونجاي عمه شون فرار كنن بايد برن ذكر بگن، نفس پرانا و دم و بازدم تانترا. خاك بر سرشون. بس كه كونشون گشاده نمي تونن بشينن و 4 جلد رمان بخونن، فكر مي كنن چون اسم 4 تا كتاب و چند تا هنر پيشه باسن قشنگ سينما رو بلدن مي تونن سر در مفهوم زندگي با دوست دخترشون شرط ببندن و ديگرون رو دست بندازن. نمي دونن اول بايد با خود ناكسشون لج كنن. من وقتي مي خوام لج خودم رو دربيارم مي شينم و كتابي رو كه دوست ندارم 50 بار مي خونمش يه بار با شوهر مادرم لج كردم و توي مسافرخونه اي كه جاي رد شدن نبود 100 جلد كتاب خريدم و يه ماه هر صدتاش رو خوندم. تو چي چهارتا رمان خوندي مي خواي كتاب بنويسي، آره ارواح خيك عمه ات من 20 سال كشيد تا يه رمان بنويسم، مي فهمي ؟ 20 سال تموم ذكر گفتم و كتاب خوندم و با آدماي داستانم حرف زدم تا شدم سلينجر تو چه گهي خوردي؟ بذار يه چيز رو واضح بهت بگم رفيق! شماها بهتره برين يه فكري به حال اوقات فراغت روشنفكراتون بكنين. اونوقت مي بينين چقدر درصد ترشحات خود ارضايي ذهني پايين مي آد. مشكل خيلي ها ادبيات و فلسفه نيست رفيق! اون ها با يه دهنتو... درست و حسابي تا ابد آروم مي گيرن. دارم حرف مي زنم تو رو به مسيح قسم اون پاهاي گنديدت رو از روي ميز بردار! من دارم در مورد خود ارضايي ذهني برات مي گم تو شستت رو مي كني توي دماغت؟ خود ارضايي، خود ارضايي چقدر از اين كلمه بدم مي آد! من هزار و پونصد كلمه در مورد آكلي نوشتم كه اين كلمه رو به كار نبرم. گفتم با جوش هاي صورتش ور مي ره، اتاقش بوي شاش مي ده، دم به دقيقه توي حمومه و هزار جور كثافت كاري ديگه كه نگم مادرقحبه خود ارضايي مي كنه، مي فهمي كه، نه تو هيچ چي نمي فهمي رفيق! حتي نمي فهمي كه مادر قحبه يه جور ذكره، خوب كه بهش فكر كني مي بيني چه انرژيي توي اين كلمه هست، يه انرژي بي كران، نيروانا، اصلا تو از نيروانا چي مي فهمي؟ از دين چي مي فهمي؟ من يه بار با خوم لج كردم و ته و توي همه دين ها رو در آوردم. بعد فهميم انسانيت خيلي مهمه. تو از انسانيت چي مي فهمي؟ نه رفيق تو از انسانيت مدرن سالن تئاتر رو مي فهمي وقتي كه دوست دخترت تو رو به دوست پسراي خنگش معرفي مي كنه و تو خيلي انساني خودت رو به خنگي مي زني. بعد هم يا تو رو مي بره خونه اونا يا اونوا رو مي آره خونه تو تا اون يكياي ديگه تون خيلي انساني خود ارضايي كنن، نه رفيق هر وقت تونستي عاشق آرغ زدن بچه ها بشي اون وقت مي فهمي انسانيت يعني چي. من وقتي بچه بودم يعني همون موقع هايي كه داشتم تمرين آروغ زدن مي كردم شش سال تموم به راديو دعوت شدم. اينش اصلا مهم نيست، چيزي كه مهمه اينكه مي خوام بگم. گوشت با منه رفيق! من عين اين شش سال كه برنامه "چه كودك دانايي" بودم، هر وقت مي خواستم برم راديو بهترين لباسامو مي پوشيدم و كفشامو واكس مي زدم، فقط به عشق پير زني كه احتمالا وقتي روي تراس رخت پهن مي كرده، برنامه منو هم گوش مي كرده، بعد مي دوني چي فهميدم رفيق! فهميدم اون پيرزنه كسي نيست جز مسيح. باور كن به عيسا قسم! خواهرم فرني هم وقتي روي سن مي رقصيد مي گفت كه مسيح هميشه مي آد روي صندلي شماره 17 رديف پنجم مي شينه، فرني مي گفت بعد يه مدت فهميدم كه همه تماشاچي ها مسيحن، مي فهمي رفيق، منم خيلي زود فهميدم كه همه شنونده هاي برنامه به به چه كودك دانايي مسيحن. مي خوام بگم
بچه ها جدا از همه شما معذرت مي خوام اين سلينجر رو نمي شه كنترلش كرد
۲ نظر:
عامو خیلی آکبند بود. سلام منه به جروم برسون. زیر سایه مریم مجدلیه.
عامو خیلی آکبند بود.سلام منه به جروم برسون.زیر سایه مریم مجدلیه.
ارسال یک نظر