۲۶ تیر ۱۳۸۶

حوزه هنري و موسسه فرانكفورت

وقتى از مكتب فرانكفورت سخن به ميان مى آيد دقيقا منظور مكتبى با يك چهارچوب و تعريف مشخص و همچنين اصول و قواعد مشخص نيست چرا كه مكتب فرانكفورت پيش از آن كه يك مكتب باشد، موسسه اى براى پرورش استعدادهاى مختلف در حوزه هاى مختلف فكرى و ادبى و هنرى است. اما چه اتفاقى مى افتد كه به يكباره از درون اين موسسه صاحبان انديشه بسيارى برمى خيزند و هر يك در حيطه اى از تفكر و تحقيق، عميق ترين تاثيرها را بر جاى مى گذارند؛ قاعدتا اين موسسه زيرنظر دانشگاه فرانكفورت بايد يك موسسه دولتى باشد اما شكل حمايت ها را چگونه بايد سامان داد و چگونه بايد فضاى آزاد براى انديشيدن درانداخت تا آدم هايى همچون برتولت برشت، هربرت ماركوزه، والتر بنيامين و آدرنو از اين موسسات بيرون بيايند؟


نمى دانم چرا وقتى نام حوزه هنرى را مى شنوم ناخودآگاه به ياد موسسه فرانكفورت مى افتم! شايد در اين مقايسه بتوان نقطه قوت ها و خلأها و كاستى ها را به خوبى روشن كرد؛ حوزه هنرى هم يك موسسه يا تشكيلاتى وابسته به دولت است، نقطه اشتراك ديگر هم آنكه حوزه هنرى نيز همچون موسسات شناخته شده جهانى در شاخه هاى مختلف فرهنگ، انديشه و هنر و ادبيات فعاليت مى كند و اگر از انصاف نگذريم در سال هايى از اوج اين فعاليت هم تاثير عميق خود را بر جاى مى گذارد تا آنجا كه از حالت مكان خارج شده و خود تبديل به ژانرى در هنر و ادبيات و شكلى از انديشه مى شود.
اگرچه اين ژانر نمى تواند پا از مرزهاى جغرافيايى زبان فارسى بيرون بگذارد اما به هر حال اگر موفقيت ها پررنگ نبود انگيزه هاى رصد كردن فعاليت هاى حوزه در آن سال هاى اوج تاكنون وجود نداشت.
عبدالجبار كاكايى اين دو موسسه را قابل مقايسه با هم نمى داند و مى گويد: اين مقايسه درست نيست، علت برمى گردد به وضعيت سياسى و فرهنگى كشور ما و تفاوت ها با كشورهاى اروپايى و حتى عربى. ببينيد هر اتفاقى كه در كشورهاى عربى مى افتد، براى ۵۰۰ ميليون آدم بدون آن كه ترجمه شود، منتقل مى شود. ما از جهت زبان و فرهنگ در جايى ايستاده ايم كه پشت سرما فقط تاجيكستان و افغانستان ايستاده اند، دو كشورى كه مسايل و مشكلات خاص خودشان را دارند.
مهاجرانى كه از افغانستان به كشور ما آمده اند، رنگ ادبيات ما را گرفته اند، اين نشان مى دهد كه اگر راه باز بود و امكان انتقال داده ها و اطلاعات وجود داشت، تاثيرگذارى روى شعراى افغانستان و تاجيكستان هم پررنگ تر مى شد.
تاجيكستان هم اين جريان را به تازگى شروع كرده و تا جايى كه مى دانم صفحات شعر مطبوعات اين كشور اغلب به شعر شاعران ايران اختصاص دارد. آقاى قزوه تعداد زيادى از نشريات آنجا را در سفرى با خود آورد كه شعرهاى زيادى از قيصر، احمد عزيزى، قزوه و خود من چاپ كرده اند.
بخشى هم برمى گردد به نوع سياست گذارى فرهنگى داخل كشور ما كه اساسا روى مقوله ادبيات و هنر حسابى باز نكرده است. تعدادى از انقلاب هاى جهان روى ادبيات حساب ويژه اى باز مى كنند، متاسفانه در كشور ما اين توجه از اول نبود و براى هدف هاى مقطعى، ساده و پيش پا افتاده، اغلب از ادبيات استفاده شده اما دورنماى چندان روشنى نداشته است.
من در سفرهايى كه به كشورهاى منطقه داشته ام متوجه شده ام كه نفوذ ادبيات انقلاب آنجا بسيار ضعيف بوده مثلا در كتابخانه هاى لاهور نشريات سياسى ما به وفور پيدا مى شود اما يك نشريه ادبى امكان ندارد پيدا كنيد. يعنى امكان تبادل اطلاعات بين شاعران ايران و شاعران ديگر كشورها بسيار در سطح پايينى است، مسافرت ها انحصارى است و يا اهميتى به ديد و بازديدهاى علمى و فرهنگى داده نمى شود.




پرونده حوزه هنرى از نگاه عبدالجبار كاكايى

خرمالوهاى حوزه را خوردند

عبدالجبار كاكايى را به متانتش مى شناسيم همان متانت و خون گرمى كه در شعرهايش موج مى زند، اجازه بدهيد او را جزو نسل اول شاعران حوزه هنرى معرفى كنيم اگرچه خودش مى گويد: پيش از ورود من و آقاى قزوه به اين جمع، حوزه ۲۵ عضو داشت.
كاكايى تنها جزو اولين هاى حوزه نيست بلكه او جزو تاثيرگذارترين ها نيز هست، شاعرى كه الگوبردارى از شعر او جوانان زادگاهش يعنى ايلام را به يكى از قطب هاى ادبى كشور بدل كرد.
بنابراين واكاوى در پرونده نسل اول حوزه به زبان عبدالجبار كاكايى بايد شنيدنى باشد.

* جمع اوليه اى كه حوزه را شكل داد چه كسانى بودند، يك دستورالعمل دولتى وجود داشت يا خير؟
** من سال ۶۲ به همراه آقاى قزوه وارد تشكيلات حوزه هنرى شدم. مجموعه شعرى حوزه پيش از ما حدود ۲۰ تا ۲۵ عضو داشت؛ چهره هايى مثل سيدحسن حسينى، ميرشكاك، مرحوم اوستا و سلمان هراتى كه در بدو ورود به نمازخانه حوزه يعنى محل برگزارى جلسات، با تك تك اين چهره ها آشنا شديم.
من خيلى زياد در مورد چگونگى تشكيل جلسات، روابط ادارى و مسايلى از اين دست اطلاع نداشتم و بيشتر حضور در جلسات، شعرخوانى، مسافرت با بچه هاى حوزه و در كل جنبه هاى ادبى تشكيلات، برايم اهميت داشت. لذا بى پرده و بى رودربايستى عرض مى كنم هيچ وقت در پى اين نبوده ام كه ببينم در اساسنامه به چه مواردى اشاره شده و آيين نامه بر چه اساسى تدوين شده ولى در همان حدى كه جسته و گريخته خبردار مى شدم گويا چهره هايى مثل سركار خانم صفارزاده، و يا چهره هاى ديگرى كه بعضا از نيروهاى ملى - مذهبى بودند و همچنين برخى چهره هاى روحانى، در برپايى جلسات اول دخيل بودند. جلساتى كه غير از مكان فعلى حوزه هنرى تشكيل مى شد.
هنگام ورود ما و سال هاى بعد، تنش هاى سياسى بين مجموعه قابل لمس بود و همچنين بين كل مجموعه با سياست ها و خط و ربط هايى كه سازمان تبليغات اسلامى در آن سال ها داشت، آن موقع من دانشجوى سال اول تربيت معلم بودم و جريان «خط يك» و «خط دو» در مراكز مختلف آموزش و پرورش هم به عنوان يك بحث سياسى مطرح شده بود.
در اين ميان چون جنس نگاه حوزه هنرى متناسب با اعتقادات من و فضاى ذهنى من بود برايم آن جاذبه لازم را ايجاد كرد و همكارى را با اين مركز ادامه دادم.
بعد از برگزارى جلسات متعدد و با نزديك شدن به سال هاى پايانى فعاليت حوزه تا حدودى مسايل سياسى هم در جريانات آنجا پررنگ تر شد. مثلا يادم مى آيد مرحوم سيدحسن حسينى قطعه شعرى خواند و جريانى را كه مى خواست كتاب هاى شهيد مطهرى را از مراكز آموزش عالى حذف كند، در آن شعر كوبيد. اين شعر كه در تالار انديشه خوانده شد تحت تاثير يكى از كارهاى نعمت الله آزرم سروده شده بود. شعر آزرم راجع به مرحوم ستارخان بود:
«ستارخان به خواب من آمد...» مرحوم سيدحسن حسينى از اين شعر الگو گرفته بود و گفته بود كه: استاد ديشب به خواب من آمد هراسناك و برآشفته و اين كه زخم شقيقه استاد را ديدم كه تازه است. در اين شعر از استاد مى پرسد ماجرا چيست و استاد جوابش مى دهد كه چه نشسته اى در فتنه مجدد فرقان!
تعبير فتنه مجدد فرقان در واقع اشاره به بازنگرى در آثار استاد مطهرى بود. در كنار اين مسايل برخى اختلاف سليقه ها هم وجود داشت؛ مى گويند يكى از مسوولان سازمان تبليغات به حوزه هنرى مى آيد و بعد از آن كه به شعر شاعران گوش مى دهد، مى گويد سعى كنيد مثل آهنگران شعر بگوييد. خب اين تفاوت سليقه اى بود كه بين مسوولان سازمان و بچه هاى حوزه به وضوح قابل لمس بود.
مجموعه اين اختلافات به علاوه يكسرى خصوصيات اخلاقى كه بچه هاى شاعر داشتند از جمله زودرنجى و نازك دل بودن سبب شد كه اختلاف بالا بگيرد تا اين كه در سال ۶۶ به قول سيدحسن حسينى جلسه حجة الوداع اتفاق بيفتد، بعد هم يكى - دو جلسه در خيابان انقلاب و طبقه فوقانى كتابفروشى يساولى تشكيل شد، بعد هفت - هشت جلسه در نشر رجا، خيابان ظهيرالاسلام و بعد از آن با تعطيلى جلسات، دوستانى كه زير يك سقف قرار داشتند به زير ده ها سقف پراكنده شدند. من خودم به روزنامه اطلاعات رفتم و در مجلات هفتگى همكارى كردم كه عموما هم با آقاى قزوه بودم.
ايشان البته مجددا به حوزه برگشتند و فعاليت شان را با تشكيلات حوزه ادامه دادند، يك سرى از دوستان هم به روزنامه كيهان رفتند.
* در حال حاضر تفكيك حوزه هاى فعاليت فرهنگى و سياسى يكى از بحث هاى روز است اما به شخصه براى خودم جالب است وقتى مى شنوم ريشه اين بحث به حوزه برمى گردد چون عموما كسانى كه از بيرون نگاه مى كنند فكر مى كنند كه نبايد بچه هاى حوزه با اين موضوع مشكل داشته باشند.
** آفرين، اتفاقا يكى از وجوه مثبت اين جمع و سابقه روشن و درخشان آنها، دفاع از آزادى قلم و آزادى ذهن و زبان و انديشه است و اصلا تعدادى از اين افراد وقتى تشكيلات حوزه را رها كردند، در واقع امكانات دولتى و حتى منازل دولتى را رها كردند. يعنى آزاد انديشيدن را به رفاه ترجيح دادند.
شعرهاى سلمان هراتى يا آقاى قزوه به اعتقاد من بعدها بنيانگذار نهضت اصلاحات شد و نخستين انتقادات شديدى كه از برخى سياست ها مى شد در سال هاى ۶۵ و ۶۶ در قلم سلمان هراتى قابل رصد است و همين طور قلم سيدحسن حسينى و على رضا قزوه. اين نيرو و اين جاذبه، نخبگان ادبى كشور و جوانان ديندار را جمع مى كرد و پاى آنها را به مجموعه باز مى كرد و همين هم باعث ماندگارى نام حوزه هنرى شد.
* آقاى كاكايى پيش از اين هم در مصاحبه اى اشاره كرده بوديد كه جريان روشنفكرى دينى طى يكى - دو دهه پس از انقلاب در جريانات ديگر تزريق شدند و همين هم باعث تعديل بسيارى از حركت ها شد. الان هم در مورد حوزه هنرى نسل اول به همين موضوع اشاره كرديد. يعنى پراكنده شدن آن جمع زير سقف هاى متعدد، آيا اين دو پديده با هم ارتباط دارند و يا اين كه در ذهن شما يكى هستند؟
** من در كتاب «نگاهى به ادبيات معاصر ايران» ادعا كرده ام كه شبكه «ذهنى» و «زبانى» خاصى پس از انقلاب به وجود آمد، تكنيك و ساختار و مسايل محتواى اين شبكه را هم دسته بندى كرده ام. به اعتقاد من شبكه ذهنى - زبانى پس از انقلاب ساخته همين جمع حوزه هنرى است يعنى جمعى كه متلاشى شد نه كانون هايى كه بعدا آن را بازسازى كردند. به هر حال شبكه ذهنى - زبانى توسعه پيدا كرد و مى شود گفت به سراسر كشور رسيد. من به هر جا كه سفر كرده ام، ردى از اين شبكه را يافته ام. به عنوان مثال در شهر خودم كه يك شهر مرزى و حاشيه اى است، تا يك انجمن ادبى را انداختم و جوان ها جمع شدند، ديدم كه جنس شعرها از جنس همان شعرهايى است كه در حوزه هنرى گفته مى شود؛ شكل استفاده از زبان، توجه به قالب هاى سنتى، افق نگاه ها و... البته خب شايد هم بخشى از اين موضوع به دليل تبليغات بود چون شعرهايى كه روى بورس بود و چاپ مى شد، معمولا شعر بچه هاى حوزه هنرى بود. در واقع جريانات ديگر حرفى براى گفتن نداشتند. حتى سخن و شبكه ذهنى افرادى همچون خانم صفارزاده و يا آقاى موسوى گرمارودى اگرچه دين مدارانه بود اما به اعتقاد من خارج از ژانر زبانى و تكنيكى حوزه هنرى قرار مى گرفت.
تكنيكى كه من براى شبكه ذهنى و زبانى حوزه هنرى تعريف كرده ام در واقع عنصر مهم آن پيوستن زبان جديد با قالب هاى سنتى است. تلاشى كه پيشتر هم شروع شده بود اما به سامان نرسيده و يا به شكل گسترده اى مطرح نشده بود كه در حوزه هنرى اين اتفاق افتاد و اولين مجموعه شعرهايى كه بچه هاى حوزه چاپ كردند مثل «با حلق اسماعيل»، «در كوچه آفتاب» و «از آسمان سبز» از اين حيث بى نظير بودند. شاعر در اين مجموعه ها براى اولين بار عصبيت بر سر قالب ها را كنار گذاشت و از تمامى ظرفيت هاى زبان و قالب هاى گذشته سعى كرد استفاده كند. اين اتفاق تازه اى بود كه در ادبيات ايران افتاد و فراگير هم شد و به اعتقاد من قابل رديابى و جست وجوست.
نكته ديگرى كه نبايد از آن غافل شويم اين است هر گاه هر نقطه اى از كشور ما مركز سياسى شده، به سرمنشا سبك ادبى هم تبديل شده است. به عنوان مثال هنگامى كه پادشاهان به خراسان تاخت وتاز كردند سبك خراسانى پايه گذارى شد، يا هنگامى كه شيراز مركز سياستگذارى شد، سبك عراقى به وجود آمد و زمانى كه خيل نخبگان ما به هند رفتند، سبك هندى، به همين شيوه وقتى تهران محل تجمع ثروت، سرمايه و سواد شد، طبيعى است كه تهران طلايه دار جريان هاى ادبى هم باشد به ويژه با وجود مراكز فرهنگى فعال پس از انقلاب از جمله حوزه هنرى.
* با اوج گيرى شعر نئوكلاسيك و به تعبير شما شبكه جديد ذهنى و زبانى حوزه، ايلام هم در كنار شهرهاى ديگر به عنوان يكى از قطب هاى ادبى مطرح شد يعنى در كنار رشت، بوشهر، اصفهان، مشهد و تهران، تاثير شما در اين زمينه تا چه اندازه بود؟
** من خيلى علاقه اى ندارم كه وارد اين بحث بشوم اما به عنوان يك راهبرد كلى مى توانم بگويم چهره هايى كه در حوزه هنرى جمع شده بودند، هر كدام متعلق به قومى بودند؛ آقاى عبدالملكيان نهاوندى بودند، آقاى جواد محقق ۱۵ روز تهران بودند، ۱۵ روز همدان، دوستانى از شمال مى آمدند و... اين افراد در تهران جمع مى شدند اما بخشى از زندگى شان در شهرستان بود، خود من دانشجو بودم و الزاما هر ماه يك بار به ايلام مى رفتم و به هر حال حامل دستاوردهايى بوديم كه در حوزه هنرى صورت گرفته بود. حتى اگر خودمان راسا اقدام به تشكيل جلسات ادبى نمى كرديم، آثارمان وقتى در مطبوعات چاپ مى شد، الگويى براى همشهرى ها و دوستان و آشنايان به شمار مى رفت. آنها براى موفقيت سعى مى كردند اين شيوه را ادامه بدهند كه البته طبيعى است و در همه جا اتفاق افتاد، به عنوان مثال در كرمانشاه آقاى احمد عزيزى توانست آن تاثير لازم را بر جاى بگذارد و يا در شمال سلمان هراتى.
* آقاى كاكايى اگر واقعا بين مسوولان سازمان و حوزه با هنرمندان و اهل فرهنگ و ادب حوزه اختلافات جدى بود چرا برخى ژنرال هاى ديگر هنرى و ادبى، فرصت رشد بيشترى پيدا كردند و هر كدام توانستند در جاى خود تاثيرگذار باشند؟
** خب تا حدودى مشكل شعر ويژه بود، راستش را بخواهيد من پرس و جوى جدى راجع به اختلافات نكرده ام، يك سرى از پرس و جوها هم جنبه اخلاقى داشت مثلا اين كه شخص مديريت حوزه چه مشكلى داشت و... هيچ وقت دنبال اين جزييات نبودم حتى با مرحوم سيدحسن حسينى كه روزهاى آخر عمرشان با هم مفصل صحبت كرديم باز هم نخواستم بدانم كه جزييات چه بوده ولى به نظرم مى آمد جمع شعر موثرترين جمعى بود كه تشكيل شد كه به دلايل ذاتى خود شعر در كشور ما برمى گردد.
ما آن زمان سيدحسن و يا قيصر را داشتيم با شعرهايى كه در سراسر كشور تاثيرگذار بود در حالى كه مخملباف، تازه داشت توجه نصوح را مى ساخت، مجيد مجيدى بايكوت را مى ساخت. آنها هنوز مراحل ابتدايى و خامشان را طى مى كردند و شكوفايى هنرهاى ديگر در واقع از دهه ۶۰ شروع شد در حالى كه شعر در سال هاى ۶۰-۶۲ به اوج شكوفايى خودش رسيده بود و مجموعه هاى گرانبهايى چاپ مى شد مثل «قيام نور» مرحوم مردانى كه اصلا شكل خاصى از هنجارهاى زبانى داشت.
شعر پرسروصداترين جريان حوزه هنرى بود و متولى آن هم مرحوم سيدحسن حسينى كه بچه ها را رهبرى فكرى مى كرد و اين اقتدار را داشت كه با مسوولين حوزه دربيفتد.
شعرى هم كه ايشان به عنوان شكواييه چاپ كرد: «كلاغ ها دارند خرمالوهاى حوزه را مى خورند»، «ارواح بهايى در حوزه قدم مى زنند» و ايرادات و انتقادات متعددى كه از حوزه هنرى گرفته بود از وضعيت دستشويى ها تا مديريت حوزه مثلا اين كه «در دستشويى ها صابون نيست، صرفه جويى در نظافت» و از همين اشكالات ساده تا «عاقبت مساله حل مى خواهد ‎/ لوزه حوزه عمل مى خواهد» كه اشاره به رييس وقت حوزه بود.
اين زبان نيش دار سيدحسن حسينى و مجموعه بچه هاى حوزه بود كه اختلاف مرحوم حسينى به عنوان رهبر فكرى آن جماعت را با سياست هاى ميانه رو مسوولان حوزه برجسته مى كرد.
* افرادى كه بعدها سعى كردند حوزه را بازسازى كنند تا چه اندازه موفق شدند؟
** به هيچ وجه موفق نشدند. اين يكى از افسوس هاى هميشه من بوده همه جا هم گفته ام كه وقتى مى گويم حوزه هنرى منظورم حوزه هنرى تا سال ۶۶ است. پس از آن هيچ گاه نتوانست در اندازه هاى واقعى خودش ظاهر شود. حتى آقاى قزوه خيلى تلاش كرد، از من و از دوستان ديگر هم خيلى درخواست مى كرد كه جمع شويم و تشكل شعر حوزه هنرى را دوباره به وجود بياوريم، طى سال هاى اخير هم جلسات كوچك و بزرگ بسيارى راه افتاد اما به نظرم كيفيت آن جمع هرگز تكرار نشد، شايد هم شرايط تاريخى اقتضا مى كرد.پس از رفتن بچه هاى حوزه مدتى دوران بلاتكليفى پيش آمد كه آقاى قزوه سعى كرد سروسامانى به آنجا بدهد. يعنى حضور ايشان هم موثر بود چون افرادى وارد حوزه شده بودند كه نه توان اداره مجموعه را داشتند و نه قابليت ذاتى ادبى و هنرى اما به هر حال حتى با تلاش هاى آقاى قزوه هم حوزه، حوزه نشد

هیچ نظری موجود نیست: