سال 80 در گرما گرم جنگ آمريكا و افغانستان با كامران محمدي به استان نيمروز رفتيم طبق معمول يك ويژه نامه و تعدادي يادداشت پراكنده. تقريبا موضوع فراموشم شده بود تا اينكه چند روز پيش براي تسويه حساب به روزنامه جوان رفتم و پرينت يادداشت ها را خيلي اتفاقي ديدم. حال و هواي آن روزها دوباره زنده شد و با خودم فكر كردم بد نيست آنها را دوباره در وبلاگم بياورم:
روي خط صفر مرزي گله سرزنده اي از بزها در حركت است. بزها چغرتر از گوسفندها هستند، نمي بيني روي شن هاي بي آب و علف چطور بالا و پايين مي پرند؟
تقريبا هيچ جاده اي پيش روي ما نيست، احساس مي كنم گم شده ايم و بي هدف لاي تپه هاي شني پيش مي رويم.
"مرز، مفهومي كه بسيار بدان انديشيده ام.
- آقاي راننده كي به مرز مي رسيم؟
- تقريبا ده دقيقه است كه از مرز گذشته ايم.يادم مي آيد از كنار چند قلوه سنگ رد شديم كه آنها را با رنگ آبي علامت زده بودند،چيزي شبيه قسمت كردن گندمزار.
- مرز گلد اسميت همين جاست!
همين طوركه نمي شود،اگر يك نفر سنگ را بردارد و كمي آن طرف تر پرت كند چه؟ كيلومترها خاك دو كشور جابه جا مي شود! اين جا هيچ چيز هويت مشخصي ندارد و تنها طبيعت نابارور است كه خود را برهنه مي كند.
داخل ميني بوس پر از گرد و خاك مي شود، شيشه ها را مي كشيم. روزنامه نگاران چپ و راست كه همه دستي در ادبيات دارنددر انتهاي ميني بوس جمع شده اند و شوخي مي كنند. هركدام از آنها ادعا مي كنند اگر پايشان به خاك افغانستان برسد، آن يكي را تحويل خواهد داد و بعد بلند بلند مي خندند. شايد ايران و افغانستان مرز داشته باشد اما ادبيات مرز بر نمي دارد. ادبيات مثل همان گله سرزنده بزهاي چغر است كه بدون ارايه مدرك از مرزها عبور مي كند.
رنگ شاداب پرچم در اين برهوت دنيايي از وجد و غرور را در دلت زنده مي كند. پاسگاه به سبك قلعه هاي قديمي ساخته شده است. چند قبضه دوشكا، يك توپ وچند درخت تنها نشانه هاي سرسبزي و زندگي در اين بيابانند. سرباز ايراني با لباس چريكي نزديك مي شود و مداركمان را بررسي مي كند. او بسيار ورزيده و پخته نشان مي دهد. به راه مي افتيم، سربازي را مي بينيم كه در حال قدم زدن است ، يك خط مستقيم را مي رود و دوباره بر مي گردد، گام هايش را نگاه مي كند، مثل كسي كه روي ديوار خراب شده اي قدم بزند. اينجا آخر دنياست.
سرباز افغاني با لباس كدر بلوچي و دستاري قهوه اي رنگ و كاموايي، نامه را سر و ته گرفته و با راننده خوش و بش مي كند. همان طور كه نامه را در دست دارد ما را نگاه مي كند و مي خندد، لب ها را تا بنا گوش كش مي دهد و مي گويد:"خوش آمديد"
حالا ديگر لابد از مرز گذشته ايم، اينجا نيمروز است امن ترين استان جنوبي افغانستان . اردوگاه ميل 46 انتظارمان را مي كشد
روي خط صفر مرزي گله سرزنده اي از بزها در حركت است. بزها چغرتر از گوسفندها هستند، نمي بيني روي شن هاي بي آب و علف چطور بالا و پايين مي پرند؟
تقريبا هيچ جاده اي پيش روي ما نيست، احساس مي كنم گم شده ايم و بي هدف لاي تپه هاي شني پيش مي رويم.
"مرز، مفهومي كه بسيار بدان انديشيده ام.
- آقاي راننده كي به مرز مي رسيم؟
- تقريبا ده دقيقه است كه از مرز گذشته ايم.يادم مي آيد از كنار چند قلوه سنگ رد شديم كه آنها را با رنگ آبي علامت زده بودند،چيزي شبيه قسمت كردن گندمزار.
- مرز گلد اسميت همين جاست!
همين طوركه نمي شود،اگر يك نفر سنگ را بردارد و كمي آن طرف تر پرت كند چه؟ كيلومترها خاك دو كشور جابه جا مي شود! اين جا هيچ چيز هويت مشخصي ندارد و تنها طبيعت نابارور است كه خود را برهنه مي كند.
داخل ميني بوس پر از گرد و خاك مي شود، شيشه ها را مي كشيم. روزنامه نگاران چپ و راست كه همه دستي در ادبيات دارنددر انتهاي ميني بوس جمع شده اند و شوخي مي كنند. هركدام از آنها ادعا مي كنند اگر پايشان به خاك افغانستان برسد، آن يكي را تحويل خواهد داد و بعد بلند بلند مي خندند. شايد ايران و افغانستان مرز داشته باشد اما ادبيات مرز بر نمي دارد. ادبيات مثل همان گله سرزنده بزهاي چغر است كه بدون ارايه مدرك از مرزها عبور مي كند.
رنگ شاداب پرچم در اين برهوت دنيايي از وجد و غرور را در دلت زنده مي كند. پاسگاه به سبك قلعه هاي قديمي ساخته شده است. چند قبضه دوشكا، يك توپ وچند درخت تنها نشانه هاي سرسبزي و زندگي در اين بيابانند. سرباز ايراني با لباس چريكي نزديك مي شود و مداركمان را بررسي مي كند. او بسيار ورزيده و پخته نشان مي دهد. به راه مي افتيم، سربازي را مي بينيم كه در حال قدم زدن است ، يك خط مستقيم را مي رود و دوباره بر مي گردد، گام هايش را نگاه مي كند، مثل كسي كه روي ديوار خراب شده اي قدم بزند. اينجا آخر دنياست.
سرباز افغاني با لباس كدر بلوچي و دستاري قهوه اي رنگ و كاموايي، نامه را سر و ته گرفته و با راننده خوش و بش مي كند. همان طور كه نامه را در دست دارد ما را نگاه مي كند و مي خندد، لب ها را تا بنا گوش كش مي دهد و مي گويد:"خوش آمديد"
حالا ديگر لابد از مرز گذشته ايم، اينجا نيمروز است امن ترين استان جنوبي افغانستان . اردوگاه ميل 46 انتظارمان را مي كشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر