فريدون صديقى پيش از آن كه روزنامه نگار باشد يك شاعر است، يك داستان نويس و يك منتقد سينمايى، اما چگونه مى توان اين پديده هاى به ظاهر پراكنده را به هم ربط داد. ربط دادن از آن دست كه پتانسيل و توانمندى ادبى و هنرى را پله اى براى ارتقاى روزنامه نگارى كرده باشى بى آن كه به جاى توليد ادبيات روزنامه اى، در وادى داستان نويسى غلت بزنى. آيا صرف اين همه انرژى و استعداد مى ارزد آن هم براى توليد اثرى بهنگام و به روز كه ساعتى ديگر خواهد مرد؟
اگر بخواهيم به شكل نظرى و نه صرفا براى مبناى علاقه مندى شما بحث كنيم، اساسا ادبيات چه ارتباطى با روزنامه نويسى دارد؟
اصلا خاستگاه روزنامه نگارى ادبيات است. هنوز هم اين اعتقاد را دارم كه خبر، گزارش، مقاله و مصاحبه يك ساختار دراماتيك دارند. درامى كه نقطه عطف، نقطه تعليق، گره گشايى و همزادپندارى دارد حادثه اى پيش مى آيد، يك نفر كشته مى شود، عوامل ديگرى وارد ماجرا مى شوند، يك «من» سروكله اش پيدا مى شود، قهرمان را از بين مى برد اين من مى تواند يك چاقوكش باشد يا هر چيز ديگرى.
به هر حال قرار است حادثه رازگشايى شود حال اگر بخواهيم يك مصاحبه خوب ترتيب دهيم بايد در آن مصاحبه درام اتفاق افتاده باشد، اگر بخواهيم يك گزارش خوب بنويسيم، بايد شخصيت اصلى و شخصيت فرعى داشته باشيم چه موضوع درباره گرانى سيب زمينى باشد و چه درباره ارزانى پياز، بنابراين اول ادبيات داستانى بعد روزنامه نويسى.
به اعتقاد من در حال حاضر بخش هايى از روزنامه نويسى كه بيان روايى- داستانى دارد مغفول واقع شده يعنى همان چيزى كه الان تحت عنوان «نرم خبر» از آن ياد مى شود.
تا جايى كه من مى دانم موفق ترين روزنامه نگارهاى ما كسانى بوده اند كه خيلى خوب با ادبيات آشنايى داشته اند البته وقتى مى گويم روزنامه نگار يعنى كسى كه كل مجموعه را بتواند كنترل، هدايت و مديريت كند.
اعم از سخت افزار و نرم افزار؟
بله از سخت افزار گرفته تا نرم افزار، روزنامه نگار كسى است كه مى تواند مصاحبه بكند، گزارش بنويسد، خبرنويسى كند، با سيستم توليد و توزيع آشنا باشد، مخاطب را بشناسد و...
كسانى كه چنين شناخت جامعى دارند در واقع افرادى هستند كه با ادبيات مانوسند اصلا روزنامه نويسى نمى تواند بيرون از پديده ادبيات تعريف شود. روزنامه بايد بتواند درونمايه غنى و قوى ادبيات را در خود جا دهد. به اعتقاد من تنها كسى كه مى تواند قصه بنويسد، مى تواند يك گزارش توصيفى و يا يك گزارش تحليلى - تحقيقى بنويسد.
البته به شرط آن كه عناصر ديگرى هم در او جمع باشد يعنى ميل و اشتياق به روزنامه نگارى، ريسك پذيرى، جسارت و حس ماجراجويى، ميل به فضولى، ميل به كنكاش، ميل به بى خوابى و متمايز بودن. روزنامه نگار يعنى آرتيست يعنى بازيگر، چه بخواهيم و چه نخواهيم، براى اين كه هر روز به اقتضاى نوع كارى كه انجام مى دهد بايد در جلد يك موضوع برود به جلد يك شخصيت تا درون كاوى و رازگشايى كند.
روزنامه نگارى متاثر از ادبيات و به ويژه ادبيات داستانى است و آنهايى كه پردازش خوبى دارند و خوب مى نويسند، كسانى هستند كه ادبيات را خوب مى شناسند.
عكس اين موضوع را چگونه مى توانيم بررسى كنيم يعنى افرادى كه ادبيات را خوب مى شناسند اما روزنامه را نه؟
اين اتفاقى است كه طى سال هاى اخير افتاده، به عبارتى توسعه روزنامه ها در اين ۵-۶ سال گذشته باعث شد عده اى از اهالى شعر و ادبيات بدون درك و فهم رسانه وارد مطبوعات شوند، بعد مى بينيم در روزنامه كار ماهنامه اى مى كنند و بيشتر در جست وجوى پاسخگويى به نيازهاى خودشان مى باشند تا نياز مخاطب، براى اين كه روزنامه را نمى شناسند. اين اشتباه الان پيش آمده و عده اى فكر مى كنند اگر فهم و درك داستانى دارند همين براى روزنامه نگارى كافى است. در حالى كه درك ادبى شرط لازم است اما شرط كافى نيست. به همين دليل مى بينيم مصاحبه اى كه بايد در دو ستون تمام شود، هشت ستون ادامه مى يابد، گزارشى كه بايد به اقتضاى موضوع، رسانه و مخاطب حجم خاصى داشته باشد بدون منطق كش مى آيد و يا بدون منطق كوتاه مى شود. يعنى كثرت بى پايانى از روزنامه به وجود آمد كه بايد به شكلى پر مى شدند، بالاسرى ها هم همين مشكل را داشتند و پيام رسانى از طريق روزنامه را خوب نمى شناختند و نتيجه اين شد كه اهل ادب بدون آن كه آداب اين كار را بدانند وارد حيطه روزنامه نگارى شدند در حالى كه ظرفيت خبر را نمى شناسند، نمى توانند يك كنفرانس خبرى را پوشش دهند و...
بنابراين مشكل مطبوعات ما طى سال هاى اخير از دو ناحيه شكل گرفته؛ يك آنهايى كه با ادبيات بيگانه هستند و دو، كسانى كه اساسا ادبياتى اند اما ابزار رسانه اى را نمى شناسند.
روزنامه نگارى ادبيات خاص خودش را دارد و تعاريف اين ادبيات هم متفاوت از تعاريف شعر يا ادبيات داستانى است يعنى ادبيات خالص. ادبياتى كه دانشگاه هاى ما تدريس مى كنند، روزنامه نگاران به آن پايبند نيستند و اصلا الزامى ندارد كه پايبند باشند.
ادبيات روزنامه نگارى ادبياتى ميراست و به محض اين كه متولد مى شود مى ميرد اين ادبيات كاركرد كتاب را ندارد و نبايد انتظار داشته باشيم مخاطب آن رفتارى را كه با يك رمان دارد با ادبيات روزنامه اى هم داشته باشد.
رسانه به روزتر و بهنگام تر است در نتيجه ادبياتى مى تواند به يارى آن بيايد كه جارى و سارى باشد، در واقع روزنامه ها ادبيات را ارتقا نمى دهند و اصلا اين وظيفه بر دوش روزنامه نيست كه از تنزل ادبى جلوگيرى كند و اگر هست وظيفه اى ضمنى و حاشيه اى است.
من وقتى از ادبيات حرف مى زنم هنر را هم از آن جدا نمى بينم يعنى نمى توانم از ادبيات بحث كنم و نقاشى، تئاتر يا سينما را در نظر نگيريم، نكته ديگر اين كه از همين زاويه مى توان ادبياتى را مورد تحليل قرار داد كه خود ادبيات بدان پايبند است؛ الان شما با شعرهاى تصويرى و شعرهاى حجمى روبه رو هستيد با پديده هايى تحت عنوان ادبيات مدرن و... كه خود آنها دارند ساختارشكنى مى كنند و اساسا بسيارى از مفاهيم جابه جا شد، شاعران فرم گرا شده اند و... مى خواهم از اين بحث يك نتيجه بگيرم و آن اين كه بخشى از اتفاقات در عرصه روزنامه نگارى، ادبيات روزنامه و ادبيات محض، اقتضاى زمان است حالا اگر شما بخواهيد تيتر بزنيد بايد توجه داشته باشيد كه ديگر تيتر يك عبارت نيست، تيتر بايد شخصيت و تيپ داشته باشد و تيپ يك عبارت نيست. در ادبيات داستانى عبارت عبارت است اما در ادبيات روزنامه نگارى خير. به هر حال موضوع قابل بحثى است، سوال كنيد من جواب بدهم.
نقش تخيل را در اين ميان چگونه ارزيابى مى كنيد؟
بين ادبيات داستانى و روزنامه نگارى يك تفاوت وجود دارد؛ در روزنامه نگارى هدف به واقعيت نزديك است بنابراين نورپردازى و تخيل در آن جايى ندارد. حادثه اى اتفاق مى افتد و من حق دارم بنويسم ۴ نفر كشته ۸ نفر زخمى، تمام شد و رفت ولى در ادبيات داستانى تخيل خيلى پررنگ است.
من جاى ديگرى هم گفته ام كه در روزنامه نگارى به ويژه در گزارش نويسى؛ گزارش از مكان ها و اشخاص، تخيل يكى از قطعات پازل نوشته مى تواند در نظر گرفته شود اما ۹ قطعه ديگر، عناصرى از جنس ديگر هستند و البته همين يك قطعه بايد طورى جا بيفتد كه به هيچ وجه نشود تشخيص داد اين قطعه، قطعه گمشده تخيل است. يعنى تخيل بايد در خدمت موضوع باشد در حالى كه داستان مى تواند پازلى باشد با يك قطعه رئال و واقعى و ۹ قطعه تخيلى.
تخيل هم البته تعريف دارد، تخيل يعنى تعقل به علاوه عاطفه و احساس، بنابراين درون تخيل هم خردمندى وجود دارد اگرچه مبتنى بر واقعيت نباشد، اين شكل از خرد و تعقل مى تواند تصويرى از فردا ارايه دهد نه تصويرى از امروز و تصوير فردا كه نمى تواند خبرى براى روزنامه ها باشد.
اين ميزان از تخيل در گفت وگو هم وجود دارد؟
بستگى به شكل تنظيم گفت وگو دارد. اگر تنظيم شما ترتيبى پرسشى است، نمى توانيد از تخيل استفاده كنيد اما اگر تنظيم، گزارش به علاوه مصاحبه باشد آن وقت مى توانيد مشاهده ها و شنيده ها و ديده ها را هم به شكل تخيل برانگيزى انعكاس دهيد البته بايد اين موضوع جا بيفتد و باورپذير شود.
مثل گفت وگوى شما با يك مرده شوى؟
آنجا آن كبريتى كه پرت مى شود، كبريتى است كه در واقع تخيل من پرت مى كند.
اين گفت وگو چه سالى چاپ شد؟
فكر مى كنم سال ۶۴ يا ۶۵ بود. خب اگر الان بخواهم همان گفت وگو را بنويسم طور ديگرى مى نويسم چرا كه اولا آن آدم ها ديگر همان آدم هانيستند آن آدم ها به اقتضاى توسعه و توزيع تكنولوژى و توسعه ارتباطات تغيير كرده اند به علاوه من هم به نسبت آن جهان، آن كابوس، رويا و واقعيت، دستخوش تغيير شده ام.
سال هاى سال از اين گفت وگو يا گزارش از گفت وگو مى گذرد اما هنوز در دانشگاه ها تدريس مى شود و از آن به عنوان يك اثر ماندگار ياد مى كنند، به اعتقاد خود شما دليل اين ماندگارى چيست با توجه به آن كه اشاره كرديد اساسا ادبيات روزنامه ادبياتى ميراست؟
بخشى از آن برمى گردد به خود سوژه، در حوزه گزارش هر چيزى كه ويژگى بكر بودن و شگفتى را داشته باشد، سوژه فوق العاده اى است، مساله بعد عنصر همزادپندارى است يعنى من با ورود به مصاحبه ابتدا تسليم آن اتفاق شدم و خودم را جا گذاشتم، تن سپردم به مرده شوى و اشهدم را خواندم. در نتيجه آن فضاى تلخ، سرد و ترس از روبه رو شدن با آن حس درونى را منتقل كردم يعنى رفته بودم درون جلد آن آدم.
حالا كسى هم كه آن گزارش را مى خواند، خودش را جاى موضوع مى گذارد، جاى گزارشگر و يا جاى مرده شوى. آنجا مصاحبه كننده زبان حال خواننده است.
بنابراين باز به همزادپندارى مى رسيم كه يكى از اصول داستان نويسى است.
طبيعى است شما اگر ادبيات را نشناسيد، قاعدتا نمى توانيد آن حس را منتقل كنيد و خون منجمد در آن فضاى سرد را پيش ديدگان مخاطب به تصوير بكشيد. شما بايد فضا را باورپذير كنيد اما كسى كه ادبيات را نمى شناسد و آستانه واژگانش محدود است چطور مى تواند از عهده چنين چيزى بربيايد؟
آقاى صديقى روزنامه ها در حال حاضر يك دوره ملال آور و كسل كننده اى را از سر مى گذرانند، فروش پايين است و مخاطبين نيازهاى خود را با انواع ديگرى از رسانه ها برآورده مى كنند، حال نازل خواهى ادبى مطبوعات را مى توان در ارتباط با اين پديده تحليل كرد؟ اصلا، به نظر من نازل خواهى ادبى ارتباطى با افت تيراژ ندارد، آنچه كه باعث افت تيراژ شده اين است كه روزنامه ها به نوعى همگرايى رسيده اند و كشمكش ها غالب نيستند، روزنامه ها به سمت رازگشايى نمى روند و در نتيجه ميل به خواندن كم شده است. الان اگر تيراژ همه روزنامه ها را جمع بزنيم يك ميليون و صدهزار نمى شود. بخش وسيعى از تيراژ و فروش مربوط به روزنامه هاى ورزشى است كه اتفاقا از نظر ادبيات، بسيار نازل هستند و يا نشريات سرگرم كننده و تخيلى كه تيراژهاى عجيبى دارند. بنابراين ارتباطى ميان ادبيات شسته و رفته، زنده و پويا با افت يا افزايش تيراژ وجود ندارد. دليل اصلى اين است كه روزنامه ها ديگر حرفى براى گفتن ندارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر