۲۵ تیر ۱۳۸۶

فلوطين قواعد انديشه را بلد است

اجازه دهيد به عنوان اولين پرسش از اختلاف ميان شما و شاگردتان ارسطو شروع كنيم.
من علاقه اى به اين بحث ندارم، در واقع سوال شما تكرارى است و در اين مورد تاكنون ده ها مصاحبه از من چاپ شده است.
اما از پاره اى اختلافات نمى شود گذشت، به عنوان مثال اين كه چرا شما براى زيبايى شناسى كتاب مجزايى در نظر نگرفته ايد در حالى كه پوئتيك ارسطو چنين كاركردى دارد، آيا شما واقعا با هنر مخالف هستيد؟
خير اصلا اين طور نيست. حتما مى دانيد كه من خودم شاعرم و شعرهايم از مقبوليت عام برخوردار است. با اين همه اين موضوع به اختلاف در ديدگاه ها مربوط مى شود. من معتقدم جهان هستى سايه اى از حقيقت يا ايده است و ايده چيزى نيست كه در اين عالم بشود آن را يافت. من در نظريه مثل اين را به خوبى شرح داده ام، حال هنر كه خود تقليدى از هستى است در واقع تقليدى از تقليد و سايه اى از سايه است. بنابراين براى من فاقد ارزش خواهد بود البته هنر ها مراتبى دارند. به اين معنا كه در برخى از آنها يك بار تقليد اتفاق مى افتد اما در برخى بارها به عنوان مثال كوزه گرى كه از هستى تقليد مى كند و كوزه مى سازد يك بار تقليد كرده ولى نقاشى كه تصوير كوزه را مى كشد چه؟ و يا شاعرى كه در مورد كوزه شعر مى گويد؟ تمام اين ها تقليد اندر تقليد اندر تقليد است و ما هر بار كه تقليد مى كنيم به همان ميزان از حقيقت دور مى افتيم.
براى همين است كه من گفته ام شعر بايد به درد آموزش بخورد. آموزش كودكان و يا تعليم و تهييج مردان جنگى. به علاوه كاركرد هنرهايى كه تجسمى و عينى تر هستند مثل معمارى و يا همان كوزه گرى كه براى تان مثال زدم معقول تر است. به هر حال به يك دردى مى خورند اما چيزى به نام هنر تقليدى مانند تئاتر كه جز ادا درآوردن پوچ نيست براى من بى معنى است.
اين نظريه به واسطه تئوريسين هاى هنر ماركسيستى هم به كار گرفته شده اما واقعا تفكيك مرزها برايم مشكل است. يعنى در ابتدا هيچ شباهتى بين شما و ماركس حس نمى شود به هر حال شما اهل اشراق هستيد و او اهل اثبات اما چه اتفاقى مى افتد كه...
بگذاريد راحت تان كنم، شما در تاريخ هر انديشه اى را كه رصد كنيد حتما ردپايى از من را خواهيد ديد.
شما و ارسطو؟
نه نه. ارسطو هم شاگرد من است. من تنها به سقراط مديون هستم اما پس از من هر چه گفته شده برگردانى از ديدگاه من بوده است. ماركس هم از اين قاعده مستثنا نيست. اتفاقا او از فلسفه من بسيار استفاده كرده است.
نظرتان در مورد فلوطين چيست؟
او انسان بزرگى است و قواعد انديشه را خوب بلد است. پيشنهاد مى كنم با او هم يك مصاحبه ترتيب بدهيد. فلوطين در تمامى قرون وسطى كه نه رغبتى نسبت به فلسفه من وجود داشت و نه نسبت به فلسفه ارسطو توانست با تركيب ديدگاه هاى هر دو نفر ما هم فلسفه مرا زنده نگه دارد هم نظريات ارسطو را، من او را ستايش مى كنم.
ديگر به كدام يك از فلاسفه علاقه مند هستيد؟
به كانت، ايمانوئل كانت، او هم مرد بزرگى است درست مثل فلوطين. بى خود نيست كه به او مى گويند پدر.
اما نيچه همين لفظ پدر را به عنوان تمسخر به كار گرفته است.
فريدريش نيچه هم هر چقدر دست و پا بزند باز در قواعد ساخته من و كسى مثل كانت بازى مى كند نمى تواند موفق باشد. اصلا چه كسى گفته كه او فيلسوف است؟ نيچه به اصطلاح يك روشنفكر است يك روشنفكر عاصى كه شاعرانگى اش حال آدم را به هم مى زند.
نيچه تقريبا با همه در افتاده است.
داشتيم در مورد كانت حرف مى زديم. به نظر من كار او با فلوطين شباهت هاى بسيارى دارد، فلوطين روش من و ارسطو را تركيب كرد و كانت روش شافزتوبورى و ژان ژاك روسو را. روسو مانند ارسطو در واقعيات به دنبال حقيقت بود و شافزتوبورى مثل من حقيقت را خارج از دايره عينيات جست وجو مى كرد. براى همين هم روش كانت تركيبى از جامعه شناسى و نقد ادبى شد كه با اين روش به اصطلاح شما اوبژكتيو و سوبژكتيو در هم ريخته شد.
كه پس از او هم بلافاصله اين دو روش توسط دو شاگردش از هم تفكيك شد.
بله، اما من ميان فيخته و شلينگ به فيخته اعتقاد بيشترى دارم، چون او باز به سمت ذهنيت و سوبژه رفت و ايدئاليسم را بنيانگذارى كرد كه از دل آن فلسفه علم بيرون آمد. من به اين كار مى گويم «تخنه»، يعنى فن و كارى كه در روح آدمى شكل مى گيرد اما نمود عينى آن در خدمت بشريت است.
پس به همين دليل روش فلسفى شما تركيبى از «دل» و «خرد» است؟
آفرين. راه رفتن در ميانه اين دو مفهو
م كار ساده اى نيست.حرف هاى ناگفته بسيارى ماند اما اگر اجازه دهيد اين گفت وگو را ببنديم.

هیچ نظری موجود نیست: