سونيا آكين متولد 1962 ترابزون است. رشته جغرافيا را در دانشگاه استانبول خوانده و تا كنون تنها يك مجموعه شعر به نام "خارستان" را به چاپ رسانده است (1989)
سونيا آكين اشعاري نرم و تغزلي دارد و شعرهاي كوتاه او از طرفداران بي شماري ميان ترك ها برخوردار است.
"استكان چاي"
استكان چاي سر كشيدني هم كه سهم لب هاست
دور از چشم هاي تو ماندن سخت است
نزديك ترت مي خواهم، نزديك تر
دست هايت را به دست هام
مثل تكيه اي كه مي زند خانه اي قديمي
بر بنايي بلند از بتون
كوبيده ام تو را در مغزم ديگر
تمام انبرهاي جهان را هم ريخته ام به دريا
"موج"
به موج شكن مي كوبد
تمام سطرها را دريا
نامه اي كه پيكان وار
رها كرديم
در آن روستاي ماي گير
مثل قايقي كه دور مي شود در مه
يك صبح زود
دزديده رفتي از آغوشم
همچون مسافران گلوگاه
در كشتي سفر به سوي تهي آباد
تنها باد
بي تو مي وزد در قلبم
دريا كه موج ندارد
قلاب كودكان
در اسكله اي متروك
وقتي كه مي خوانند شعر جدايي مان را
بر مي دارد موج
"آسانسور"
سوگلي ام
سانترال هاي تلفن
مرا به تو پيوند مي زند
سانترال هاي هسته اي كه مرگ را از كدام سوي آسمان
فرياد مي كشد
ميان دود غليظ يك كشتي
نمي شنود جواب
از هيچ كس
مادري كه استانبول
مي گيرد از رود سرد دخترش را
آويزان از پل معلق
لبريز از شير
نه قلم دشنه را
نه دشنه قلم را فاتح
بگذار بياموزند زندگي را باهم
قلم شعر عشق را نوشته باشد
و خنجر تراشيده باشد آن را
تنها لحظه اي كه مانديم چنين
بوي انسان گرفتيم
در جزيره متروك
كه از آن نپريده بود رابينسون
با اولين شراب مستوري
از وحشت افتاد در دام
آويخته بر دروغ اند
تمام آسانسورها
در دستم
ميخكي نوشكفته
و در تنگناي دو زن
سونيا آكين اشعاري نرم و تغزلي دارد و شعرهاي كوتاه او از طرفداران بي شماري ميان ترك ها برخوردار است.
"استكان چاي"
استكان چاي سر كشيدني هم كه سهم لب هاست
دور از چشم هاي تو ماندن سخت است
نزديك ترت مي خواهم، نزديك تر
دست هايت را به دست هام
مثل تكيه اي كه مي زند خانه اي قديمي
بر بنايي بلند از بتون
كوبيده ام تو را در مغزم ديگر
تمام انبرهاي جهان را هم ريخته ام به دريا
"موج"
به موج شكن مي كوبد
تمام سطرها را دريا
نامه اي كه پيكان وار
رها كرديم
در آن روستاي ماي گير
مثل قايقي كه دور مي شود در مه
يك صبح زود
دزديده رفتي از آغوشم
همچون مسافران گلوگاه
در كشتي سفر به سوي تهي آباد
تنها باد
بي تو مي وزد در قلبم
دريا كه موج ندارد
قلاب كودكان
در اسكله اي متروك
وقتي كه مي خوانند شعر جدايي مان را
بر مي دارد موج
"آسانسور"
سوگلي ام
سانترال هاي تلفن
مرا به تو پيوند مي زند
سانترال هاي هسته اي كه مرگ را از كدام سوي آسمان
فرياد مي كشد
ميان دود غليظ يك كشتي
نمي شنود جواب
از هيچ كس
مادري كه استانبول
مي گيرد از رود سرد دخترش را
آويزان از پل معلق
لبريز از شير
نه قلم دشنه را
نه دشنه قلم را فاتح
بگذار بياموزند زندگي را باهم
قلم شعر عشق را نوشته باشد
و خنجر تراشيده باشد آن را
تنها لحظه اي كه مانديم چنين
بوي انسان گرفتيم
در جزيره متروك
كه از آن نپريده بود رابينسون
با اولين شراب مستوري
از وحشت افتاد در دام
آويخته بر دروغ اند
تمام آسانسورها
در دستم
ميخكي نوشكفته
و در تنگناي دو زن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر