۲۷ تیر ۱۳۸۶

ياداشتي براي گروه 5

ميخواستم بنشینم و پستی برای یوسف بنویسم و اینکه او در گفت و گوی اش با خبر گزاری فارس گفته بود:" اينكه بگوييم همه نويسندگان نسل پنجم تجربه زيسته ندارند، كلي‌گويي است। بايد منتقدان اين جريان همت كنند و شاهد مثال بياورند। همينطور وقتي گفته مي‌شود نويسندگان نسل جديد مشعوف خود هستند، بايد دليل آورده شود। معناي شعف در اينجا چيست؟ " در واقع پرسشی که در واکنش به حرف های من در همین خبرگزاری منعکس شده بود اما حیرت کردم وقتی آخرین یادداشت یوسف را در تادانه خواندم। یادداشتی که از ترک وبلاگ نویسی او خبر می دهد. من این یادداشت را یک دلگیری زودگذر تلقی می کنم و بی صبرانه منتظر حرف ها ونوشته های بعدی یوسف می مانم.اما دلیل من برای این ادعا که نسل پنجم را مشعوف خود و فاقد تجربه عمیق زیسته دانسته ام.
شاید دلایل زیادی بتوان آورد که همه آنها ما رابه این نتیجه برسانند اما بسیار علاقه مندم از شمای ارتباطی یاکوبسن ونوع نگاه بابک احمدی در کتاب حقیقت و زیبایی به این شما صحبت کنم.
یاکوبسن معتقد است در هر رسانه و در هر ارتباطی چند عنصر وجود دارد که با حذف هرکدام شمای ارتباط به هم می ریزد : فرستنده ، گيرنده،پيام، زمينه ، رمزگان و تماس . بابك احمدي از همين جا به مكاتب و سبك هاي ادبي گريز مي زند و ادعا مي كند تمامي اين مكاتب ، ژانرها و انواع ادبي را با برجسته كردن يكي از عناصر ارتباطي مي توان تحليل كرد.به عنوان مثال رئاليسم از برجسته شدن عنصر گيرنده جان مي گيرد در حالي كه در رمانتيسم آنچه اهميت دارد فرستنده است.رئاليسم مي خواهد حقيقت اجتماعي را در يك وضعيت واقعي بررسي كند(رئاليسم خشن اوليه )بنابراين در نخستين گام "خود" و انگيزه هاي شخصي نويسنده كنار مي رود. حتي براي يك نويسنده رئال نوع زبان هم كمتر اهميت دارد چراكه او به لحاظ منطقي بر "سوژه"متمركز شده استاما نويسنده و شاعر رمانتيك كاري به كار سوژه ندارد. او قرار است تمنيات دروني خود را به تصويربكشد و اصلا به همين دليل ساده است كه شعار آنها اين بود:"هرچه هذياني تر هنرمندانه تر" بگذريم از اينکه هر يك ازاين مكاتب و سبك ها خاستگاه و منطق دروني و تكنيكي خود را داشته اند. مدرنيسم بر زبان يا بهتر بگوييم رمزگان تاكيد مي گذارد ، بحثي جذاب كه در اين مقال نمي شود به آن پرداخت. اما نسل پنجم .
پيش از آنكه به نسل پنجم و بررسي آنها با شماي ارتباطي ياكوبسن بپردازم بايد به اين سوال جواب دهم كه آيا اصلا به چنين نسلي معتقدم يا خير؟ در يك كلمه خير يعني آنها را بيشتر يك دسته مي دانم تا يك نسل ضمن اينكه كلمه نسل به خودي خود هيچ مشكلي را از ادبيات ما حل نمي كند.
بگذريم.گروه پنج يا نسل پنج بدون ترديد آدم هايي نيستند كه براي گيرنده بنويسند . شايد بتوان اين ادعا را داشت كه نويسندگان دهه چهل ما به خوبي اين وظيفه را به انجام رساندند.آنها براي مردم نوشتند و در دل مردم نوشتندو مردم هم آثارآنها را خريدند و خواندند. پس شما وقتي براي گيرنده مي نويسي بايد گيرنده اثرتان را بخواند.
شروع نوشتن براي گروه پنج برابر شد با شيوع تئوري هاي مدرن ادبي و نيز پست مدرن كه البته با تعريف اين مفاهيم ، كج روي از آنها و اشتباهات لپي در برداشت از آنها بماند فقط به اختصار بنويسم كه در كشورما اغلب مدرنيسم را نافي سنت می دانند و پست مدرنيزم را به دليل نفي مدرنيزم نزديك به سنت كه بالكل برداشتي عقيم است. گروه پنج همچون شاعران موسوم به دهه هفتاد به سرعت تئوري هاي پراكنده را وارد داستان هايشان كردند اما فاجعه اينجا رخ مي دهد كه:

۱- گاه براي اثبات خود به طور كامل از تئوري ها فرار كرده ايم و مثلا دليل آورده ايم كه كجاي دنيا از روي تئوري داستان مي نويسند.
۲-گاه تئوري ها را خوانده ايم اما از ريشه و افق آنها سر در نياورده ايم. به همين خاطر توجه به زبان در مدرنيسم مي شود بازي هاي زباني بي سرو ته در شعر دهه هفتاد ما و يا شلختگي هاي زباني در داستان هايي كه به بهانه زبان نه تم دارند نه ساختار نه...
پس گروه پنج براي مردم نمي نويسد كه اگر اين طور بود :
۱- مردم كتاب هايشان را مي خريدند.(لطفا مشكلات نشر و اين جور چيزها را بهانه نكنيد كه خودم به اندازه موهاي سرم در اين رابطه گزارش نوشته ام)
۲-در داستان هاي گروه پنج اثري از تنوع كاراكتر هاي اجتماعي ديده نمي شودو اساسا در كل نوشته ها و آثار هنري امروز. براي همين هم اغلب شخصيت هاي خلق شده ما آدم هايي هستند از جنس خودمان با دغدغه هايي از جنس دغدغه هاي خودمان.حتي اين اپيدمي وارد سريال هاي تلويزيوني ما هم شده و آنجا هم بايد بنشينيم و داستان زندگي روزنامه نگاران و نويسندگان و فرهيخته گان را ببينيم. نويسنده اي كه تمام دغدغه اش نصف كردن همبرگري است كه يك ساعت به آن زل زده معلوم است كه فقط بايد در مورد خودش و طبقه يا گروه نزديك به خودش بنويسد.چراكه او اصلا مردم و دردهاي مردم را نمي شناسد.
۳-خود همين دوستان عزيز هم معتقدند كه دنياي جديد و مناسبات زندگي نيمه مدرن در جامعه ما فرصتي براي آموختن و تجربه كردن نگذاشته است.
نويسنده گروه پنج براي گيرنده نمي نويسد اما براي فرستنده هم نمي نويسد. چون نمي خواهد رمانتيسم باشد پس بايد به زبان و تكنيك بينديشد. آيا زبان و تكنيك را خوب مي شناسد؟
در چنين حالتي نويسنده يا پيشنهاد زباني ميدهد يا از پيشنهاد هاي زباني ديگران براي درانداختن زباني تازه كمك مي گيرد. آيا در اين آثار پيشنهاد زباني وجود دارد؟ خير. چراكه اگر وجود داشت ادبيات ما يك گام از تئوري هاي موجود فراتر مي رفت.پس ما از تئوري هاي پيشنهادي ديگران استفاده مي كنيم. آيا انها را خوب مي شناسيم ؟ خير . اگر مي شناختيم تا كنون يك اثر با شاخصه هاي دقيق روز لااقل از سوي دوستان اين گروه مي ديديم.
پس آنچه مي ماند جابه جايي زبان گرايي و تكنيك گرايي عقيم با خود گرايي و گروه گرايي ناگزير است.
آيا من حق دارم بگويم دوستان من دچار خود شيفته گي هستند و تجربه زيسته آنها اندك است؟ اساسا همين موضوع است كه ما را به شكلي افراطي به سوي گروه گرايي سوق مي دهد.
آنطور كه مي خواستم مطلب جا نيفتاد چون در بلبشوي گزارش نويسي درمود فوتبال و جامعه هستم شايد دوباره به اين موضوع پرداختم

هیچ نظری موجود نیست: