تب کافه نشینی نویسندگان نسل 5تب كافه نشيني منتقدين و نويسندگان دارد بالا مي گيرد.خدا را شكر ! موضوع آنقدر جدي شده كه خبرگزاري هاي رسمي گزارش اين نشست ها را هم منعكس مي كنند. بازهم خدا را شكر! چشم حسود كور، چشم آنهايي كه نمي خواهند رشد و ترقي نويسندگان اين مرزو بوم را ببينند كور! من هم بعد از اسباب كشي نسل پنجمي ها از كافه 78 به كافه تيتر در اولين جلسه اي كه به نقد مجموعه داستان محسن فرجي – چوب خط- اختصاص يافت حاضر بودم.اگرچه اندكي دير و در گرماگرم جلسه . پس لابد بايد به همان اندازه كه بوده ام و شنيده ام پايم را از گليم دراز كنم. در كافه هم به همين موضوع واقف بودم.من عادت دارم پايم را به اندازه گليمم دراز كنم و به جاي خدايگان تكيه نزنم اگرچه گاه و بي گاه با نقد هاي تند نزديك ترين دوستانم را هم از خويش آزرده ام.
بگذريم آنچه من روز جمعه در كافه تيتر ديدم بيش از آنكه جلسه نقد باشد جلسه اي دوستانه پس از تماشاي يك فيلم جذاب در سينما بود... بچه كه بودم پدرم اجازه نمي داد به سينما بروم و داشتن يك تلويزون پارس شهاب 14 اينچ در خانه به اندازه كافي همه چيز را توجيه مي كرد .گناهي بزرگ كه ديگر هم سالان من از آن بي بهره بودند.عمو جان كه به سينما ميرفت با كلي ماجراهاي داغ به خانه برمي گشت. من بسياري از فيلم هاي آن سال ها را از زبان عموجان شنيده ام ، مو به مو پلان به پلان، صحنه به صحنه. هنوز هم از به ياد آوردن بعضي صحنه ها پر از هيجان مي شوم.سال ها گذشت و كم كم فهميدم :
ادبيات تعريف كردني با ادبيات خواندني و فيلم تعريف كردني با فيلم ديدني فرق مي كند . در واقع آنچه قابل تعريف است مربوط به ادبيات و هنر شفاهي و تا حدودي كلاسيك است اما آنچه مواجه مي طلبد جان مايه هايي از عصر ما را در خود دارد. با اين همه هنوز متعجبم كه برخي از دوستان حتي ماجراي يادداشت ها و گزارش هاي ژورناليستيشان را هم براي هم تعريف مي كنند.اين يعني نفي قلم و تاييد روايت شفاهي و سينه به سينه بدوي.تا اين جا مشكلي ندارد و خود من نيز به اندازه كافي گناه كارم و آلوده به ادبيات شفاهي اما آنجا كه تكنيك ها از يك طرف و دردهاي تعريف ناپذير انسان معاصر از سوي ديگر فراموش مي شوند تا ديدگاههاي سنتي ما در هياتي مدرن جلو كنند ديگر در پارادوكس ها گم شده ايم و جالب تر اينكه با اين حيرت و حيراني جماعتي را هم به دنبال خود مي كشيم كه منورالفكري يعني اين و دنياي توسعه يافته يعني آن.
همين مناسبات دنياي مدرن به ما گوشزد ميكند كه ديگر در جهان كوچك ما جاي قهرمان بازي و تكيه بر اريكه خدايان زدن نيست. آيا در جلسه نقد داستاني از جنس زمانه ما مي شود گفت " خوشم آمد و اين اثر به نظر من كارنامه قبولي مي گيرد"؟
آنچه روز جمعه در كافه تيتر رخ داد به اندازه اي مرا از نسل پنجم و ششم نا اميد كرد كه عميقا به اين نتيجه رسيدم كه ديگر كافه نشيني هم دواي درد ما نيست. رك بگويم ما نسلي عقيم هستيم كه نه دود چراغ خورده ايم و مقابل استاد زانو به زمين زده ايم و نه مناسبات دنياي مدرن و آداب كافه نشيني را بلديم.
يك سو فيلم سينمايي براي تعريف ميكنند و سوي ديگر نمره قبولي مي دهند. آقايان بياييد تصمييم بگيريم عصر هر پنجشنبه به كافه تيتر برويم بي آنكه حرفي از داستان و رمان و ادبيات زده باشيم
بگذريم آنچه من روز جمعه در كافه تيتر ديدم بيش از آنكه جلسه نقد باشد جلسه اي دوستانه پس از تماشاي يك فيلم جذاب در سينما بود... بچه كه بودم پدرم اجازه نمي داد به سينما بروم و داشتن يك تلويزون پارس شهاب 14 اينچ در خانه به اندازه كافي همه چيز را توجيه مي كرد .گناهي بزرگ كه ديگر هم سالان من از آن بي بهره بودند.عمو جان كه به سينما ميرفت با كلي ماجراهاي داغ به خانه برمي گشت. من بسياري از فيلم هاي آن سال ها را از زبان عموجان شنيده ام ، مو به مو پلان به پلان، صحنه به صحنه. هنوز هم از به ياد آوردن بعضي صحنه ها پر از هيجان مي شوم.سال ها گذشت و كم كم فهميدم :
ادبيات تعريف كردني با ادبيات خواندني و فيلم تعريف كردني با فيلم ديدني فرق مي كند . در واقع آنچه قابل تعريف است مربوط به ادبيات و هنر شفاهي و تا حدودي كلاسيك است اما آنچه مواجه مي طلبد جان مايه هايي از عصر ما را در خود دارد. با اين همه هنوز متعجبم كه برخي از دوستان حتي ماجراي يادداشت ها و گزارش هاي ژورناليستيشان را هم براي هم تعريف مي كنند.اين يعني نفي قلم و تاييد روايت شفاهي و سينه به سينه بدوي.تا اين جا مشكلي ندارد و خود من نيز به اندازه كافي گناه كارم و آلوده به ادبيات شفاهي اما آنجا كه تكنيك ها از يك طرف و دردهاي تعريف ناپذير انسان معاصر از سوي ديگر فراموش مي شوند تا ديدگاههاي سنتي ما در هياتي مدرن جلو كنند ديگر در پارادوكس ها گم شده ايم و جالب تر اينكه با اين حيرت و حيراني جماعتي را هم به دنبال خود مي كشيم كه منورالفكري يعني اين و دنياي توسعه يافته يعني آن.
همين مناسبات دنياي مدرن به ما گوشزد ميكند كه ديگر در جهان كوچك ما جاي قهرمان بازي و تكيه بر اريكه خدايان زدن نيست. آيا در جلسه نقد داستاني از جنس زمانه ما مي شود گفت " خوشم آمد و اين اثر به نظر من كارنامه قبولي مي گيرد"؟
آنچه روز جمعه در كافه تيتر رخ داد به اندازه اي مرا از نسل پنجم و ششم نا اميد كرد كه عميقا به اين نتيجه رسيدم كه ديگر كافه نشيني هم دواي درد ما نيست. رك بگويم ما نسلي عقيم هستيم كه نه دود چراغ خورده ايم و مقابل استاد زانو به زمين زده ايم و نه مناسبات دنياي مدرن و آداب كافه نشيني را بلديم.
يك سو فيلم سينمايي براي تعريف ميكنند و سوي ديگر نمره قبولي مي دهند. آقايان بياييد تصمييم بگيريم عصر هر پنجشنبه به كافه تيتر برويم بي آنكه حرفي از داستان و رمان و ادبيات زده باشيم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر