۲۶ تیر ۱۳۸۶

عيدت مبارك دروغ بزرگ

عراق دروغ بزرگی بود که روی میز کار چرچیل پایه ریزی شد سرزمینی نچسب و پازلی دروغ
پان عربیسم عراق دروغ بزرگی بود،حمله به ایران برای به دست اوردن سرزمین های از دست رفته دروغ بزرگی بود،حمله به کویت دروغ بزرگی بود، حمایت غرب از این کشور نچسب دروغ بزرگی بود ، حمله
غر ب به این ...
چهارشنبه وقتی که اکراد درحال تدارک مراسم یادمان حلبچه بودند تعدادی از هموطنانشان به انها حمله کردند تعدادی مجروح و یک نفر هم کشته شد
من و هادی مختاریان هم قرار بود انجا باشیم من به خاطرمشکلات شخصی نتوانستم بروم بعد محمد باریکانی ... او هم نتوانست ویزا بگیرد و تا این لحظه که دارم می نویسم خبری از هادی ندارم

قربانيان به خوابي عميق فرو رفته اند


- آي هاوار دايه گيان روو
دوباره فرو مي رود در بسترش و موج موج صورت پرچينش را با نوازش انگشتان زبر و استخواني مرور مي كند:
- مگه گناه شيخ محمود چي بود... گناه پدرم...؟ بدبخت مادرم!
پيرزن از هفت سالگي و جنگ جهاني اول، تنها چهار هواپيماي انگليسي را به ياد مي آورد كه در آن نيمه شب نحس، خواب حلبچه را به بهانه شورش شيخ محمود نمر آشفتند.روياي دادا مستور از آن روز به بعد، پر از ناله و شيون شد؛ پر از رگبار گلوله ها و انفجار بمب ها. دادا مستور به تندي قد كشيد؛ مثل بادام هاي وحشي كوه هاي سر به فلك كشيده اورامان تا آنكه سرنا و دهل عروسي اش هفت شب و هفت روز خواب از چشم دشت شهرزور گرفت اما آسمان حلبچه و دشت شهرزور تنها به غرش رود سيروان و صداي سرناهاي و دهل ها عادت نكرده است؛ اين آسمان و آن دشت با انفجار بمب ها و رگبار گلوله ها الفتي ديرينه دارد و همين شد كه سال 1974 در جريان اعدام زندانيان از سوي حزب بعث، بار ديگر رنگ سيروان به سرخي برگشت و دادا مستور، شوي و دو پسرش را از دست داد تا مبادا طعم تلخ رنج را از ياد برده باشد؛ طعم گوژ هاي نارس وحشي؛ طعم زالزالك هاي جنگلي. روزها از پي هم آمدند و رفتند و هربار كه دولت مركزي عراق تصميم به بمباران بخشي از جغرافياي سياسي خود گرفت، دادا مستور تعدادي از عزيزانش را به دست خاك سپرد و رمضان همين امسال يعني 1366، كژال- تنها يادگار شوي اش- را هم از دست داد؛ كژال، شوي اش فوأد و سه نوه اش چنور، روژين و روژان.
با غرش ميگ هاي روسي و ميراژهاي سفيد فرانسوي بر آسمان حلبچه، دادا مستور دست روناك را گرفت و به دشت زد.
شاهو۲۷ اسفند 1366 ساعت۱۷:30 عصر
بعثي ها اطلاع پيدا كرده اند كه خبرنگاران خارجي از كوه هاي اورامان وارد مرزهاي عراق شده اند و به سمت تويله ، بياره و حلبچه در حركتند؛ پس به ناچار بايد قتل عام را متوقف كرد و به دشت اجازه نفس كشيدن داد. اين بهترين فرصتي است كه امدادگران ايراني به دست آورده اند تا سراسيمه، داروهاي ضروري، لباس هاي گرم و غذا به كاروان آوارگان برسانند. عده اي از جوانان شهرهاي پاوه، نوسود، جوانرود و مريوان هم از سمت كوه هاي شاهو ، بالامبو و شنروي به سوي دشت سرازير شده اند تا به زخمي ها كمك كنند و جنازه ها را به قبرستان هاي اين سوي مرز بياورند. سرما كشنده است اما بوي تعفن اجساد، سردي هوا را از ياد مي برد.
به روستاي سوسه كان كه مي رسيم، با انبوه جمعيتي مواجه مي شويم كه مي دوند تا خود را به صخره و كوه بزنند. دوربين عكاسان به كار مي افتد و دشت، در رقص پراضطراب لباس هاي رنگ به رنگ كردي، موج برمي دارد.
دادا مستور دست روناك هفت ساله اش را گرفته و پيش مي آيد؛ پاهايشان را با شال هاي زنانه كردي پيچيده اند. نزديك كه مي شوند، به چوب دستي ها تكيه مي زنند... نه! از حال مي روند. دادا مستور اين دو روز را از روستايي به روستاي ديگر گريخته و هربار كه راهش را مستقيم به سوي كوه هاي اورامان كشيده است، تيرباران هواپيماها اجازه عبور نداده اند. به خودم مي گويم بايد پيرزن و نوه اش را به خاك ايران برسانم و دوباره برگردم.
۲۹اسفند، مطبوعات جهان:
گاردين انگليس جنايت حلبچه را اين گونه توصيف مي كند: قربانيان حلبچه، مانند پيكرهاي به دست آمده از حفاري شهر پمپئي (جنوب ايتاليا) با چنان سرعتي به قتل رسيده اند كه اجسادشان در حالتي هيجان زده باقي مانده است. بچه اي چاق و چله كه صورتش در اثر فرياد از وحشت درهم كشيده و خشك شده است، از زير بازوي مردي بيرون آمده و به فاصله اي دورتر از خانه اي كه هرگز به آن نرسيده، ديده مي شود.
پوست بدن ها به طرز حيرت آوري رنگ باخته. چشم ها باز و در حدقه، خيره مانده است. يك شيره لعابي خاكستري رنگ از دهان هايشان بيرون ريخته و انگشتان شان به گونه اي نامتناسب، به هم چسبيده اند... اينجا مادري خفته كه به نظر مي رسد در آخرين لحظه، بچه هايش را در آغوش گرفته است. آنجا پيرمردي خود را به صورت سرپناهي روي يك كودك قرار داده و آن طرف تر... .
لوماتن فرانسه مي نويسد: ... اما طاقت فرساترين و فجيع ترين صحنه هاي اين جنگ عجيب، چهره هاي خاموش قربانيان غيرنظامي بود. چهار دختربچه ملبس به لباس محلي كردي، در پاي نهر آبي در دهكده انپ مانند عروسك هايي كه به دور انداخته شده باشند، بر زمين افتاده بودند و يك پيرمرد دستار بر سر در حالي كه بچه اي را محكم در آغوش گرفته بود، روي پله ديده مي شد .
ساب بور گرناش ريختن اتريش گزارش مي دهد: بيش از صدها مرده ديديم؛ بدون زخم، درست مانند قربانيان اتاق هاي گاز نژادپرستان .
آبزرور انگليس: قربانيان به خوابي عميق فرو رفته اند. يك مادر- در حالي كه فرزندش را در آغوش دارد- در كنار سفره غذا در حالت نيمه خواب ديده مي شود . صباح تركيه: هنگامي كه بمب هاي شيميايي فرو ريخت، انسان ها در حالي كه قادر به نفس كشيدن نبودند، براي استشمام هواي تميز به كوچه ها سرازير شدند. پدر بزرگ خرمه او را در آغوش گرفته و به شدت در ميان بازوها مي فشارد اما گازهاي سمي كه جگر انسان را به آتش مي كشد، از آنها شتابزده تر بوده است . ژون آفريك فرانسه: از اين پس، هيچ كس در اين شهر 70هزار نفري طلوع خورشيد را نخواهد ديد .
آفريك اي ونتز انگليس: اين تصاوير وحشتناك، عكس هاي قديمي سنگرهاي جنگ جهاني اول را به خاطر مي آورند. بدن هاي درهم پيچيده و پوشيده از گردي سفيد. جنازه هايي با چشم هاي از حدقه درآمده و پوست هاي پوشيده از تاول .
و پانورماي ايتاليا: عراق با سه گاز، حلبچه را بمباران كرد؛ اعصاب ، آيپرت و سيانور ؛ معجوني براي كشتار بيشتر و مؤثرتر پاوه، يكم فروردين 1377 ساعت 7عصر
روناك زانو زده است و قبر دادا مستور را مي بوسد؛ بوسه اي به طعم زالزالك هاي جنگلي، گوژهاي نارس وحشي

هیچ نظری موجود نیست: