زمانى فرهنگ را به دو بخش عام و خاص تقسيم مى كردند؛ منظور از فرهنگ عامه و يا بخش عمومى فرهنگ همان مناسبات اجتماعى، نوع تعامل و رفتارهاى مردم بود و فرهنگ به معناى خاص حوزه اى كه براى توليد كنندگان فرهنگى تعريف مى شد. البته اين شكل از تقسيم بندى هنوز هم مى تواند صادق باشد ضمن آن كه براى هر كدام از آن ها مى توانيم مصاديق و بخش بندى هاى ريزترى هم در نظر بگيريم، به عنوان مثال مى توان هنر، ادبيات و انديشه را جزو مصاديق فرهنگ خاص و شكل تعامل نهادها و اقشار اجتماعى را فرهنگ عام تلقى كرد كه مناسبت و تعامل نقش شاخصه و ويژگى اصلى را در آن بازى مى كند در حالى كه در فرهنگ خاص توليد محور اصلى است
شايد تا همين يكى - دو دهه پيش وقتى تئوريسين هاى فرهنگى از ورزش به عنوان بازوى قدرتمند فرهنگ نام مى بردند، موجب تعجب بسيارى مى شد. آخر ورزش چه ارتباطى دارد به تئاتر، شعر، رمان و فلسفه؟ البته منظور تئوريسين ها و نظريه پردازان هم دقيقاً اين نبود كه ورزش به بخش اخص فرهنگ متعلق است بلكه آن ها بيشتر از زاويه ديد فرهنگ عامه كه تعامل و مناسبات در آن محور اصلى است به ورزش مى نگريستند و اين كه چنين پديده اى تا چه اندازه مى تواند در تصحيح رفتارهاى زشت، الگوسازى فرهنگى، ايجاد تعامل عميق تر بين اقشار مختلف و بالا بردن روحيه نشاط و مشاركت عمومى موثر باشد. اما امروزه مفهوم ورزش به سطحى از ارتقا رسيده و طورى پوست انداخته كه آن را نه تنها در بخش عمومى فرهنگ براى ايجاد تعامل، بلكه در بخش اخص آن براى توليد نيز مورد ارزيابى قرار مى دهند. البته در اين ميان فوتبال جايگاهى ويژه دارد كه انكار ناشدنى است. فوتبال در جوامع امروز بشرى نقشى چند سويه بر عهده گرفته كه از يك سو به توليد رفتار، فرهنگ و مناسبات جديد مى پردازد و از سوى ديگر رفتارها و مناسبات سطح اجتماع را سمت و سوى ديگرى مى دهد. پس كاركرد اين شاخه فرهنگى حتى مى تواند غنى تر از فيلم، تئاتر، رمان و ساير شاخه هاى ديگر باشد كه تاكنون مسووليت سنگينى براى توليد رفتار و تصحيح آن بر عهده داشته اند.با اين همه وقتى فوتبال را از زواياى ديگرى هم بررسى مى كنيم، موضوع برايمان جالب تر مى شود. از جمله جنگ يا تعامل فقر و غنا در فوتبال و يا تأثير عميق آن بر سياست، اقتصاد و...مى توانيم بگوييم فوتبال امروزه پديده اى است كه آن قدر متورم شده و كاركردهاى متعددى يافته است كه بسيارى از موضوعات مبتلا به بشر امروزى را تابعى از خود كرده و ديگر بايد به راحتى از عصر فوتبال حرف بزنيم، عصرى كه در آن فوتبال نقشى پررنگ حتى در معرفى فرهنگ دارد.چند سال پيش وقتى پائولو كوئيلو، نويسنده شهير برزيلى به ايران آمده بود سايه غليظ درختان تناور ادبيات كلاسيك ايران را بر سر ادبيات جهان انكارناشدنى عنوان كرد. او از مولانا و خيام ياد كرد و تمامى توليدكنندگان فرهنگى قرون گذشته كه نقش ستون هاى اصلى را براى خيمه فرهنگ و تمدن جهان بر دوش كشيده اند، اما فرهنگ امروز برزيل را بهتر از فرهنگ امروزى ايران توصيف كرد. آن هم تنها به اين دليل ساده كه برزيل فوتبالى زيباتر از ايران دارد.شايد آن زمان اگر شما مثل ما شنونده كوئيلو بوديد، تعجب مى كرديد و سخنان وى را جملاتى فانتزى در خصوص فرهنگ برزيل مى پنداشتيد يا دست كم علاقه مندى ايشان را به فوتبال. در هر صورت فرقى نمى كند حتى اگر به اين نتيجه هم رسيده باشيم كه كوئيلو به عنوان نويسنده اى شهير به فوتبال علاقه مند است، بازهم به تأثير فوتبال در ذهن سختگير نويسندگان رسيده ايم.اما موضوع به همين جا ختم نمى شود. واقعيت اين است كه مردم جهان امروزه حتى فرهنگ كوچه و بازار برزيلى ها را بيشتر از سفيران فرهنگى ما مى شناسند. همان قدر كه فوتباليست هاى مشهور ما را بيشتر از شاعران نامدارمان. اين بى انصافى نيست و نبايد هم عصبانى شد كه چرا بزرگ مردانى همچون قيصر امين پور، عبدالجبار كاكايى، على رضا قزوه و ديگران به اندازه وحيد هاشميان و محمد نصرتى مشهور نيستند؛ حتى در كشور خودشان. نگاه ابزارى را هم بايد كنار گذاشت اين كه مثلاً از شهرت على دايى و محمد نصرتى و ديگران بايد نهايت استفاده را در معرفى چهره هاى رنج كشيده و استخوان خرد كرده فرهنگ و هنر و ادبيات برد.فوتبال كار خودش را مى كند و بى آن كه نگاهى ابزارى بدان داشته باشيم فرهنگ ما را معرفى خواهد كرد؛ چون بازويى توانا از فرهنگ است. شاعرى شهير از طيف همان هايى كه نام برديم، مى گفت: تا چند سال پيش وقتى مى ديدم مردم كار و زندگى شان را تعطيل مى كنند تا بازى تيم ملى را با تيم ملى فلان كشور ببينند، تعجب مى كردم. به خودم مى گفتم يعنى مردم اين همه بيكارند كه براى موضوع چيپى مثل فوتبال وقت صرف كنند؟اما حالا كار به جايى رسيده كه من نه براى بازى تيم ملى بلكه براى بازى شموشك با ملوان سرودست مى شكنم، حاضرم كار و زندگى ام را تعطيل كنم و بنشينم پاى تلويزيون. اگر يك صحنه حساس را نبينم و بعداً برايم تعريف كنند، اعصابم به هم مى ريزد.فوتبال ديگر تنها يك بازى نيست، بازى اى كه فقرا به دنبالش مى روند و ثروتمندان از آن بهره مى برند. فوتبال جزيى از زندگى امروز شده، جزئى از زندگى در عصر فوتبال
شايد تا همين يكى - دو دهه پيش وقتى تئوريسين هاى فرهنگى از ورزش به عنوان بازوى قدرتمند فرهنگ نام مى بردند، موجب تعجب بسيارى مى شد. آخر ورزش چه ارتباطى دارد به تئاتر، شعر، رمان و فلسفه؟ البته منظور تئوريسين ها و نظريه پردازان هم دقيقاً اين نبود كه ورزش به بخش اخص فرهنگ متعلق است بلكه آن ها بيشتر از زاويه ديد فرهنگ عامه كه تعامل و مناسبات در آن محور اصلى است به ورزش مى نگريستند و اين كه چنين پديده اى تا چه اندازه مى تواند در تصحيح رفتارهاى زشت، الگوسازى فرهنگى، ايجاد تعامل عميق تر بين اقشار مختلف و بالا بردن روحيه نشاط و مشاركت عمومى موثر باشد. اما امروزه مفهوم ورزش به سطحى از ارتقا رسيده و طورى پوست انداخته كه آن را نه تنها در بخش عمومى فرهنگ براى ايجاد تعامل، بلكه در بخش اخص آن براى توليد نيز مورد ارزيابى قرار مى دهند. البته در اين ميان فوتبال جايگاهى ويژه دارد كه انكار ناشدنى است. فوتبال در جوامع امروز بشرى نقشى چند سويه بر عهده گرفته كه از يك سو به توليد رفتار، فرهنگ و مناسبات جديد مى پردازد و از سوى ديگر رفتارها و مناسبات سطح اجتماع را سمت و سوى ديگرى مى دهد. پس كاركرد اين شاخه فرهنگى حتى مى تواند غنى تر از فيلم، تئاتر، رمان و ساير شاخه هاى ديگر باشد كه تاكنون مسووليت سنگينى براى توليد رفتار و تصحيح آن بر عهده داشته اند.با اين همه وقتى فوتبال را از زواياى ديگرى هم بررسى مى كنيم، موضوع برايمان جالب تر مى شود. از جمله جنگ يا تعامل فقر و غنا در فوتبال و يا تأثير عميق آن بر سياست، اقتصاد و...مى توانيم بگوييم فوتبال امروزه پديده اى است كه آن قدر متورم شده و كاركردهاى متعددى يافته است كه بسيارى از موضوعات مبتلا به بشر امروزى را تابعى از خود كرده و ديگر بايد به راحتى از عصر فوتبال حرف بزنيم، عصرى كه در آن فوتبال نقشى پررنگ حتى در معرفى فرهنگ دارد.چند سال پيش وقتى پائولو كوئيلو، نويسنده شهير برزيلى به ايران آمده بود سايه غليظ درختان تناور ادبيات كلاسيك ايران را بر سر ادبيات جهان انكارناشدنى عنوان كرد. او از مولانا و خيام ياد كرد و تمامى توليدكنندگان فرهنگى قرون گذشته كه نقش ستون هاى اصلى را براى خيمه فرهنگ و تمدن جهان بر دوش كشيده اند، اما فرهنگ امروز برزيل را بهتر از فرهنگ امروزى ايران توصيف كرد. آن هم تنها به اين دليل ساده كه برزيل فوتبالى زيباتر از ايران دارد.شايد آن زمان اگر شما مثل ما شنونده كوئيلو بوديد، تعجب مى كرديد و سخنان وى را جملاتى فانتزى در خصوص فرهنگ برزيل مى پنداشتيد يا دست كم علاقه مندى ايشان را به فوتبال. در هر صورت فرقى نمى كند حتى اگر به اين نتيجه هم رسيده باشيم كه كوئيلو به عنوان نويسنده اى شهير به فوتبال علاقه مند است، بازهم به تأثير فوتبال در ذهن سختگير نويسندگان رسيده ايم.اما موضوع به همين جا ختم نمى شود. واقعيت اين است كه مردم جهان امروزه حتى فرهنگ كوچه و بازار برزيلى ها را بيشتر از سفيران فرهنگى ما مى شناسند. همان قدر كه فوتباليست هاى مشهور ما را بيشتر از شاعران نامدارمان. اين بى انصافى نيست و نبايد هم عصبانى شد كه چرا بزرگ مردانى همچون قيصر امين پور، عبدالجبار كاكايى، على رضا قزوه و ديگران به اندازه وحيد هاشميان و محمد نصرتى مشهور نيستند؛ حتى در كشور خودشان. نگاه ابزارى را هم بايد كنار گذاشت اين كه مثلاً از شهرت على دايى و محمد نصرتى و ديگران بايد نهايت استفاده را در معرفى چهره هاى رنج كشيده و استخوان خرد كرده فرهنگ و هنر و ادبيات برد.فوتبال كار خودش را مى كند و بى آن كه نگاهى ابزارى بدان داشته باشيم فرهنگ ما را معرفى خواهد كرد؛ چون بازويى توانا از فرهنگ است. شاعرى شهير از طيف همان هايى كه نام برديم، مى گفت: تا چند سال پيش وقتى مى ديدم مردم كار و زندگى شان را تعطيل مى كنند تا بازى تيم ملى را با تيم ملى فلان كشور ببينند، تعجب مى كردم. به خودم مى گفتم يعنى مردم اين همه بيكارند كه براى موضوع چيپى مثل فوتبال وقت صرف كنند؟اما حالا كار به جايى رسيده كه من نه براى بازى تيم ملى بلكه براى بازى شموشك با ملوان سرودست مى شكنم، حاضرم كار و زندگى ام را تعطيل كنم و بنشينم پاى تلويزيون. اگر يك صحنه حساس را نبينم و بعداً برايم تعريف كنند، اعصابم به هم مى ريزد.فوتبال ديگر تنها يك بازى نيست، بازى اى كه فقرا به دنبالش مى روند و ثروتمندان از آن بهره مى برند. فوتبال جزيى از زندگى امروز شده، جزئى از زندگى در عصر فوتبال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر