ريسه هاي سفيد منجوق راكنار مي زنم و گم مي شوم در تلألوي آبي كاشي هاي حوضچه كه نور ملايم فانوس ها و آويزها را بر در و ديوار مي تاباند. بوي اسپند و ديزي سنگي فضا را معطر كرده است. اينجا بايد دورترين نقطه ذهنم باشد، جايي كه دستان چيره استاد حسن اسماعيل زاده، سياوش را از آتش عبور مي دهد و گرز رستم را بر سر اشكبوس مي كوبد.
اينجا هنوز در دورترين نقطه ذهنم مي توانم طعمي از صداي مرشد عباس داراب را مزمزه كنم كه چالاك كنار شمعداني ها مي نشيند و برمي خيزد و جاي همه پهلوانان شاهنامه فرياد مي كشد.
ريسه هاي سفيد منجوق را كنار مي زنم و از قليان هاي فلزي نقره فام مصري با آن آتشدان هاي سفالي عبور مي كنم. برق سماورهاي روسي مس و برنج كه مهر دوران پطركبير را بر كمر دارند چشم هايم را نوازش مي دهد.
* سلام عليكم حاج مصطفي
- صفا آورده ايد بفرماييد.
قهوه خانه حاج مصطفي آذري، به شكلي مدرن-سنتي است. بهتر است كه بگويم سنتي ترين قهوه خانه تهران كه تفكري مدرن آن را شكل داده است. به پشتي تركمني تكيه مي زنم، در جايي دور در دورترين نقطه ذهنم، روي گليم هاي درشت باف، تا پاي درد دل هاي حاج مصطفي بنشينم؛ چشم هايم به روميزي ترمه اصفهان خيره مانده است كه از آن سوي حياط ترانه آذري ما را مي برد به ساحل ارس و كنار قوچاق نبي مي نشاند با آن سبيل هايي كه مثل سنبله گندم از بناگوش در رفته است، كلاه سوراخ سوراخ و بوي باروت تفنگ آيينه دار ، اسب خاكستري و نعلي از نقره:
خانواده ما مالك سرقفلي اين قهوه خانه س؛ از سال 1327 به بعد اين ملك در اختيار ما قرار گرفت و بيش از پنجاه سال، پيش از آن هم سابقه دارد. ميراث فرهنگي اينجا را به عنوان ابنيه فرهنگي ثبت كرده، به تاريخ۱/۵/۸۴ اين هم نامه اش.
حاج مصطفي درودگري خوانده تا دوم هنرستان و بعد يازده سال كارشناس ژنراتور صدا و سيما بوده اما عشق قهوه چي بودن او را بر سر شغل خانوادگي اش كشانده است. 45-50سال سن دارد و در ميان 15 كارمندش تنها كسي است كه كت و شلوار مي پوشد و كيف سامسونت به دست مي گيرد، بقيه ديگر همه لباس مردان قديم ايراني را به تن دارند با همان جليقه اي كه پيراهن هاي سفيد و سبز، مثل دامن از زيرش بيرون زده است، كلاه نمدي مشكي و دستمال يزدي. آنها با كلوچه سپه سالاري و خرماي مضافتي از ما پذيرايي مي كنند:
يادم مي آد 9 سالم بود كه شاهنامه فردوسي را دوبار اينجا خواندند. خدا بيامرز مرشد عباس داراب اين اواخر با 115 سال سن، باز هم مثل يه جوان نقالي مي كرد آن وقت نقاش هاي قهوه خانه اي مي نشستن پاي مجلس نقالي و شنيده هارو نقاشي مي كردند. تابلو روبه رو را كه داستان جنگ رستم و اشكبوس رو روايت مي كند 60 سال پيش استاد حسن اسماعيل زاده كشيده، همين طور تابلو پشت سر كه داستان رستم و سهرابه و اين طرف هم گذشتن سياوش از آتش. چند تا از تابلوهاي حياط كار استاد داود زنجانيه و استاد احمد خليلي.
گاهي وقت ها بعضي از نقاش ها شب توي قهوه خانه مي خوابيدند تا بتونن نقاشي كنن بعضي اوقات هم تابلويي مي كشيدن كه فروش نمي رفت و مي آوردن اينجا كه ما براشون بفروشيم.
گوشه گوشه اين قهوه خانه و تك تك عناصر و نشانه هاي آن براي پرتاب كردن ذهن به دور دست ها طراحي شده اند، طراحي كه نه، با تاريخ پيش آمده اند از همان رف روبه روي پيشخوان گرفته كه يك رديف پانزده تايي قوري چيني در آن به يك سمت نشسته اند با گل هاي قرمز مينياتوري تا اسپندهاي بافته شده اصفهان كه مي گويند با هر چشم زخم، دانه اي از آن مي تركد و تابلوهاي كوچك معجروار دو سوي طاق هلالي ضربي كه در ميانه به ستون ها تكيه داده اند: اين هومن و بيژنه، اون رستمه كه روي كلاهخودش هم دو جفت چشم داره، اون يكي بهرام گوره و آخري هم بيژنه كه از چاه بيرون مي آد. هر چهار نقاشي كار مرحوم استاد همدانيه.
نقاشي هاي قهوه خانه آذري چه تابلوهاي بزرگ دو در سه اش و چه تابلوهاي كوچك وسط طاقش همه و همه رنگ هاي ارغواني و سبز و سرخ را با طيفي ملايم انعكاس مي دهند. روي هر تاقچه هلالي ظرف سفالي و يا فانوس خاموش قرار دارد كه نوري آبي، آرام بر آن تابانده مي شود و با شيشه هاي رنگي درهاي چوبي حياط و برق سماورهاي روسي و قرنيز و كاشي هاي بنفش و سفيد در هم مي آميزد. بازي رنگ و نور و صداي مرشد و ضرب باستاني و كباده مرا به دورترين دالان هاي نيمه تاريك ذهنم مي برد و ديگر چه احتياجي به توضيح حاج مصطفي:
اينجا از قديم يك پايگاه مردمي بود، اطلاعات رد و بدل مي شد، معتمدين محل مي آمدند، جمع جمع ريش سفيد ها ومشتي ها بود. ماه مبارك رمضان تا صبح دسته دسته باستاني كارها مي آمدند ميل و كباده برمي داشتند. الان هم مي آيند به لطف خدا قهوه خانه آذري هنوز موقعيت فرهنگي خودش را حفظ كرده.
قرار بود پاي درد دل حاج مصطفي بنشينم و اينكه چرا دستور به تخريب بخشي از قهوه خانه اش داده اند و او يازده سال است كه به دادگاه مي رود و مي آيد تا ثابت كند...
آلبوم عكس هاي قهوه خانه را باز مي كند و مي گويد نگاه كن تا من دنبال اسناد و مداركم بگردم. اينجا همه جمعند از آقاي خاتمي گرفته تا محمدعلي فردين، محمدرضا شجريان، دكتر حبيبي، شهردار و اعضاي شوراي شهر كويت، دكتر نوربخش، سفير فرانسه، ياسر پسر آقاي هاشمي، رئيس جمهور يونان، جمعي از سياه پوستان مسلمان آفريقا، رضازاده كه پشتي تركمني را مثل زيردستي يا كلاسور روي پاها گذاشته تا در دفتر يادبود چيزي بنويسد، ناصر ملك مطيعي، كرباسچي و پرفسور فراي كه عنوان ايران دوست را از آقاي خاتمي گرفت و مجوزي كه بتواند پس از مرگش در كنار زاينده رود تا ابد آرام گيرد:
سفير فرانسه حداقل ماهي دو سه بار اينجا مي آد و يه ديزي مي خوره براي همين هم به فكر افتاديم كتابي دو زبانه به فارسي و انگليسي در مورد ديزي براي خارجي ها بنويسيم. ان شاءالله به زودي چاپ مي شه.اين هم مراسم اهداي جايزه 2001 دولت اسپانيا به من كه هر ساله در مادريد برگزار مي شه. دولت اسپانيا هر سال دست به نظر خواهي توريستي مي زنه و براساس يك سري معيارها به يك نفر در سراسر دنيا جايزه مي ده كه سال 2001 اين جايزه روبه من داد. اين هم لوح تقدير.
ساعت از 10 شب هم گذشته است و تازه خانواده ها به قهوه خانه مي آيند:
- حاجي بالاخره ما نفهميديم قهوه خانه آذري سنتيه يا مدرن. اگر مدرنه ديزي سنگي و حوض و فواره و اسپند و رستم و سهراب چيه؛ اگر سنتيه كه زن و بچه به قهوه خونه نمي آد!
- ما سنتي مدرنيم.
گويي جذبه اين موزه كوچك زنده اجازه نمي دهد سراغ درد دل هاي حاج مصطفي برويم.
همون طور كه گفتم ما مالك سرقفلي اين ملكيم يعني از سال 1327. سال 72 تصميم گرفتيم اينجا را بازسازي كنيم و بدون هيچ تغييري در نقشه اون رو از حالت يك قهوه خانه معمولي به يك قهوه خانه سنتي تبديل كنيم. ورثه خدا بيامرز صاحب ملك وقتي ديدند قهوه خانه رونق گرفت از ما شكايت كردند كه در دادگاه بدوي و تجديد نظر هم محكوم شدند.
بعد گفتند نقشه را تغيير داده ام كه از سازمان نقشه برداري، نقشه هوايي قهوه خانه را گرفتم و ثابت كردم هيچ تغييري صورت نگرفته. اول گفتند تخريب بعد موافقت كردند فقط چادر حياط را بردارم و حالا باز هم دستور تخريب داده اند.
راستش را بخواهيد از ارائه آن همه مدرك و نامه و سند و حتي توضيح هاي مدام درباره دادگاه رفتن و غيره وغيره چيز زيادي عايدم نشد، اما همين قدر فهميدم قهوه خانه آذري به عنوان بنايي ثبت شده، داراي سابقه و آبروي فرهنگي، جايگاه ارزشمندي دارد و مديريت دلسوز آن براي معرفي ارزش هاي سنتي و بومي لبريز از انرژي است:
ببينيد در اين نامه سيد حسين چاوشي سرپرست شركت توسعه فضاهاي فرهنگي به آقاي ميراحمدي شهردار منطقه 11 در تاريخ 2/12/76 نوشته اند كه اين شركت در شهريورماه سال 1372 براساس طرحي از حوزه معاونت امور اجتماعي شهرداري تهران كار بازسازي قهوه خانه آذري را به عنوان الگو جهت احياي فرهنگ و سنت اسلامي- ايراني با همكاري مستقيم بخش خصوصي آغاز نمود. در مقطع احياء و بازسازي اين محل به هيچ وجه بنايي بر بناهاي موجود اضافه نگرديده و كليه عمليات خلاصه در بازسازي و نماسازي بناهاي موجود بوده است.
يا مثلاً اين نامه را ببينيد! نوشته صورتجلسه كميسيون ماده پنج و آورده كه با عنايت به گزارش مورخ 1/4/81 كارشناس دبيرخانه كميسيون مبني بر اينكه محدوده مورد نظر به مساحت تقريبي 270 متر مربع از كل پلاك به مساحت 5/655 متر مربع داخل محدوده خدماتي واقع و طبق طرح تفصيلي داراي كاربري مسكوني بوده و در وضع موجود به صورت قهوه خانه سنتي مورد بهره برداري قرار دارد و محدوده فضاي باز قهوه خانه به وسيله چادر مسقف و به واحد مذكور الحاق گرديده. لذا با مورد درخواست با حفظ وضع موجود موافقت به عمل آمد. امضاكنندگان معاون رئيس جمهور و رئيس سازمان حفاظت محيط زيست، نماينده سازمان فرهنگي، رئيس شوراي شهر تهران، معاونت وزارت كشور، معاونت وزير مسكن و شهرسازي، معاونت وزير جهاد و كشاورزي، معاونت وزير نيرو و شهرداري تهران شب به پايان رسيده است.
***
ريسه هاي سفيد منجوق را كنار مي زنم و گم مي شوم در سكوت خيابان. انگشتان چالاك مرشد بر ضرب بدرقه ام مي كند
اينجا هنوز در دورترين نقطه ذهنم مي توانم طعمي از صداي مرشد عباس داراب را مزمزه كنم كه چالاك كنار شمعداني ها مي نشيند و برمي خيزد و جاي همه پهلوانان شاهنامه فرياد مي كشد.
ريسه هاي سفيد منجوق را كنار مي زنم و از قليان هاي فلزي نقره فام مصري با آن آتشدان هاي سفالي عبور مي كنم. برق سماورهاي روسي مس و برنج كه مهر دوران پطركبير را بر كمر دارند چشم هايم را نوازش مي دهد.
* سلام عليكم حاج مصطفي
- صفا آورده ايد بفرماييد.
قهوه خانه حاج مصطفي آذري، به شكلي مدرن-سنتي است. بهتر است كه بگويم سنتي ترين قهوه خانه تهران كه تفكري مدرن آن را شكل داده است. به پشتي تركمني تكيه مي زنم، در جايي دور در دورترين نقطه ذهنم، روي گليم هاي درشت باف، تا پاي درد دل هاي حاج مصطفي بنشينم؛ چشم هايم به روميزي ترمه اصفهان خيره مانده است كه از آن سوي حياط ترانه آذري ما را مي برد به ساحل ارس و كنار قوچاق نبي مي نشاند با آن سبيل هايي كه مثل سنبله گندم از بناگوش در رفته است، كلاه سوراخ سوراخ و بوي باروت تفنگ آيينه دار ، اسب خاكستري و نعلي از نقره:
خانواده ما مالك سرقفلي اين قهوه خانه س؛ از سال 1327 به بعد اين ملك در اختيار ما قرار گرفت و بيش از پنجاه سال، پيش از آن هم سابقه دارد. ميراث فرهنگي اينجا را به عنوان ابنيه فرهنگي ثبت كرده، به تاريخ۱/۵/۸۴ اين هم نامه اش.
حاج مصطفي درودگري خوانده تا دوم هنرستان و بعد يازده سال كارشناس ژنراتور صدا و سيما بوده اما عشق قهوه چي بودن او را بر سر شغل خانوادگي اش كشانده است. 45-50سال سن دارد و در ميان 15 كارمندش تنها كسي است كه كت و شلوار مي پوشد و كيف سامسونت به دست مي گيرد، بقيه ديگر همه لباس مردان قديم ايراني را به تن دارند با همان جليقه اي كه پيراهن هاي سفيد و سبز، مثل دامن از زيرش بيرون زده است، كلاه نمدي مشكي و دستمال يزدي. آنها با كلوچه سپه سالاري و خرماي مضافتي از ما پذيرايي مي كنند:
يادم مي آد 9 سالم بود كه شاهنامه فردوسي را دوبار اينجا خواندند. خدا بيامرز مرشد عباس داراب اين اواخر با 115 سال سن، باز هم مثل يه جوان نقالي مي كرد آن وقت نقاش هاي قهوه خانه اي مي نشستن پاي مجلس نقالي و شنيده هارو نقاشي مي كردند. تابلو روبه رو را كه داستان جنگ رستم و اشكبوس رو روايت مي كند 60 سال پيش استاد حسن اسماعيل زاده كشيده، همين طور تابلو پشت سر كه داستان رستم و سهرابه و اين طرف هم گذشتن سياوش از آتش. چند تا از تابلوهاي حياط كار استاد داود زنجانيه و استاد احمد خليلي.
گاهي وقت ها بعضي از نقاش ها شب توي قهوه خانه مي خوابيدند تا بتونن نقاشي كنن بعضي اوقات هم تابلويي مي كشيدن كه فروش نمي رفت و مي آوردن اينجا كه ما براشون بفروشيم.
گوشه گوشه اين قهوه خانه و تك تك عناصر و نشانه هاي آن براي پرتاب كردن ذهن به دور دست ها طراحي شده اند، طراحي كه نه، با تاريخ پيش آمده اند از همان رف روبه روي پيشخوان گرفته كه يك رديف پانزده تايي قوري چيني در آن به يك سمت نشسته اند با گل هاي قرمز مينياتوري تا اسپندهاي بافته شده اصفهان كه مي گويند با هر چشم زخم، دانه اي از آن مي تركد و تابلوهاي كوچك معجروار دو سوي طاق هلالي ضربي كه در ميانه به ستون ها تكيه داده اند: اين هومن و بيژنه، اون رستمه كه روي كلاهخودش هم دو جفت چشم داره، اون يكي بهرام گوره و آخري هم بيژنه كه از چاه بيرون مي آد. هر چهار نقاشي كار مرحوم استاد همدانيه.
نقاشي هاي قهوه خانه آذري چه تابلوهاي بزرگ دو در سه اش و چه تابلوهاي كوچك وسط طاقش همه و همه رنگ هاي ارغواني و سبز و سرخ را با طيفي ملايم انعكاس مي دهند. روي هر تاقچه هلالي ظرف سفالي و يا فانوس خاموش قرار دارد كه نوري آبي، آرام بر آن تابانده مي شود و با شيشه هاي رنگي درهاي چوبي حياط و برق سماورهاي روسي و قرنيز و كاشي هاي بنفش و سفيد در هم مي آميزد. بازي رنگ و نور و صداي مرشد و ضرب باستاني و كباده مرا به دورترين دالان هاي نيمه تاريك ذهنم مي برد و ديگر چه احتياجي به توضيح حاج مصطفي:
اينجا از قديم يك پايگاه مردمي بود، اطلاعات رد و بدل مي شد، معتمدين محل مي آمدند، جمع جمع ريش سفيد ها ومشتي ها بود. ماه مبارك رمضان تا صبح دسته دسته باستاني كارها مي آمدند ميل و كباده برمي داشتند. الان هم مي آيند به لطف خدا قهوه خانه آذري هنوز موقعيت فرهنگي خودش را حفظ كرده.
قرار بود پاي درد دل حاج مصطفي بنشينم و اينكه چرا دستور به تخريب بخشي از قهوه خانه اش داده اند و او يازده سال است كه به دادگاه مي رود و مي آيد تا ثابت كند...
آلبوم عكس هاي قهوه خانه را باز مي كند و مي گويد نگاه كن تا من دنبال اسناد و مداركم بگردم. اينجا همه جمعند از آقاي خاتمي گرفته تا محمدعلي فردين، محمدرضا شجريان، دكتر حبيبي، شهردار و اعضاي شوراي شهر كويت، دكتر نوربخش، سفير فرانسه، ياسر پسر آقاي هاشمي، رئيس جمهور يونان، جمعي از سياه پوستان مسلمان آفريقا، رضازاده كه پشتي تركمني را مثل زيردستي يا كلاسور روي پاها گذاشته تا در دفتر يادبود چيزي بنويسد، ناصر ملك مطيعي، كرباسچي و پرفسور فراي كه عنوان ايران دوست را از آقاي خاتمي گرفت و مجوزي كه بتواند پس از مرگش در كنار زاينده رود تا ابد آرام گيرد:
سفير فرانسه حداقل ماهي دو سه بار اينجا مي آد و يه ديزي مي خوره براي همين هم به فكر افتاديم كتابي دو زبانه به فارسي و انگليسي در مورد ديزي براي خارجي ها بنويسيم. ان شاءالله به زودي چاپ مي شه.اين هم مراسم اهداي جايزه 2001 دولت اسپانيا به من كه هر ساله در مادريد برگزار مي شه. دولت اسپانيا هر سال دست به نظر خواهي توريستي مي زنه و براساس يك سري معيارها به يك نفر در سراسر دنيا جايزه مي ده كه سال 2001 اين جايزه روبه من داد. اين هم لوح تقدير.
ساعت از 10 شب هم گذشته است و تازه خانواده ها به قهوه خانه مي آيند:
- حاجي بالاخره ما نفهميديم قهوه خانه آذري سنتيه يا مدرن. اگر مدرنه ديزي سنگي و حوض و فواره و اسپند و رستم و سهراب چيه؛ اگر سنتيه كه زن و بچه به قهوه خونه نمي آد!
- ما سنتي مدرنيم.
گويي جذبه اين موزه كوچك زنده اجازه نمي دهد سراغ درد دل هاي حاج مصطفي برويم.
همون طور كه گفتم ما مالك سرقفلي اين ملكيم يعني از سال 1327. سال 72 تصميم گرفتيم اينجا را بازسازي كنيم و بدون هيچ تغييري در نقشه اون رو از حالت يك قهوه خانه معمولي به يك قهوه خانه سنتي تبديل كنيم. ورثه خدا بيامرز صاحب ملك وقتي ديدند قهوه خانه رونق گرفت از ما شكايت كردند كه در دادگاه بدوي و تجديد نظر هم محكوم شدند.
بعد گفتند نقشه را تغيير داده ام كه از سازمان نقشه برداري، نقشه هوايي قهوه خانه را گرفتم و ثابت كردم هيچ تغييري صورت نگرفته. اول گفتند تخريب بعد موافقت كردند فقط چادر حياط را بردارم و حالا باز هم دستور تخريب داده اند.
راستش را بخواهيد از ارائه آن همه مدرك و نامه و سند و حتي توضيح هاي مدام درباره دادگاه رفتن و غيره وغيره چيز زيادي عايدم نشد، اما همين قدر فهميدم قهوه خانه آذري به عنوان بنايي ثبت شده، داراي سابقه و آبروي فرهنگي، جايگاه ارزشمندي دارد و مديريت دلسوز آن براي معرفي ارزش هاي سنتي و بومي لبريز از انرژي است:
ببينيد در اين نامه سيد حسين چاوشي سرپرست شركت توسعه فضاهاي فرهنگي به آقاي ميراحمدي شهردار منطقه 11 در تاريخ 2/12/76 نوشته اند كه اين شركت در شهريورماه سال 1372 براساس طرحي از حوزه معاونت امور اجتماعي شهرداري تهران كار بازسازي قهوه خانه آذري را به عنوان الگو جهت احياي فرهنگ و سنت اسلامي- ايراني با همكاري مستقيم بخش خصوصي آغاز نمود. در مقطع احياء و بازسازي اين محل به هيچ وجه بنايي بر بناهاي موجود اضافه نگرديده و كليه عمليات خلاصه در بازسازي و نماسازي بناهاي موجود بوده است.
يا مثلاً اين نامه را ببينيد! نوشته صورتجلسه كميسيون ماده پنج و آورده كه با عنايت به گزارش مورخ 1/4/81 كارشناس دبيرخانه كميسيون مبني بر اينكه محدوده مورد نظر به مساحت تقريبي 270 متر مربع از كل پلاك به مساحت 5/655 متر مربع داخل محدوده خدماتي واقع و طبق طرح تفصيلي داراي كاربري مسكوني بوده و در وضع موجود به صورت قهوه خانه سنتي مورد بهره برداري قرار دارد و محدوده فضاي باز قهوه خانه به وسيله چادر مسقف و به واحد مذكور الحاق گرديده. لذا با مورد درخواست با حفظ وضع موجود موافقت به عمل آمد. امضاكنندگان معاون رئيس جمهور و رئيس سازمان حفاظت محيط زيست، نماينده سازمان فرهنگي، رئيس شوراي شهر تهران، معاونت وزارت كشور، معاونت وزير مسكن و شهرسازي، معاونت وزير جهاد و كشاورزي، معاونت وزير نيرو و شهرداري تهران شب به پايان رسيده است.
***
ريسه هاي سفيد منجوق را كنار مي زنم و گم مي شوم در سكوت خيابان. انگشتان چالاك مرشد بر ضرب بدرقه ام مي كند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر