دو میخ کوبیده ام در سفیدی جمله ها
تاب بخور تاب بخور
با ننویی از ململ شب و بالشت ابر
اگرچه می لرزند استعاره ها
در کوچه های مه گرفته شعرم
تنها تویی که در چشمم تاب می خوری
تاب بخور تاب بخور
و شب را زلزله کن
دخترم
آیدا جان امروز هشت سال پیرم کردی، من از آن سوي زندگي مي آيم پس منتظرم باش تا فردا متولد شوم
تاب بخور تاب بخور
با ننویی از ململ شب و بالشت ابر
اگرچه می لرزند استعاره ها
در کوچه های مه گرفته شعرم
تنها تویی که در چشمم تاب می خوری
تاب بخور تاب بخور
و شب را زلزله کن
دخترم
آیدا جان امروز هشت سال پیرم کردی، من از آن سوي زندگي مي آيم پس منتظرم باش تا فردا متولد شوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر