۰۱ مرداد ۱۳۸۶

هفتصد آه ، هفتصد لاله كريم خاني

عباس روزي هفتصد آه مي كشد و هر بار كه نفس داغش را بيرون مي دهد زنبقي بلورين زاده مي شود؛ هفت صد لاله كريم خاني، هفت صد گلدان لندني و هفت صد حباب پاريسي.
عباس ميان كوره و گرم خانه مي ايستد با قامتي بلند و كشيده، بي آن كه نگاهت كند، بي آن كه لبخندي زده باشد. درست مثل رهبر يك اركستر بزرگ كه موزيسين هايش نت به نت سايه هاي دست او را در حركتي موزون تعقيب مي كنند.
انگشتان بلند و كشيده اش ني را تاب مي دهد و شيشه جان مي گيرد؛ حبابي از جنس آه كه با موسيقي ناپيداي عباس در هم مي آميزد و خاطره ۴۷ بهار ايستادن ميان دو جهنم را برايت روايت مي كند؛ جهنمي به نام كوره، جهنمي به نام گرم خانه.
- اين عكس كيه؟
- اوستا احمد... ۷۴ سالشه، خدا عمرشان دهد، مالك كارگاه هستند، از قديمي هاي شيشه گري اين مرزوبومند.
كوره اوستا احمد در جنوبي ترين نقطه تهران و در انتهاي كوچه هاي كج و معوج ميدان شوش روشن است، تنها كوره پايتخت كه مثل كوره هاي آن حوالي از نفس نيفتاده است.
- اين كوره تنها كوره تهرانه؟
- بله، كوره اوستا احمد تنها كوره روشن پايتخته، يكي هم بود دو كوچه پايين تر كه همين چند وقته خاموش شد.
زنگ كه بزني در بزرگ آهني را به رويت باز مي كنند، چهار طاق، مثل آن كه كاميوني بزرگ بخواهد عبور كند. بعد پيرمرد لبخند مي زند و وارد مي شوي. تا رسيدن به دفتر كه به موزه اي كوچك از شيشه و بلور مي ماند بايد از پودر سيليس و كربنات دوسود و نيترات و كربنات كلسيم و دولوميت بگذري.
دستگاهي بزرگ مثل آسياب هاي آبي قديمي در حال قاطي كردن مواد است و اين سو دفتر كارگاه كه به موزه اي كوچك از شيشه و بلور مي ماند.از همكار قديمي اوستا احمد مي خواهم تا كوره را نشانم دهد. پيش از آن كه وارد شوم بايد تنگي پر از آب بنوشم به عطش ظهر داغ تابستان آتشي است كه پوست را مي شكافد و در هيأت آهي گرم بالا مي رود بي آن كه بلوري جان گرفته باشد.سوله از دور پيداست و رديفي از كارگران چيره دست در حال نواختن با ني هاي بلند. هيچ گاه در عمرم چنين گروه موسيقي نديده ام؛ آنها بي صدا مي نوازند و از نوازش خاموش و هنرمندانه شان شيشه ها تاب برمي دارند، باد مي كنند، مثل گل هاي بهاري مي شكفند و جوانه مي زنند. جوانه زدن در آتش با موسيقي قلب هاي تپنده اي كه مي خواهند روزي حلالشان را از دهان جهنم بقاپند و سردسته اين گروه آرام كسي نيست جز اوستا عباس كه گويي آتش گريبانش را شكافته و شبنم هاي ريز عرق بر پيشا ني اش آبله شده است.
- به اين ميله توخالي چي مي گن؟
- گوي.
كارگر كناره كوره، گوي را وارد شيشه مذاب مي كند و اندكي از آن را برمي دارد. او هنرمندانه گوي را تاب مي دهد، طوري كه خمير سرخ گون به زمين نريزد و اندكي بعد دوباره گوي وارد كوره مي شود تا به اندازه حجم واقعي حباب، شيشه برداشته شود.
لگني مسين پر از آب در ميان راه كوره و صف كارگران روي زمين قرار دارد تا هر بار كه به سمت كوره مي روي و برمي گردي خم شوي و جرعه اي از آن را نوشيده باشي.
- لعنت بر يزيد.
جهنم سه در دارد كه از هر درش آتشي با هزار درجه سانتي گراد بيرون مي زند و كنار هر در بهشتي خنك از گردش آب بر شبكه آهنين جان مي گيرد.
اينجا مي تواني گوي آهنينت را بر ديواره بهشت تكيه دهي و از همان كنج، دهانه جهنم را تماشا كني.
- كوره كي خاموش مي شه؟
- هيچ وقت. اين كوره هشت ساله كه ساخته شده و شب و روز داره كار مي كنه. ما حتي شب ها دماي كوره رو بالا مي بريم تا اگه مواد مذاب خنك شده باشه دوباره گر بگيره و ذوب بشه.
اينجا هزار درجه سانتي گراد يعني خنك و شب هنگام، وقت خوبي است براي جبران اين خنكي. بايد ديوانه وار سنگ ها را آتش زد و آب كرد.
- ما حتي نفت هم ذخيره مي كنيم كه اگه يك وقت گاز قطع شد، كوره رو با نفت به آتش بكشيم.
آن سوي جهنم بزرگ، جهنمي كوچك براي شيشه هاي رنگي روشن است. اگرچه هيچ يك از كارگران به سمت اين جهنم كوچك نمي روند، اما همچنان بايد روشن مانده باشد تا شايد روزي روزگاري اوستا احمد و همكار قديمي اش سفارش شيشه اي رنگي گرفتند.
كارگر دوم گوي را با شيشه اي به رنگ آتش تحويل مي گيرد و با قالبي از چوب خيس، حالت مي دهد. كارگر بعدي مثل كسي كه شيپور خاموشي جنگ را بنوازد، گوي را به چپ و راست تكان مي دهد و در آن مي دمد و حالا نوبت اوستا عباس است كه آه آخر را در گوي بلند دميده باشد.
شيشه كه در آرد گندم جوانه زد و زنبق شد، كار اوستا هم تمام شده است و حالا ديگر بايد مراقب جوانه ها بود. آن ها را بايد استادانه از شاخه آهنين جدا كرد تا آرام آرام در گرم خانه سرد شوند و بر لوسترهاي خانه من و تو بنشينند.
كارگري ديگر جوانه آتشين را با شاخه آهنينش از اوستا عباس مي گيرد و با فتيله اي از پارچه، دور تا دور آن را خيس مي كند. از قديم گفته اند آب و آتش و حالا قطره اي آب خيس كافي است تا حباب ها بشكنند و از گوي جدا شوند.پسرك گوي ها را دراز مي كند وسط گرم خانه و با ضربه اي آرام زنبق جدا مي شود از ميله توخالي آهن. اوستا عباس پلك از پلك برنمي دارد، اما با هر حركت موزون دست هاي او همه گروه نظم مي گيرد تا كسي ساز ناكوكي ننواخته باشد.گرم خانه يعني نيمي از كارگاه بزرگ «شيشه تابان» . درست مثل تنورهاي نان سنگك كه مدام تكرار مي شود و زير طاق هاي هلالي كف آن كه پر از هيزم است. گرم خانه يعني بهشتي با ۴۰۰ درجه سانتي گراد گرما براي خنك شدن آرام شكوفه هاي شيشه اي. پسرك ميله ها را پاك مي كند و مي گذارد كنار در جهنم تا موسيقي خاموش شيشه گران دوباره از نو تكرار شود.
***
آن سوي كوچه هاي كج و معوج شوش و در طبقه دوم چند مغازه صافكاري و آپاراتي، استاد محمدتقي را مي بيني كه در ميان كوهي از شيشه و بلور نشسته تا خطوط اسليمي را بر جداره تنگ ها و گلدان ها تراش دهد و رنگي از طلا بر آنها بزند.
- چرا بيشتر از رنگ آبي و سبز و قرمز استفاده مي كنين؟
- كشورهاي عربي اين رنگ ها رو بيشتر مي پسندن.
محمدتقي ۲۰ سال است كه در كارگاه استاد حسيني روي شيشه نقش مي زند و برايش فرقي نمي كند گلاب پاش و قنددان، لب چين يا لب گرد و لب شتري، لاله هاي پاريسي يا چشم گاوي لاله هاي نفتي كريم خاني تا تنگ هاي زرهي و اشرفي. گاهي قلم استاد بر دم قوهاي زيرسيگاري نقش مي زند و گاه آفتابه لگن هاي بلند بلوري كه رنگ فيروزه اي شان چشم ها را به آرامشي عميق دعوت مي كند.اينجا شوش است؛ موزه اي بي بديل از شيشه و بلور پايتخت

هیچ نظری موجود نیست: