۰۱ مرداد ۱۳۸۶

یادداشت های نیمروز / محمد نظیر خان

پاهايم درون كيسه خواب دم كرده است. ميان خواب وبيداري چكه هاي آب را روي صورتم احساس مي كنم، صداي باران مي آيد، فايده اي ندارد بايد بيدار شوم. باران از گوشه چادر تو آمده اما دور ستون چوبي، يك جزيره كوچك باقي است. كاري نمي شود كرد، پتو ها را دور تا دور چادر مي چينيم كه آب را تا صبح نگه دارد. آن وسط به شكل يك ستاره پنج پر مي خوابيم و پاهايمان را جمع مي كنيم توي شكممان.
صبح دو پيرمرد افغاني كه براي هلال احمر كار مي كنند، جل و پلاسمان را پهن مي كنند جلوي آفتاب بعد هم دست در كمر هم مي برند و كشتي مي گيرند.هيچ اثري از باران نيست ، زمين تشنه همه را بلعيده است. امروز بسيار سرحالم ، بايد همه جا را سرك بكشم و با دقت ببينم.طبق معمول با كامران از گروه جدا مي شويم . اولين چيزي كه نظرمان را جلب مي كند دختر 3-4 ساله اي است كه نشسته و در لگني فلزي لباس مي شويد، بلند مي شود تا چيزي شبيه روسري روي طناب مورب چادر پهن مي كند. چشمش به ما كه مي افتد، يك قدم به عقب برمي دارد مي ايستد و باز نگاهمان مي كند. مردد است مثل اينكه بازي نمي كند، واقعا لباس مي شويد. آن طرف تر مردم براي پر كردن دبه ها و گالن هايشان جلوي تانكر آب صف كشيده اند. دو صف بسيار طولاني يكي مردان و ديگري دختران كم سن وسال و تك و توك زناني با روبندهاي رنگ به رنگ ديده مي شود. به طرف زن ها مي رويم ، خيلي دلمان مي خواهد بدانيم كه آنها از اين برخورد مردان راضي هستند يا نه ، برخورد مردان هم نه ، برخورد نوعي سنت و عرف . مردي با اسلحه جلو مي آيد تقريبا عصباني است و از ما مي خواهد كه دور شويم.
- ما خبرنگاريم و مي خواهيم از وضعيت زن ها گزارش بگيريم
- وضعيت زن ها خيلي خوب است، آنها از اين نظرها خيلي راضي اند، شما حق نداريد با آنها حرف بزنيد.
او راكمي آرام مي كنيم. يادمان مي رود نامش را بپرسيم اما مي گويد كه از طايفه تاجيك هاست.
- ما فكر مي كرديم اين قانون طالبان است.
- نه پيش تر هم بودهف در اين مملكت فقط خانم هاي معلم و كارمند حق داشته كه عكس برداري و فيلم برداري كنند يا از زبان خود حرفي بزنند. اين ها همه مردم" مال دار" و داهاتي اند ، چه مي فهمند عكس يعني چه؟
- يعني يك نوع تبعيض بله؟
- ها... بله... نه با فاميل هايشان حرف مي زنند اما فيلم برداري حق ندارند.
آن طرف تر عده اي پا برهنه روي كپه اي از خاك دراز كشيده اند و حمام آفتاب مي گيرند. مرد 40 ساله اي كه به پشت خوابيده ، دست هايش را زير سرش جابجا مي كند و دهن دره عميقي مي كشد طوري كه تا اعماق گلويش پيداست و همان طور با چشم هايي كه از پشت گونه هاي جمع شده به زحمت ديده مي شود آرام ما را با تعجب ،تعقيب مي كند تا رد شويم. چاره اي نيست بايد به مقر فرماندهي نيروهاي متحد شمال در جنوب افغانستان برويم و موضوع را براي "دوست محمد نظير خان" فرمانده اين مقر توضيح دهيم. تقريبا خوشحاليم و مقاومتي نمي كنيم.
وارد كه مي شويم،همه بر مي خيزند: مرداني با روبند هاي نصفه – نيمه و دوست محمد كه در راس مجلس نشسته است. هيبت مردان افغان با كلاشين كف ديدني است. ياد حرف هاي فريدون صديقي مي افتم:
" ببين پسر جان خبرنگار يك بازيگر- كارگردان است. اين بازيگر هم بايد نقش بازي كند و هم با كارگرداني فضا را مال خود كند."
- شما دوست داريد يكي بيايد خانه تان از مادر و خواهرتان عكس برداري و فيلم برداري كند.
- مسلما نه... ولي خوب ما روي اينكه شما به عنوان نيروهاي متحد شمال آدم هاي روشن فكري هستيد خيلي حساب باز كرده ايم... ايران از شما حمايت مي كند و ما به شما اعتماد داريم. نبايد رابطه ها با اين حرف ها كه فقط به خوار شغلمان است از بين برود!
تنم مي لرزد يادم مي آيد يكي از بچه هاي هلال احمر را چند روز پيش به خاطر سوار كردن دختري به ماشينش كشته بودند. طالبان يعني همين مردم، طالبان كه از آسمان به زمين نيفتاده. كارگرداني مي كنم و مي گويم:
- فرمانده اينجا كه نامحرمي نيست اجازه مي دهيد با هم عكس بگيريم، البته بايد اسلحه ات را به من بدهي!
كامران عقب عقب مي رود و عكس مي گيرد. تمام شد فضا مال ماست و حالا مي توانيم با دوست محمد نظير خان بنشينيم و گپ بزنيم

هیچ نظری موجود نیست: