۲۷ تیر ۱۳۸۶

کافه تیتر و عصر پنجشنبه

پنجشنبه مثلا روز تعطیلی ما مثلا مطبوعات چی هاست دیروز پنجشنبه بود و من مجبور شدم به خاطر قرارم با استاد قندی و سعید ابوطالب سر کارم باشم تحریریه خلوت هم عالمی دارد می توانی بلند بلند غزل های بیدل دهلوی را بخوانی و آقا صوفی هم مدام برایت چای بیاورد .کسی هم نیست که بگوید دود سیگارت را آن طرف تر فوت کن. ساعت چهارونیم که شد.سروته مصاحبه را هم آوردم و آماده شدم که بروم کافه تیتر . قرار بود دکتر توکلی خبر خوش را به ما مثلا روزنامه چی ها بدهد. فکر می کنم آقای قندی هم فهمیدند که دارم سنبل می کنم چون هنوز سوال دوم بودم و مصاحبه پشت سانترال های تلفن داشت گل می انداخت که گفتم: استاد مثل همیشه خوب حرف زدید من سوالی ندارم شما؟ بنده خدا مجبور شد یک طوری حرفهایش را قاطی خداحافظی جمع و جور کند. مصاحبه که تمام شد مغزم تیک زد. اشتباه نکرده بودم . یادم آمد که صبح کیف پول و کارت عابربانک و همه هستی ام را جلوی آینه جا گذاشته ام . حالا من مانده بودم و صد و پنجاه تومان پول رایج و یک بلیت مترو که البته می توانست مرا تا خانه برساند. اما کافه تیتر و احمد توکلی ؟
دوباره همه جا را زیرو رو کردم تا بالاخره پنج فقره بن کتاب، هدیه دوستم جواد را لای ورق پاره ها پیدا کردم. پنج بن کتاب یعنی چهار هزارو هفتصد و پنجاه تومان پول نقد یعنی زندگی. آخر در شهری که نتوانی دیوان بیدل دهلوی تصحیح مرحوم اوستا را پیدا کنی همان بهتر که بروی هات چاکلت بخوری؟
گردنم بشکند هدیه اش دادم رفت...چند روزی است گزیده یوسف نیا را می خوانم اما این بنده خدا نمی دانسته میان خواننده هایش یکی پیدا می شود مثل مطلق که دوست دارد مغزش در برابر اشعار بیدل هنگ کند. خلاصه اینكه هرچه شعر سطح پایین بیدل را جمع کرده و به اسم گزیده به چاپ رسانده است.باور کنید من در برابر سنگ و آفتاب اکتاو یوپاز هم هنگ نکرده ام اما دربرابر بیدل چرا
کیم من از نصیب عالم اظهار مایوسی
غبار دامن رنگی صدای دست افسوسی
ندانم تیغ قاتل از چه گلشن داده اند آبش
چکیدن های خونم نیست بی آواز طاوسی
کباب لذت خاموشیم از گفت و گو بس کن
به هم آوردن لب ها به یادم می دهد بوسی
***
اگر آن گل عذار من بخرامد به رنگ گل
چمن از شرم عارضش ندهد گل به چنگ گل
می مینای این چمن زشکست است موج زن
پی بو گیر و در شکن به خیال ترنگ گل
***
واقعا که نفس بیدل دهلوی کارگه حشر معانی است:
غم طرب جوش کرده است مرا
داغ گل پوش کرده است مرا
"زعفران زار"رفتن خویشم
خنده بیهوش کرده است مرا
رفتم میدان انقلاب و چهار تا بن کتاب فروختم به قیمت کافه نشینی و دیدار با احمد توکلی. راستش را بخواهید من آدم کافه نشینی نیستم اصلا آدم دمده ای مثل من که بیدل دهلوی می خواند چه ربطی دارد به کافه تریا و کافه شوکا.برای من همان دیزی سنگی و قلیان خوانسار و پاچه گوسفند وسیرابی لذت بخش تراست.یادش بخیر قهوه خانه نشینی های مدام با چنگیز عباسی و جواد قهرمان نوسی و ابراهیم رزم آرا و خلیل شیخلو.ابراهیم رفت ترکیه چنگیز که هرچه دارم از اوست سر از نوروژ درآورد و تدریس فلسفه تحلیل زبان در دانشگاه اسلو جواد هم رفت کانادا و من ماندم و غربت پایتخت.یادش بخیر قهوه خانه عاشیق دهقان. آن روز بچه های تئاتر ارومیه چقدر بزک دوزکم کردند تا بیچاره عاشیق فکر کند مستشرقم و برای تحقیق آمده ام ارومیه عاشیق دهقان هم که آوازه اش در سراسر کشورهای ترک نشین و آذری نشین پیچیده افتخار نمی دهد که برای کسی بخواند .مراکه معرفی کردند بلند شد همه عاشیق ها را کنار زد و سازش را برداشت. جایتان خالی تا شب چای مجانی خوردیم و ترانه مجانی گوش کردیم: با سارا در ارس غرق شدیم و با قوچاق نبی و تفنگ آیینه دارش زدیم به کوه و با کوراوغلو کمین کردیم تا نگار خانم را از کاخ پاشا بدزدیم و برگردیم چاملی بئل.بعد هم یک بکس اشنوویژه اصل دریاچه چیچست و خانه خلوت جعفر دوست که دو روز بعد شد نمایشنامه "بر شانه های طوفان"
خوب چنگیز و ابراهیم را گم کردام اما هنوز فریدون صدیقی و احمد توکلی و حسین قندی و دکتر که هستند هی و حاضر. روحیه شاگردی می خواهد که من و تو نداريم. راستی می شود آدم زانو مقابل استاد نزند و استاد شود ؟ من که شک دارم.
توکلی دعوتم کرد تا کنارش بنشینم یعنی کنارش خالی بود. آقا زاده را دیدم که زمانی برو بیایی داشت . یک روزنامه ایران بود و یک آقا زاده. بعد هم پژمان راهبر که نشناختمش:
-ممد مطلق ایرانشهر تویی
-ببخشد آقا پژمان نشناختمت
قزويني هم با آن گزارش هاي خواندني اش روبروي توكلي نشسته بود و آخرسر هم دوست عزيزم كيوان وارد شد كه اين روزها سرش حسابي خلوت شده بالاخره آدم وقتي سردبير مي شود سرش هم خلوت مي شود. بگذريم پنجشنبه عصر حتي اگر مي دانستم پول هات چاكلت و پيتزا و فرانسه ام را دكتر حساب مي كند باز هم بن كتابم را مي فروختم . آخر در شهري كه نتواني ديوان بيدل به تصحيح استاد مهرداد اوستا را پيدا كني همان بهتر كه بروي ميدان انقلاب چهار هزارو هفتصد تومان پولش را بگيري:

همه کس کشیده محمل به جناب کبریایت
من وخجلت سجودی که نکرده ام برایت
نه به خاک در بسودم نه به سنگش آزمودمبه کجا برم سری را که نکرده ام فدایت

هیچ نظری موجود نیست: