این شعر را در خیابان منتهی به دانشگاه دولتی گنجه به درخواست "ظریف" شاعر آذربایجانی خواندم و وقتی خواستند ترجمه کنم به" سقف" که رسیدم ماندم. یک کلمه ساده که برای پیدا کردنش ایستادم و به مغزم فشار آوردم. ظریف گفت:tavan و چقدر تعجب كردم ،ظريف با كدام ردپا به tavan رسیده بود!
کنارم که نیستی
خیابان به خرابه های جنگ می ماند
تکرار گام ها هجوم چکمه هاست
آیا آن زن که پچپچه می کند بوی باروت نشنیده است
گیج می رود سرم
بازهم خواب دیوارهای تا ستاره بلند
خانه های بی سقف
و دست هایمان که نمی رسند به هم
کنارم که نیستی ماه قشنگ
نقطه تلاقی نگاه من است با نگاه تو
می دانم
کنارم که نیستی
خیابان به خرابه های جنگ می ماند
تکرار گام ها هجوم چکمه هاست
آیا آن زن که پچپچه می کند بوی باروت نشنیده است
گیج می رود سرم
بازهم خواب دیوارهای تا ستاره بلند
خانه های بی سقف
و دست هایمان که نمی رسند به هم
کنارم که نیستی ماه قشنگ
نقطه تلاقی نگاه من است با نگاه تو
می دانم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر